ماهان شبکه ایرانیان

تواناییِ بخشیدن

نگاهی روان‌شناختی به فیلم «دهلیز» اولین فیلم بهروز شعیبی

احتمالاً تیزر تلویزیونی دهلیز را دیده‌اید

نگاهی روان‌شناختی به فیلم «دهلیز» اولین فیلم بهروز شعیبی

احتمالاً تیزر تلویزیونی دهلیز را دیده‌اید. با آن تأکیدی که این تیزر روی جملهٔ «قصاص حق ماست. حقی که خدا به ما داده است» حتماً شما هم فهمیده‌اید فیلم دربارهٔ قصاص است؛ اما به دلایلی که در ادامه خواهد آمد، به نظر می‌رسد فیلم دربارهٔ توانایی به‌فراموشی‌سپرده‌شدهٔ انسان‌هاست: توانایی بخشیدن. یک توانایی شگرف از آدمیزاد که روان‌شناسی مثبت‌گرا هم روی آن تأکید بسیاری دارد. در این شماره هم می‌خواهیم شیوهٔ سینمایی‌کردن مطالبهٔ بخشش در فیلم دهلیز را مرور کنیم و هم به گره‌های دیگر روان‌شناختی فیلم نگاهی دوباره بیندازیم.

خلاصهٔ فیلم
شیوا (با بازی هانیه توسلی) زن سرپرست خانوار و مادر امیرعلی هفت‌ساله (با بازی محمدرضا شیرخانلو) مشغول ادارهٔ زندگی‌اش است که با آمدن نامه‌ای مسیرش عوض می‌شود. این نامه درخواست طلاقی است که از طرف شوهرش (با بازی رضا عطاران) از زندان فرستاده شده است. او که تا به حال شوهرش را از فرزندش پنهان نگاه داشته بود، حالا با مشورت دوستش آن‌ها را با هم روبرو می‌کند و همهٔ تلاشش را می‌کند که حکم قصاص اجرا نشود. از طرف دیگر در خانوادهٔ مقتول، خواهر دوقلوی مقتول نمی‌خواهد از حق قصاصش بگذرد.

وقتی رویارویی واجب می‌شود
زیر برف تهران، اتومبیل روبروی یک دبستان می‌ایستد. زن (با بازی هانیه توسلی) از در عقب اتومبیل پیاده می‌شود و داخل مدرسه می‌رود. عقب اتومبیل، بچه‌ای نشسته است. اتومبیل جلوتر می‌رود. زن برمی‌گردد. می‌گوید: «کلاس اولی‌ها را تعطیل کرده‌اند.»

این سکانس آغازین دهلیز است؛ یک فیلم زمستانی که احتمالاً می‌خواهد داستان سردی را برای ما روایت کند. آخر فیلم می‌فهمیم این سکانس شروع ماجرای پایانی فیلم را نشان می‌دهد. به هر حال فیلم شروع می‌شود.

اولین مشکل شیوا، نقش اصلی فیلم، این است که آیا فرزندش را با شوهری که در انتظار حکم قصاص در زندان است و حالا درخواست طلاق هم داده، روبرو کند یا نه. دوستش که در یک مرکز توانمندسازی زنان سرپرست خانوار کار می‌کند، می‌گوید این کار را بکن. او که خودش تا حالا اصرار داشته به امیرعلی نگویند پدری داشته است، حالا اصرار دارد این کار را بکند. این اولین گره روان‌شناختی فیلم است. آیا باید یک کودک هفت‌ساله را با پدری که پنج‌سال در زندان منتظر حکم قصاص است روبرو کرد؟

از نظر روان‌شناسی باید گفت بستگی دارد. به نظر می‌رسد چند حُسن پررنگ این راه‌حل، شخصیت‌های فیلم را به این تصمیم وا داشته است. اول این که پدر زندانی، یک جانی حرفه‌ای نیست. او جز همین دعوای لفظی که به خاطر جای پارک رخ داده است، هیچ سوءپیشینه‌ای ندارد. تازه ظاهراً دعوا از طرف مقابل شروع شده است. پدر آدم سالمی است که فقط نداشتن مهارت کنترل خشم، او را به یک قاتل بدل و راهی زندانش کرده است؛ بنابراین از این نظر برای رویارویی، نگرانی وجود ندارد.

دوم این که حضور پدر می‌تواند به زندگی پسر رنگ‌وبوی دیگری دهد.
او حالا که در یک اجتماع بزرگ‌تر، یعنی دانش‌آموزان کلاسی اولی وارد شده است، بیشتر خودش را با دیگران مقایسه می‌کند و نبودن پدر بیشتر برایش توی چشم است.

سوم این که این تصمیم، پدر فیلم را هم امیدوارتر و متعهدتر می‌کند. او حالا دیگر به اصرار مادر شیوا، کاملاً از نشانه‌های اندک زندگی مشترک بریده و درخواست طلاق داده است. دقیقاً خطی که می‌تواند او را دوباره به این زندگی مشترک وصل کند، رابطه‌اش با پسر هفت‌ساله‌اش خواهد بود. خطی که به زندگی او چه کوتاه باشد و با قصاص پایان پذیرد و چه بلند باشد و به واسطهٔ بخشش او را به خانه برگرداند، معنا می‌دهد.

اما از آن طرف احتمال قصاص و ضربه‌خوردن فرزند، تناقض بین کلیشهٔ زندانی بد و پدر خوب در ذهن فرزند این تصمیم‌گیری را مشکل و مشکل‌تر می‌کند؛ کما این که در فیلم می‌بینیم ابتدا رابطه سخت برقرار می‌شود و کودک پرجنب‌وجوش فیلم موقتاً به یک کودک منزوی و فکور بدل می‌شود.

وقتی نمی‌بخشند
غیر از داستان اصلی یک خرده داستان دیگر در داستان وجود دارد که به بخشش می‌پردازد. امیرعلی با یک کودک تنومند در خانهٔ روبرو کل‌کل دارد. یک روز بالاخره آن دو با هم روبرو می‌شوند، امیرعلی بدون اینکه ما ببینیم کتک می‌خورد، برای انتقام سنگ برمی‌دارد و شیشهٔ خانه را می‌شکند. در همین حین پدرش برای مرخصی برمی‌گردد. پدر فرزند تنومند زنگ خانهٔ آن‌ها را می‌زند و می‌گوید فرزند شما شیشهٔ ما را شکسته است. امیرعلی انکار می‌کند، اما فردایش پیش پدر اعتراف می‌کند شیشه را او شکسته است. پدرش او را برای عذرخواهی به در خانهٔ همسایه می‌برد. مرد همسایه نه تنها عذرخواهی را نمی‌پذیرد بلکه به پدر هم توهین می‌کند؛ اما پدر این بار عصبانی نمی‌شود. فقط می‌گوید «بعضی وقت‌ها آدم‌ها نمی‌بخشند؛ اما ما باید از آن‌ها عذرخواهی کنیم.»

همهٔ فیلم روی همین یک جمله سوار است. این که چرا آدم‌ها دیگر همدیگر را نمی‌بخشند. آیا نبخشیدن توانایی است یا بخشیدن؟

قصاص بزرگ، بخشش بزرگ
اما بخشش بزرگ‌تر، گذشتن از خون یک آدم است. خون آدمی که می‌تواند پدر باشد و می‌تواند سرپرست خانوار باشد تا مادر دیگر مجبور نباشد به مرکز توانمندسازی زنان سرپرست خانوار برود. همین جا باید گفت یکی از نقاط قوت فیلم این است که شیوا را یک زن سرپرست خانوار مستأصل و درمانده در گذران زندگی نشان نداده است. اما خانوادهٔ مقتول نمی‌خواهند ببخشند؛ البته آن قدر که ما دربارهٔ خانوادهٔ امیرعلی می‌دانیم، از خانوادهٔ مقتول نمی‌دانیم. فقط می‌دانیم کشته‌شدن فرزندشان برای آن‌ها ضربهٔ عاطفی عمیقی داشته است. مادر خانواده سال‌هاست دیگر حرف نمی‌زند و خواهر دوقلوی مقتول هر بار که نام برادرش می‌آید هیجانی می‌شود. تنها امید خانواده داماد خانواده است که توانسته بخشی از خانواده را راضی کند. آخرین ترفند او جمع‌کردن اعضای فامیل دور هم است که درست موقع جواب‌گرفتن، به خاطر شادی روی صورت اعضای خانواده، دوباره خواهر را هیجانی می‌کند. ما نمی‌دانیم چرا واکنش خواهر این قدر هیجانی است. شاید اگر چند خاطرهٔ کوچک از بچگی با آن برادر نقل می‌شد، ما بیشتر با او هم‌ذات‌پنداری می‌کردیم؛ اما هر چه هست، او باز هم جلو بخشش را می‌گیرد. انگار یک باور غلط وجود دارد که بخشیدن یک نفر و بروز این توانایی نباید با شادی همراه باشد.

دست آخر این حرف‌های کودک است که در سکانس پایانی امید را در دل تماشاگر زنده می‌دارد. برای او مهم نیست عضوی از خانوادهٔ مقتول همکلاسی و دوستش است. برای همکلاسی‌اش هم مهم نیست که اسبی که چندوقت است با آن بازی می‌کند، دست‌ساختهٔ قاتل یکی از اعضای خانواده‌اش است. فیلم به خاطر ترویج این نگاه کودکانه، انسانی و متعالی هم قابل‌تقدیر است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان