خبرگزاری تسنیم: من اخیرا هم این را گفتم" فراماسونری را ساده نبینیم. " فراماسونری یک پدیده عجیبی است که پانصد سال مخفی کار کرده. بیست سال است در بریتانیا آزاد و علنی؛ و حدود بیست سال است که زنها میتوانند تا پشت در لژ بیایند.
قسمت نخست مصاحبه ضیاالدین دری (اینجا) درباره پیشینهاش را به این دلیل تهیه کردیم، چون پس زمینه زیستی فیلمسازی که اثر تاریخی تولید میکند بسیار مهم است و سه قسمت متوالی این گفتگو که به متن فعالیتهای این کارگردان سرشناس میپردازد را فراتر از جهتگیری و سمتهای سیاسی داخل کشورمان تهیهکردیم. این مجموعه گفتگو به بهانه بازپخش آخرین سریال تاریخی پر مخاطب تلویزیون، کلاه پهلوی، منتشر میشود و با این بازخوانی باز هم به یک نتیجه تاریخی خواهیم رسید، بزرگانی مثل ضیاالدین دری تا زمانی که در میان زیست میکنند، از عصاره پر اثر حیات هنری آنان بهرهمند نمیشویم. آیا از مدیران فرهنگی کشور، کسی هست که از خالق کیف انگلیسی سئوال کند، این روزها چه میکند؟ چه سناریویی را در مرحله نگارش دارد؟ تصمیم دارد در آینده چه اثری را خلق کند؟ فراموشی و حافظه کوتاه مدت تاریخی در حوزه فرهنگ، عنصر خطرناکی است که مدیران فرهنگی کشور بدان مبتلایند و همین مولفه خطرناک، فرهنگ این سرزمین را دچاره مخاطره خواهد کرد.
*1980 شما میآیید ایران و بحث داغ ما از اینجا آغاز میشود شاید یک بار مطرح شده، اما الان از زاویه دیگری به آن میخواهیم نگاه کنیم. شما به ایران بازگشتید و نتوانستید در آمریکا سینما بخوانید و با دانش علوم ارتباطات میخواستید در حوزه روزنامه نگاری فعالیت کنید یا بروید به سمت سینما.
من به طور کلی دور همه چیز را خط کشیدم، آمدم که بروم دنبال کاسبی، چون من یک آدم 27 ساله بودم و جمع بندی من این بود که نظام جمهوری اسلامی سینما نمیخواهد و نمیتواند سینما داشته باشد، نظرم این بود و هنوز هم هست. نظرم این بود که نظام با سینما تکلیفش روشن نیست، هنوز هم روشن نیست. چرا ما این مصیبتها را با سینما داریم؟ چون تکلیف نظام با سینما مشخص نیست. از شخص مقام معظم رهبری به عنوان یک فرد روشنی که در راس نظام است، فاصله بگیرید. ایشان محذوراتی دارد، جایگاه خاصی که دارد، ولی کماکان به عنوان یک فرد رمان خوان، مطلع به مسائل روز هستند؛ بنابراین از ایشان اگر فاصله بگیریم یک فضایی را در جامعه هنری سینمایی و تئاتری داریم میبینیم که کم کاریها، غفلتها، نداشتن اتاق فکر را نشان میدهد. ما هنوز با این مسئله مشکل داریم. برای همین من فکر میکردم که اصلا دنبال این کارها نباشم. یکسری تئاتر در جوانی کار کردیم، بعد رفتیم یک درس ناقصی خواندیم، چه میخواهیم بگوییم؟ من میخواهم فیلم بسازم؟ چه میخواهم بگویم؟ میخواهم جهانی را دگرگون کنم؟ من چه کسی هستم؟ من چگونه به این معنا رسیدم؟ این جاه طلبی چیست؟ رفتم دنبال کاسبی، اما نشد، یک موانع و مشکلاتی داشتیم، جنسمان کاسب نبود، تربیت کاسب نداشتیم، نمیتوانستیم از دست مردم پول بگیریم، وقتی انقلاب شده بود پدر من این نفوذ را داشت که مثلا یک ماشین جیپ آهو تنها ماشینهای شاسی بلند ساخت داخل را گرفته بود، برای اینکه بروند باغ پدری در ساوه. برادر پدرم این ماشین را فروخت 90 هزار تومان. میگفت: در ساوه ما را نگاه میکنند، ما را میگذارند جزء دسته مستکبرین. در حالی که ما به آن ماشین نیاز داشتیم، بنابراین کاسب نبودیم. بعد یک فیلم 16 میلیمتری راجع به جنگ ساختم. آقای مراد خانی از دانشجویان پیرو خط امام پست گرفته بود با آقایان مسعود شاهی و حیدریان. آقای مرادخانی آمد به وزارت ارشاد و کمکی کردند و با امکانات وزارت ارشاد فیلمی درباره حاشیه جنگ ساختیم. یک فیلم بیست دقیقهای بود به عنوان شروع.
*چگونه با آنها آشنا شدید؟
رفقای قبل از انقلاب من بودند و کارمند ارشاد شدند. کارگردانها استخدامی ارشاد بودند که بعدا همه آنها را بازنشست کردند. ولی تا دهه 60 که اینها به سن بازنشستگی برسند در ارشاد اتاق کارگردانها داشتند. یک روزهایی مثلا از جانب تلویزیون میگفتند بروید مستنداتی بگیرید، مثلا از راهپیمایی 22 بهمن. ما میرفتیم ارشاد و با محیط آنجا آشنا شدیم. کم کم یک رفیقی داشتم که او یک سریالی را میخواست به مناسبت سالگرد انقلاب بسازد، این سریال 16 میلیمتری بود. چهار تا کارگردان داشت که دو نفر از این کارگردانها از دوستان من بودند. من هم به عنوان مشاور کنارشان بودم. بعد او یک فیلم سینمایی ساخت برای بنیاد مستضعفان. یعنی از طریق شرکتی که با بنیاد مستضعفان قرار داد داشت فیلمی ساخت و من مشاور اصلیاش بودم که آن فیلم سینمایی به دلیل حجاب (نداشتن پوشش) هیچ وقت اکران نشد. در واقع آخرین فیلم جوان اولی سعید کنگرانی بود و بعد سعید از ایران رفت. اسم فیلم گرداب بود به کارگردانی حسین دوانی برادر پیروز دوانی معروف که سرخورده شد و رفت آلمان و آن فیلم هم برای همیشه باقی ماند.
*تحلیل خودتان را از شرایطی حاکم در آن زمان بگویید. یک عده مدیر شدند در ارشاد، یک عده در حوزه هنری هستند و یک عده خروجی سازمان تل فیلم. 1980 به بعد را داریم قضاوت میکنیم. سه گروه بودند، تحلیلتان از رقابتهایی که آن روزها برای قدرت و فیلم سازی داشتند، چیست؟
من در هیچ کدام از این گروهها نبودم. جنگ بین حوزه و ارشاد آغاز شد. به دلیل تندرویهای آقای مخملباف که آنجا را اشغال کرده بود. حرف حرف آقای محسن مخملباف بود. محسن تا روزی که آنجا بود، حاکم بود. یک بار من زنگ زدم گفتم میخواهم آقای مخملباف را ببینیم. هنوز وی مدرن نشده بود. گفتند که آقای مخملباف نیامده دارند فیلمنامه مینویسند. گفتم: ببخشید ایشان وزیر است؟ اختیارات فراوانی داشت پای تلفن نمیآمد. با همان موتور، تسبیح و دمپایی. همان موقع من احساس کردم نمایش است. یک انقلابی شده، اگر انقلاب نشده بود ....
* حوزه هنری کاملا در اختیار وی بود؟
بله اینها با سیستم آنها مخالف بودند، چون اینها روشنفکرتر بودند. این را که میگویم یک گپی اتفاق میافتد از 58 تا آخر 62 که آقای بهشتی حکم میگیرند و میآیند در ارشاد در دولت میرحسین موسوی با اختیارات تام، یک گپی اتفاق میافتد. یعنی ارشاد بلاتکلیف است و مدیریت پایداری ندارد. کلهر و خود آقای نجفی در معاونت هستند.
*قوام گروه بهشتی و انوار و شرکا از سال 1362 بود؟
از اواخر سال 62 که اینها آمدند یک نظمی به آنجا دادند و ایستادند و شروع کردند به مدیریت.
*محمد خاتمی وزیر ارشاد وقت حین استقرار در این سازمان میگوید، بازیگران فیلمفارسی حتی اگر نماز بخوانند، نماز آنان پذیرفته نیست.
من وجدانا این را نشنیدم، چون آن موقع آنقدر حرف بوده.. شاید هم فرمودند، ولی من نمیگذارم روی بدی و طینت بد، میگذارم به حساب شرایط آن زمان و فشارهایی که از سوی کسانی که حوزه هنری را به دست گرفتند. آقای خاتمی خودش سابقه حضور در آلمان را داشت و امروز از او همچین شخصیتی میشناسیم، او برای حفظ موقعیت خودش در آن لباس و بعد هم در سطح وزیر کافی بود یک کلمه خلاف آن میگفت؛ بنابراین مجبور بود آن موقع تندتر برود. شما فکر میکنید خیلی از مواضع تند آقای هاشمی رفسنجانی (که من خیلی به ایشان ارادت دارم) در اوایل انقلاب مواضع واقعی ایشان بود؟ امکان ندارد.
*از طرف دیگر میتوانیم بگوییم که مواضع ایشان در سال 88 مواضع واقعیاش بود؟
نه، او بازیگر سیاست بود و میدانست دارد چه کار میکند. امام، آقای هاشمی را دوست داشت و کافی بود هاشمی حرکتی میکرد که یک عدهای میگفتند تو مخالف امام حرف زدی. پس بنابراین آقای هاشمی مجبور میشود، در قضیه مقابل ایستادگی لیبرالیسم، نهضت آزادی را هم با آنها یکی ببیند. چون آقای بازرگان زود هنگام مقابل امام ایستاد. این به این معنی نیست که آقای هاشمی به طور کلی با آقای بازرگان مخالف بود، مخالف نبود. اینها رفیق بودند، منتهی مملکت است، شوخی ندارد. آقای بازرگان انتظاراتی داشت، پیرمردی بود و خودش را وزنهای میدانست. چیزهایی گفت، دید نمیشود و عکس العمل نشان دادند. امام چرا تند رفت؟ آیا ما میتوانیم امام را تحلیل کنیم؟ به نظر من بله میتوانیم. آقای بازرگان ما رفیق هستیم ما که شما را به عنوان مسلمان قبول داریم، آقا نکن! آن بخش جنس لیبرالی که میگوید نمیتوانم؛ من با مصدق هم کار کردم؛ بنابراین فاصله میگیرد فاصله که میگیرد اگر کسی مثل هاشمی در آن زمان بخواهد بگوید آقای بازرگان حیف شد و فلان ... میگویند که تو هم همان هستی و برو پس مجبور است طوری حرکت کند که باقی بماند.
*شما دهه 60 فیلم میسازید، با چه انگیزهای شما که جزو هیچ کدام از این کلونیهای قدرت نیستید؟
مرا راه ندادند، یارگیری کرده بودند.
*این یارگیری تا امروز ادامه دارد؟
به مراتب بدتر شده، فقط پولدارتر شدند و ریششان سفیدتر شده.
*شما در آن فضا چگونه فیلم ساختید؟
من مستقل ساختم، با پول خودم ساختم. پدرم هم به من کمک کرد. آهن فروش سر خیابان جمهوری توی کوچه ما زندگی میکرد. علاوه بر آهنگری قطعات ماشین هم میفروخت، یک مغازه باریک داشت که قطعه میفروخت و کنار آن یک دکان بزرگ داشت که در و پنجره درست میکرد به نام اصغرآقا. یک روز جمعه من سر کوچه ایستاده بودم که او را دیدم. گفت: پدر شما کنار مغازه من، میرود سلمانی و ما چقدر از جشنهای فاطمه زهرا (س) را میآمدیم خانه شما. ما همیشه مراسم تولد حضرت زهرا (س) را داشتیم، چه زمانی که در خیابان نواب بودیم و چه زمانی که در خیابان جمهوری ساکن شدیم. بعد از من پرسید:" شغلت چیه؟ " گفتم: الاف. بعد گفتم: من فیلم ساز هستم. گفت: کارت خوب هست، حالا مشکلت چیه؟ گفتم: برای ساختن فیلم سیصدهزار تومان پول میخواهم که ندارم. گفت: من میدهم. چک را نوشت و گفت: پدرت بیاید پشت این چک را امضا کند. این شد فیلم اول من. با یک نفر شریک شدیم و قبل از آمدن آقای انوار و بهشتی پروانه ساخت گرفتیم، اما فیلم در دوره حضور آنها ساخته شد. وقتی هم که رفت به جشنواره فیلم فجر با من برخورد کردند. 28 دقیقه فیلم مرا سانسور کردند. مضمون فیلم «صاعقه» درباره تضاد فرهنگی مدرنیسم و سنت بود. آقای شکیبایی (خسرو) برای اولین بار نقش اول را بازی میکرد. مدیریت وقت به فیلم انتقاد داشت، چون فیلمنامه حتما باید از دست آنها بیرون میآمد. گیر داده بودند که مثلا یک آقایی قمار باز است و دیگران را نصیحت میکند که در قمارخانه نیایند. گفتند: قمارباز باید نصیحت کند؟ گفتم: قمارباز میفهمد که قماربازی یعنی چه، شما که تا حالا قمار نکردی از مضرات آن هم خبر نداری. به یک آدم بی اطلاع میگوید اینجا نمان، اینجا تو را آلوده میکند. حتما باید روحانی بگوید که به قمارخانه نرو؟
ماجرای فیلم درباره دعوای عروس و مادرشوهر، تفاوت فرهنگی بین آنها، در دهه 40 و 50 بود. فیلم هم برای زمان شاه بود و ربطی به نظام جمهوری اسلامی نداشت. اصل کنتاکت هم دو چیز بود، زندگی مصرفی که در زمان شاه به شدت اشاعه داده میشد، نمیدانم آیا این طرح بد است؟ ورود به زندگی قسطی برای اینکه خودت را تحت هر شرایطی با شرایط روز و تولیدات روز کنی و بعد حجاب که نقطه اوج فیلم است که مادرشوهر نمیتواند بی حجابی را در عروسش ببیند و این دو دعوا دارند سر حجاب.
*شما بعد از این فیلم در بلک لیست سازمان سینمایی فارابی قرار گرفتید.
به مدت 10 سال یعنی از 63 تا 73 من فیلم نساختم.
*در این مدت ممنوع الفعالیتی پنهان چه کار میکردید؟
فیلمنامه مینوشتم. کیف انگلیسی و کلاه پهلوی را نوشتم. در سال 73 فیلم دومم را من به نام لژیون را ساختم. آقای سید محمد بهشتی حمایت فارابی را داد، با یکی از این تعاونیهای شهرستانها. گفتند ما شش میلیون وام داریم، آقای بهشتی حمایت کرد و ما توانستیم فیلم دومم را به نام لژیون که در مورد فراماسونری بود بسازم. آقای بهشتی سید است و من برای او احترام قائل هستم و درصد خوبی از تقوا را در آقای بهشتی دیدم. من بعدها متوجه شدم که خانواده متمولی دارد، اتهامی به او نمیچسبد، سلامت مالی داشت و به نحوی سعی کردیم، حلالیت بطلبیم، چون ما هم جوان بودیم و تند رفتیم، ولی عناصر فارابی نخواستند که ما باشیم.
*اما شما با آقای بهشتی تعارض فکری داشتید.
تعارض داشتیم اما، او خیلی من را نمیشناخت. این دوستان، وقتی از تلویزیون آمدند یکسری افراد را از تلویزیون با خودشان آوردند. آنها را به عنوان نسل جدید فیلم ساز با خودشان آوردند، چون میشناختند و روابط اداری را در تلویزیون آموخته بودند، آنها را بیشتر حمایت کردند، من هم مغرور بودم فیلمنامه را میبردم میگفتند این قسمتش اینطوریه! میگفتم مگر من میرزا نویس شما هستم. با همین آقای عبدالله اسفندیاری که رفیق شفیق بنده است، پیشینه خانوادگی او هم مثل من است. با این تفاوت که آنها به قدرت دست پیدا کردند. همان روزی که آقای اسفندیاری از فارابی رفت، فردای آن روز من با او رفیق شدم تا قبل از این رابطه ما رابطه مدیر و ارباب رجوعی بود، بعد رفتم خانه او و بهش گفتم من با تو دعوایی نداشتم، من با مواضعی که مطرح کردید، مخالف هستم و آمدم خانه ات را ببینم که چه کسی هستی و تو هم پیشینه خانوادگی مثل من داری با این تفاوت که شش ماه رفتی زندان شاه. من اگر ایران مانده بودم رفته بودم زندان. پدرم مرا فرستاد انگلستان که زندان شاه نروم. چون من داشتم کم کم با بچههایی که مبارزان فلسطینی بودند و دوره میدیدند، آشنا میشدم.
قبل از انقلاب میخواستند مرا جذب کنند. در کافهای با یکی از روشنفکران زمان شاه که الان جزو معاند و مخالف و برانداز و شاعر معروف و رئیس تالار وحدت زمان شاه فریدون گیلانی قرار گذاشتیم، طرف از فلسطین آمده بود، در یک کافه تریای خیلی پرت در خیابان عباس آباد تهران. آنجا نشستیم و صحبت کردیم. حرفهای مرا شنید، من آن موقع 21 سال داشتم، میگفتند ببینید چی تربیت کردیم. من را میگفتند تربیت ماست. ادعا داشتند که ماحصل تربیت آنها هستم. چون در آن نحله روشنفکری بودم، نمیخواهم نام ببرم نویسندگانی که از من پانزده بیست سال بزرگتر بودند و موقعیتی داشتند، شهرت داشتند به جز آقای شاملو، با بقیه مرتبط بودم، من کوچک بودم میان آنها و آقای گیلانی از فلسطین آمده بود و دوره دیده بود.
*به نظر شما آن طیف مدیران دهه شصت با آن طرز فکر، تعارض انقلابی با فرهنگ انقلابی دهه شصت نداشتند؟ سینمای انقلاب در آن مقطع نیاز به یک پویش اجتماعی سیاسی هنری داشت. در دهه 60 آن طرز تفکر سمبلش «نار و نی» است که با ذات قهرمان پرور انقلاب در تعارض است.
من به عنوان فیلم ساز هیچ چیزی را نمیتوانم رفع کنم. من شش سال در شورای پروانه نمایش بودم، من بسیار آدم تندی هستم و هنوز هم مواضعم تند است، مثلا وقتی در فیلمی کار سخیفی میبینم اذیت میشوم، میتوانم به صراحت بگویم که فیلم را توقیف کنید. اما میگفتم نه؛ قبل از انقلاب مردم میرفتند، فیلم سپهرنیا و متوسلانی میدیدند، در جمهوری اسلامی هم قرار نیست که همه اندیشمند باشند، سینما یک بیزینس است بنابراین پروانه بدهید. این فیلمساز که ادعا نکرده که من دارم جامعه را به سمت صلاح میبرم، من میخواهم مردم را سرگرم کنم.
*در دهه 60 بدنه جامعه دارد قهرمان تولید میکند، ولی جلوی تولید قهرمان در سینما را میگیرند.
دلیل داشت، میدانستند که در یک حوزههایی سینمای ایران ضعیف است. به نظر من ژانر اکشن را نمیتوانستند در بیاورند و احساس میکردند که جواب نمیدهد. از آن طرف میخواستند سینما را تطهیر کنند، یعنی از آن حالتی که قبل از انقلاب داشته پاک کنند. ایده آلترین آدم برایشان کیارستمی بود. چون هیچی نداشت، نه سکس داشت، نه ادای فرنگی داشت، حتی سبک زندگی ایرانی را داشت نشان میداد تا قبل از طعم گیلاس. حتی فیلمهای او را به امام هم نشان میدادند.
*شما قبول دارید آقایان با نشان دادن فیلم گاو مهرجویی برای حضرت امام (ره)، ایشان را فریب دادند.
اینگونه که میگویید انگار دارید فحش میدهید، خب چه باید نشان میدادند، گنج قارون بایدگاو را نشان میدادند، به امام چیزی را نشان دادند که امام از ایران میشناخت.
*فیلم سفر سنگ را نشان میدادند.
سفر سنگ هم میتوانست به قول شما نشان دهند، اما فیلم مهرجویی را بردند، چون میدانستند که آن فیلم را امام خوب درک میکنند، یعنی نفی نمیکنند. من این بخش از کارهای آنها را کاری ندارم. بخشهایی را که جدا کردند، یک عدهای را شاخص کردند یک عدهای را میخواستند، اما نه به سادگی. به این گروه هم به سادگی راه نمیدادند که فیلم کار کنند به آنها گیر میدادند. آنهایی که کار میکردند میگفتند چشم، ولی من چشم نگفتم. من احساس میکردم فیلمنامه نویستر از آنها هستم. من احساس میکردم فیلمنامهای که من نوشتم بهتر از آن چیزی است که آنها میگویند.
*از نظر آن سیستم شما آدم مسئله داری بودید؟ حتی ظاهری.
زمانی که من آمدم موهایم ریخته بود، کلاهی از انگستان برای پدرم فرستاده بودم. چون پدر من شاپویی بود. کلاه تمام لبه میگذاشت. من این کلاه را برای پدرم فرستاده بودم که گران هم بود و یک پر کوچکی داشت که پدرم آن را کنده بود، چون آن پر را برای بازی گلف میگذاشتند و این کلاه برای پدر من کوچک بود. یک روز آمد کلاه را پرت کرد جلوی من، گفت: تو حتی یک کلاه نتوانستی برای پدرت بگیری، بگذار سر خودت که حداقل سرما نخوری. این کلاه را گذاشتم سرم. این کلاه نمونه نداشت و پنج شش سال بعد این کلاه را سر چند نفر دیدم. این کلاه بیست سال برای من کار کرد آقای اسفندیاری (عبدالله) در فارابی کلاه من را گرفت گذاشت سرش به من گفت: به من میآید؟ گفتم نه به تو نمیآید. خیلی از آنها کلاه من را گذاشتند سرشان. هنرپیشه فیلم بنده به کشور دیگری پناهنده میشود. به من میگویند در همین فارابی که از کوزه همان برون طراود که در اوست. آخر مگر هنرپیشه فیلم زن فیلم من، زن عقدی من نیست، بچه یا برادر من است؟ تازه برادر من هم باشد به من ربطی ندارد. رفته من باید جواب پس بدهم که او رفته با من اینگونه برخورد میشد. مثلا در دهه 60 با من برخورد میشد. یعنی ژست این بود که تو با نظام نیستی، الان همان آنها با من طوری برخورد میکنند که تو با اصولگرایان هستی.
*ولی شما اصولگرایان را دوست دارید؟
به خاطر اینکه انسان هستند. من عاطفی هستم، من از همان اولی که وارد شدم هم با شمقدری دوست شدم هم با احمدرضا درویش و رحیم رحیمی پور. آمدند منزل ما در همان خیابان جمهوری. فیلم من اکران شده بود سال 64 و فیلم من را دیده بودند گفتند فیلم موضع داشت. آقای درویش وقتی خودش میخواست فیلم کانیمانگا را شروع کند، من مشاور او بودم. آقای دوانی هم مشاورش بود. ولی آنها یک دفعه فضاهایشان تغییر کرد. درویش در هدایت فیلم (اولیه) که راه افتاده بود پیش تولید کانیمانگا را شروع کرد. منتهی درویش خیلی سطح بالا گرفته بود و، چون فیلم نساخته بود، اختلاف پیدا شد. این بود که او رفت کنار و بعد آقای سیف الله داد فیلم را ساخت. سیف الله داد عضو شورای فیلمنامه فارابی بود ایشان چندین فیلمنامه من را رد کرد.
*ولی شما فکر زیر کلاهتان هم مسئله دار بوده، در سال 70 در کشاکش شکل گیری حلقههای فکری وابسته، شما فیلم ساختید در مورد فراماسونری، این کار خودش یعنی خطر، یعنی حذف.
بله، چون فراماسونری نفوذ دارد. من اخیرا هم این را گفتم" فراماسونری را ساده نبینیم. " فراماسونری یک پدیده عجیبی است که پانصد سال مخفی کار کرده بیست سال است در بریتانیا آزاد و علنی؛ و حدود بیست سال است که زنها میتوانند تا پشت در لژ بیایند. حدود پنج شش سال است که زنها وارد لژ میشوند. ابزاری را امروز این شبکه جهانی در شرایط جهان فوق مدرن به یک دنیای دیگری رسیده بعد از اینکه جنگ سرد روسیه شوروی تمام شد و آنها خیالشان از کمونیسم راحت شد؛ شاید تحلیلهای دیگر هم باشد که جای آن اینجا نیست، اینها شبکه فراماسونری باز کردند که چیزی نیست در حالیکه بسیار پیچیده است و ما در ایران داریم.