ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

حسین

آیت‌الله جمی در روزنگاری‌های خود از سال‌های ابتدایی جگ تحمیلی می‌نویسد: صدای شلیک خمسه خمسه صبح فروکش کرده بود، روی هم رفته مثل اینکه در هم شکستگی صدام دارد نمایان می‌شود...
گفت: «شما همه‌اش از شهادت و مردن می‌گویید کمی هم از امید و زندگی بگویید.» گفتم: «به هر حال اینها واقعیت‌های زندگی ماست. زندگی با یک پاسدار همین است. خواستم آمادگی داشته باشید.»
مدتی بود عایده از کم‌توجهی به شهیدش گلایه داشت به همین دلیل پیشنهاد سخنرانی در روز ملی شهید در لبنان را رد کرده بود. همان شب علی به خوابش می‌آید و می‌گوید به زودی یک نفر از ایران کتاب من را می‌نویسد.
ناگهان 5 یا 6 گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خون‌ها افتاد.
سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه 26 یه حال خاصی می‌شم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم می‌آد اینجا خیلی سبک می‌شه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...
من از فرد خاصی چه از مداحان پیشکسوت و چه مداحان نوظهور که الان در حال فعالیت هستند، تقلید نکردم. سعی کردم تمام سبک‌ها را گوش کنم، استفاده کنم و گل کار را بگیرم.
چند سال پیش با دوستان در هیأت حیدریون مشغول عزاداری و عرض ارادت به ساحت حضرت‌عباس(ع) بودیم که وسط مراسم از شدت لطمه‌زدن بدون اختیار در مجلس کمی بی‌حال شدم‌؛ همان‌جا یک پیرزنی اهل دل بالای سرم آمد و...
ما سرمایه‌ای هم برای روضه نداشتیم. آن روزها همسرم پیک‌موتوری بود و الان هم راننده تاکسی اینترنتی است، اما دل به دریا زدیم. من همه سال پس‌انداز می‌کنم تا روضه را بگیرم...
من سوار موتور بودم و دنبال شهید همت می‌گشتم کنار هور، یک اتاقک بود و وقتی برای جست و جویش وارد اتاقک شدم همان جا بود که پیدایش کردم. بدون اینکه متوجه حضورم بشوددیدم دارد در قنوت نمازش چیزی می‌خواهد...
گفتم: «حسین آقا شما نبودی از سپاه برای ما یه فرش آوردن. بابا هم قبول کرد و گرفت.» حسین آقا ناراحت شد و گفت: «زهرا خانم! از این به بعد، هرچی از سپاه آوردن من نبودم قبول نکنید».
پیشخوان