ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

آدینه-با-داستان

شب قبل از چهل‌سالگی‌اش وقتی همه‌ی کتاب‌های کتابخانه‌اش را پخش زمین کرد، آن یک صفحه را که در بیست و دو سالگی نوشته بود از دفتر جدا کرد و خواست مچاله‌اش کند که با صدای گرومپ شکستن شیشه‌های سقف گلخانه از جایش پرید...
سرگرمی اصلی من دیدن و شماره‌گذاری رنگ کفش‌های عابران بود. تا ١٠ بیشتر بلد نبودم بشمرم و به ١٠ که می‌رسیدم دوباره از اول شروع می‌کردم.
آدم‌های کافه نادری آرام‌تر از آدم‌های آن بیرون‌اند. صبورترند انگار و لبخندهای‌شان ساختگی نیست. هیچ‌یک از آدم‌های این شهر را نمی‌شناسم و تقریبا کسی نبوده که بیشتر از چند دقیقه با من هم‌کلام شده باشد.
حالا جا قطع بود که ما باید 100 کیلومتر راه گز کنیم برای ماهی‌گیری؟ و اصلا تا به‌حال کدام‌مان ماهی‌گیر از نزدیک دیده‌ایم که عملش را بلد باشیم؟
ساعت که از ٩ گذشت در تراس را باز و همین‌طور توی آسمان چشم می‌چرخاند و فرود هواپیماها را که هر چند دقیقه یک‌بار از مسیری می‌گذشتند تماشا می‌کرد و فکر می‌کرد . حالا این ساعت شب کدام همسایه‌ی تنهاست که سکوت خانه‌اش بگذارد صدای ناله‌های مردی گرفتار را بشنود و گاهی صدای جیغ کوتاه زنی رنج‌کشیده را.
تغییر غروب برای آدم‌های روستا از آن شبی شروع شد که تقی نفتی رفته بود سهم نفت چراغش را بدهد. فریاد می‌کشید و کوچه‌های پیچ و واپیچ روستا را چهار دست و پا طی می‌کرد. چه شده بود؟
پیشخوان