ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

بعثی

علی عچرش از امدادگران و مسئولان ستاد پشتیبانی جنگ ماهشهر در دوران دفاع مقدس، در کتاب خاطرات خود  با عنوان «امدادگر کجایی» روایت می کند: «دنبال فرصتی بودم به خرمشهر بروم. اسحاق به نیت دیدن خرمشهر به ماهشهر آمد. او در جزیره سیری روی چاه‌های نفت کار می‌کرد.
سرباز تا نشانی منزلم را شنید، سرخ شد و سیلی محکمی به گوشم زد. عرق صورتم دست درشتش را حسابی به صورتم چسباند و رها کرد. گیج شده بودم. چرا باید کتک می‌خوردم؟ در حیرت، خود را کمی عقب کشیدم.
داشتیم اسرا را از خرمشهر خارج می‌کردیم. قایقمان برای آخرین اسیر جا نداشت. هر کاری کردیم که بتوانیم او را با خود ببریم جا نمی‌شد.
مرجعیت و بسیج مردمی عراق با اعلام حمایت از برگزاری تظاهرات مسالمت آمیز، معترضان را به این نتیجه رساندند که اصلاح قانون اساسی و تصویب قانون جدید انتخابات در سایه درگیری‌ها به سرانجام نمی‌رسد.
آمریکایی‌ها که از عملکرد نخست وزیر عراق عصبانی هستند از ماه‌های قبل برنامه‌ریزی گسترده‌ای را برای سقوط دولت عادل عبد المهدی تدارک دیدند، اما تاکنون ناکام مانده‌اند.
نمی دانم صبر آزاده ها را چطور می توان توصیف کرد. صبری که روزی صدبار زیر شلاق های بی رحمانۀ بعثی ها ناامید می شد و با مناجاتهای مخفیانۀ شبانه بچه ها دوباره جان می گرفت.
یکی از دلایل عدم مقابله ارتش عراق با حمله آمریکا نارضایتی این ارتش از صدام بود. نارضایتی عراقی‌ها در جریان تبادل اسرا بود. ما 40 هزار اسیر داشتیم و عراقی‌ها70000 اسیر.
‌زمان جنگ ایران و عراق، حزب بعث همسرش رو به زندان می ندازه و تهدید می کنه که دوتا پسرش در جنگ شرکت کنن! برای همین نعیمه رو به اسم دختر بزرگش صداش می کردن.
حیدرپور با اشاره به گرسنگی و تشنگی کودکان و کهن سالان گفت: با پدرم عزم رفتن به روستا کردیم تا برای کودکان و پیرتر‌ها آب و غذا بیاوریم. ارزاق را برداشتیم و وقتی قصد داشتیم از کنار رودخانه بگذریم، نیرو‌های عراقی آمدند. با تبر یکی از آن‌ها را کشتم، اما با سنگ یکی را اسیر کردم و به سمت تپه آوردم تا به رزمندگان تحویل دهم.
حیدرپور با اشاره به گرسنگی و تشنگی کودکان و کهن سالان گفت: با پدرم عزم رفتن به روستا کردیم تا برای کودکان و پیرتر‌ها آب و غذا بیاوریم. ارزاق را برداشتیم و وقتی قصد داشتیم از کنار رودخانه بگذریم، نیرو‌های عراقی آمدند. با تبر یکی از آن‌ها را کشتم، اما با سنگ یکی را اسیر کردم و به سمت تپه آوردم تا به رزمندگان تحویل دهم.
پیشخوان