به گزارش مشرق، حمید بناء نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس، یادداشتی را در اختیار مشرق گذاشت که متن کاملش چنین است؛
محلۀ ما در محل تلاقی سه بزرگراه پرتردد تهران قرار دارد ؛ بعثت ، امام علی علیه السلام و آزادگان. هر روز صبح خورشید از سمت بعثت دستش را روی سر شهرک ما می کشد و حوالی ظهر نام بزرگ امام علی علیه السلام را برایمان روشن می کند و دم غروب از سمت آزادگان می رود به آن طرف عالم.
البته موضوع اینقدرها شاعرانه و مهم نیست؛ خورشید بالا آمده و نیامده هر سه بزرگراه را روشن می-کند. چیزی که مهم است همین فلسفه و ماجرای پشت نامهاست. بعثت و امام علی علیه السلام اول و آخر اسلام هستند و آزادگان محصول مسلمانی آدمهای نسل ما. قصۀ آزاده ها شبیه افسانه های خیلی باور نکردنی است. خیلی چیزها برای تعجب و حیرت و باز ماندن دهان دارد. بعضی وقتها فکر می کنم بعد از این همه سال نوشتن و گفتن از آزاده ها حرف تازه ای برای گفتن نیست. همین که به احترامشان دو سه خطی بنویسیم حق مطلب را ادا کرده ایم.
البته گرامیداشت و نکوداشت و یادواره و کنگره و هر اقدام دیگری با همین وزن از نان شب برای فعالین فرهنگی واجبتر است؛ این جای خود. اما اگر همینطور سرسری هم کلاهمان را قاضی کنیم می بینیم که کار نکرده و حرف نزده و آدم ندیده و راه نرفتۀ زیادی پیش روی ماست. آنقدر که اگر شبانه روز هم بدویم باز چند کیلومتری از قافله عقبیم.
نمی دانم صبر آزاده ها را چطور می توان توصیف کرد. صبری که روزی صدبار زیر شلاق های بی رحمانۀ بعثی ها ناامید می شد و با مناجاتهای مخفیانۀ شبانه بچه ها دوباره جان می گرفت. اینکه چطور دنیای ما را به جایی رساندند که یک عده مسلمان در یک کشور اسلامی برای خواندن قرآن کتک می خوردند یکی از همان حرفهای ناگفتۀ ماجرای آزاده هاست. تحمل آن شرایط فقط و فقط کار ایمان بود و بس. مأموران صدام از همین عنصر حرکت ساز و امیدآفرین می ترسیدند که حتا جلوی یک نماز جماعت معمولی را هم می گرفتند.
آزاده ای می گفت روز خوش ما وقتی بود که یک مرغ درست و حسابی پخته نشده را به ما می دادند تا بین سی – چهل نفر تقسیم کنیم؛ به قول قدیمی ها «کی بخوره، کی تماشا کنه». عزیز دیگری تعریف می کرد که مهمترین برنامه و دغدغۀ ما در اسارتگاه حفظ روحیۀ بچه ها بود. گفتنی از روزگار آزاده ها زیاد است؛ از برنامه های یواشکی حفظ قرآن و ادعیه گرفته تا نامه هایی که نمی رسیدند و چشم انتظاری و بی-خبری و رحلت امام(ره) و هزار و یک قصۀ تلخ و شیرین دیگر.
خدا را شکر که محلۀ ما کنار بزرگراه آزادگان قرار دارد. هر چند که نامگذاری ابتدای راه حفظ فرهنگ است اما دور ماندن از این نامها فرصت همگرایی با حقایق حماسه و جهاد را از آدم سلب می کند. آزاده ها از فردایشان خبر نداشتند؛ خب ما هم از فردایمان خبر نداریم ولی یک مأمور بی رحم با تازیانه بالای سرمان نایستاده است و برای قضای حاجت مجبور به کاری خارج از عرف و شأن انسانی نیستیم. اما اینهایی که گفتیم یک گوشۀ ماجرا بود. بخش عمدۀ آن استقامت، امیدواری، پیروز شدن بر مشکلات و رسیدن به مقام آزادگی است. آزاده ها قهرمان های تکرار نشدنی ایران هستند.
حماسۀ آزادگی باید به مدل سازی و الگودهی برسد. آزادگی زنده ماندن در شرایط مرگ با تکیه بر عصای ایمان. یعنی نشکستن شیشه زیر باران سنگ. یعنی بلوغ صبر در چاردیواری های تنگ و دردآور اسارتگاههای عراق. کاش مربیان و متولیان امور تربیتی و آموزشی کشور، صدای آزاده ها و حقیقت آزادگی را به نسلهای نیامدۀ ایران برسانند.
امام خامنه ای سال 1391 در دیدار با آزاده ها فرمودند: «بعد دیگر قضیه، مسئلهی عبرت و سنت الهی است. بالاخره ما در دوران زندگی کوتاه دنیویمان، این چند ده سالی که در دنیا زندگی میکنیم، دائم مواجه با چالشیم. همیشه چالش با استکبار و آمریکا نیست. چالشهای گوناگونی هست؛ لیکن در وضع انقلاب اسلامی، چالشهای درونی، چالش با شیطان، چالش با نفس امّاره، و چالش با سلطهگران و انحصارطلبان و زیادهخواهان و استکبار هم هست. ما به عبرت و تأمل و تعمق در این سنت الهی احتیاج داریم. شاید آن روزی که اسیر جنگ تحمیلی ایرانی، جوان مسلمان در آن اردوگاه با آن وضعیت، یا در آن سلول با آن شکنجهها زندگی میکرد، به حسب ظاهر دریچهی امیدی به روی او باز نبود؛ شاید تصور میکرد که این وضعیت ممکن است سالهای بیشتری طول بکشد یا سرانجامی جز مرگ و کشته شدن نداشته باشد. امروز واقعیت را نگاه کنید، ببینید چه اتفاقی افتاده است؛ آنها کجایند، شما کجائید؟ این یک عبرت است؛ این نشانهی درستی و راستی و صدق وعدهی الهی است.»
راستی کنار شهرک ما یک پل هم بنام حاج احمد متوسلیان نامگذاری شده است. همان سردار بزرگی که خیلی سال پیش به اسارت اسرائیلی ها درآمد و خبر درست و درمانی از وضعیتش نداریم. خدا کند بالأخره خبری از سلامت یا شهادت او به ما برسد. خبر تلخ است اما بهتر است از بی خبر بودن ...