خواندنی ها برچسب :

خاطره

بچه‌ها گفتند:نمی‌شود به حرفش اطمینان کرد. گفتم بگذارید من شخصا برای صحت و سقم مطلب با او به شناسائی می‌روم. صدایش کردم و گفتم برویم به خودم نشان بده تانک‌ها را.
گویا آسمان مدینه رنگ و بوی عزا گرفته. ام البنین علیها السلام در بستر غنوده و خاطرات تلخ و شیرین گذشته را به یاد می آورد. خاطراتی که یادآور گذشته پرفراز و نشیب اوست.
گفتم: «من تا شش ماه دیگه شهید می‌شم». گفت: «شش ماه کافیه؟» گفتم: «چی کافیه؟» گفت: «شش ماه وقت کافیه برای شهادتت؟» گفتم: «بله».
هر جا می‌رفت، بچه‌ها دور او جمع می‌شدند و از او می‌خواستند تا از خاطراتش در خصوص شکارهایش صحبت کند.
قاضی بابایی مستشار دادگاه تجدیدنظر با بیان خاطره‌ای نوشت: در گیر ودار بررسی پرونده‌های قضایی باز هم زیبای‌های معنوی و نقش‌های فرا زمینی مرا مجذوب داستان دیگری کرد که حیفم آمد بازگویش نکنم.
صورتش را در هم کشید و گفت: «ببین! من همه کار کرده‌ام. هر کاری که فکر بکنی و توی ذهنت بیاوری من کرده‌ام. همه‌ی محله‌های خلاف تهران، من را می‌شناسند.
گفتم: «من تا شش ماه دیگه شهید می‌شم». گفت: «شش ماه کافیه؟» گفتم: «چی کافیه؟» گفت: «شش ماه وقت کافیه برای شهادتت؟» گفتم: «بله».
هر جا می‌رفت، بچه‌ها دور او جمع می‌شدند و از او می‌خواستند تا از خاطراتش در خصوص شکارهایش صحبت کند.
مفقود شدن جنازه شهدا در بعضی از عملیات‌ها امری طبیعی بود. اما سابقه نداشت پیکر شهیدی در یکی از بیمارستان‌های پایتخت مفقود شود.
پیشخوان