من یک نابینا هستم، یعنی جهانی پر ا ز تاریکی در مقابل، کنار و پشت سر، من چیزی را نمیبینم، روشنایی روز را نمیبینم، جلوه مهتاب را نمیبینم، غم پدر را نمیبینم و اشکهای مادر را، خیلی چیزهای زیبا و خیلی چیزهای زشت را نمیبینم، اما ... اما حس میکنم ...