خواندنی ها برچسب :

شهید-مهدی-زین-الدین

هول‌هولکی گشتم دنبال کاغذ. یک برگه‌ کوچک پیدا کردم. فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم».
آقا مهدی تصمیم می‌گیرد که به دانشگاه نرود و چراغ کتاب‌فروشی پدر را روشن نگه‌دارد و نگذارد این مقر انقلابیون که پدرش برای آن زحمت زیادی کشیده تعطیل شود.
کاوه گفت: «الان وقت خوبی نیست. ما می خواهیم برویم سپاه کامیاران، شب آن جا بخوابیم، شما هم با ما بیایید. صبح با هم از کامیاران می رویم.» زین الدین نپذیرفت و گفت: نه، تا غروب نشده می رویم...
شهید زین‌الدین حقوق معمولیِ یک پاسدار را می‌گرفت. از هیچ امکانات دولتی استفاده نمی‌کرد. بارها به ایشان گفته بودند شما باید راننده شخصی داشته باشید ولی آقا مهدی می‌گفت: راننده شخصی نمی‌خواهم!
«شهید ندیری» در هنگام شناسایی، چنان حرکت می‌کرد، انگار که در کوچه و خیابان‌های شهر، قدم می‌زند! با توجه به این که در منطقه دشمن بودیم؛ با این حال بدون هیچ هراسی حرکت می‌کرد.
سردار حسین کاجی از همرزمان و نیروهای شهید مهدی زین‌الدین خاطره‌ای را از اخلاص این سردار شهید بیان می‌کند.
مراسم محرم در جبهه خیلی باصفا بود و شور و حال عجیبی داشت. این مراسم‌ها باعث می‌شد رزمندگان روحیه بالایی بگیرند. رزمندگان عزاداری‌شان نمونه بود و حالت خاصی عزاداری می‌کردند.
پیشخوان