ماهان شبکه ایرانیان

یکی از رزمندگان لشکر علی‌بن‌ابیطالب(ع) بیان کرد؛

روایتی از جنگ احد تحمل داغ شهید زین‌الدین را آسان‌تر کرد

رضا یزدانی گفت: صدای دایی رضا گرفته بود، پشت تریبون رفت و خاطره‌ای از جنگ احد را روایت کرد و در انتهای صحبت‌هایش خبر از شهادت مهدی زین‌الدین داد.

به گزارش مشرق، رضا یزدانی از جمله رزمندگان دوران دفاع مقدس است که در دوران جوانی به تیپ علی بن ابیطالب (ع) به فرماندهی شهید مهدی زین‌الدین پیوست و در جریان عملیات خیبر جانباز 50 درصد شد. خاطره وی از شهادت شهید مهدی زین‌الدین عمق علاقه‌مندی رزمندگان لشکر علی بن ابیطالب (ع) به این فرمانده را یادآور می‌شود. خاطره‌ای که آن را در ادامه می‌خوانید.

مهر سال 1363 همراه گروهان شهید مهرابی عازم جبهه شده بودم. ما را به پادگان انرژی اتمی بردند. پس از چند روز نزدیک بودن عملیات را از نوع آموزش‌ها و مراسم صبحگاه فهمیدیم. صبح یک روز ولوله‌ای در لشکر ایجاد و بلافاصله هم جنب و جوش‌های شدیدی آغاز شد. خیلی طول نکشید خبر بین بچه‌ها پیچید: «لشکر عازم غرب است.»

بنا به دستور فرمانده گردان، برادر رضا خالصی به خط شدیم. بچه‌ها خوشحال بودند. خبر نزدیک بودن عملیات آن‌ها را سرشار از انرژی کرده بود. چند ساعت دیگر قطار حرکت می‌‎کرد. نیروها به همراه تجهیزات سبک می‌بایست با قطار عازم تهران شده و از آنجا عازم غرب کشور می‌شدند. کشتارگاه بزرگ صنعتی نزدیک مهاباد، محل جدید استقرار لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود.

از فردای ورودمان راهپیمایی‌های چندین ساعته شروع شد. بعد از نماز صبح و اجرای مراسم صبحگاه به کوه و دشت می‌زدیم و تا نزدیکی‌های ظهر یک بند راه می‌رفتیم. هر روز هوا سردتر می‌شد و گاه و بی‌گاه برف می‌بارید. همه منتظر بودند که قبل از بارش برف‌های سنگین زمستانی در غرب کشور، عملیات انجام شود. وقتی یک روز فرمانده گروهان اعلام کرد منطقه عملیاتی گروهان را بازدید کرده، بچه‌ها از خوشحالی صلوات فرستادند. هنگامی هم که گفت سخت‌ترین بخش عملیات به ما واگذار شده و باید کیلومترها در خاک عراق نفوذ کنیم و آنجا منتظر انجام عملیات در خط دفاعی عراق باشیم تا به موقع بتوانیم ضربه کاری را به دشمن بزنیم، بچه‌ها از خوشحالی به وجد آمدند. تعدادی برای سجده شکر به زمین افتادند و تعدادی هم از خوشحالی اشک می‌ریختند. هر چه عملیات مشکل‌تر بود، ذوق و شوق بچه‌ها بیشتر می‌شد.

کسی نیامده بود بترسد و کسی هم از آمدنش پشیمان نشد. می‌دانستیم هدف عملیات گرفتن ارتفاعات دوپازا، تپه جنگلی و بلفت عراق است. 20 روز از ورودمان به منطقه مهاباد می‌گذشت که ساعت سه عصر ولوله‌ای در پادگان بپا شد. دستور دادند کل لشکر به خط شود. بی‌صبرانه منتظر دریافت خبر بودیم. با صدایی محزون آیاتی از قرآن مجید تلاوت شد. پس از تلاوت قرآن دایی رضا (حجت الاسلام رضا بسطامی) پشت تریبون قرار گرفت.

صدایش گرفته بود و با صدایی لرزان بدون هیچ مقدمه‌ای فریاد کشید: «در گیرودار جنگ احد یکی گفت محمد (ص) کشته شد! نیروها شروع به فرار کردند. یکی دیگر فریاد زد اگر محمد (ص) کشته شد، خدای محمد (ص) زنده است. حالا می‌گویم اگر مهدی زین‌الدین کشته شده، خدای مهدی زین‌الدین زنده است!» پادگان را شیون و زاری پر کرده بود. همان روز برف شدیدی بارید و حاج غلامرضا جعفری که به عنوان فرماندهی لشکر انتخاب شده بود، در مراسمی ضمن تشکر از بچه‌های لشکر و عرض تسلیت به آنها، لغو عملیات را اعلام کرد. گفت: «برای استراحت و تمدید نیرو به مرخصی بروید. بعد همگی در جنوب حاضر شوید تا با یاری خداوند مشت‌های محکم‌تری بر دهان آمریکا و نوکرش صدام بکوبیم.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان