رمان با وصفِ مردی خمیده خاکستریپوش آغاز میشود که سردرگریبان در سایه دیوار گورستانی در میان لایهای از مِه پیش میرود، و «قیس» - شخصیت اصلی «سلوک» - حسی گنگ و ناشناخته دارد که آن مرد آشناست و گویا آینده قیس است و بعد، پیرمرد دستهای از ورق کاغذ را روی نیمکت میگذارد و دور میشود.