ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

مدافع-حرم

علی آرام خوابیده بود. چهرهاش مثل گچ سفید شده بود. خونش مثل لاله‌ای یک طرف صورتش را پوشانده بود. آنقدر جذابیت پیدا کرده بود که اگر وقتم ایجاب می‌کرد دوست داشتم ساعت‌ها به تماشای چهره زیبایش بنشینم.
لمسش کردم. با تعجب احساس کردم، بدنش گرم است. اول باور نمی‌کردم و احساس می‌کردم خیالاتی شده‌ام اما واقعاً احساس گرم بودن می‌کردم. سرش را روی پاهایم قرار دادم، سپس صورتم را به سمت بینی‌اش بردم...
من سخت‌گیرترین فرد برای جلدها و حتی طرح‌های خودم هستم. من حتی گیتار خریدم و اجزای آن را با پوتین،‌ تلفیق کردم اما راضی‌کننده نبود. من طرح را تا 90 درصد پیش می‌بردم اما راضی نبودم....
فردای آن روز محمدرضا گفت که خواب دیده چند نفر از نیروهای داعش آمده‌اند و گوش مرا بریده‌اند. فرید با صدای بلندی، قاه قاه خندید و گفت: محمدرضا دیگه چی‌کار کرده‌اند؟ خوابش را زیاد جدی نگرفتیم.
در دو ماه نامزدی مان بیشتر وقت‌ها که به خانه مان می‌آمد برایم گل می‌خرید و خوشحالم می‌کرد. شبی که صیغه موقت خوانده شد با یک دسته گل وارد اتاق شد. کمی که گذشت...
حسین قمی می‌گفت: «هوا که روشن شود می‌روند.»... هنوز هم باورم نمی‌شود از آن درگیری جان سالم به در برده‌ام. کار خدا بود و تدبیر حسین که داعشیان نتوانستند خاکریز را دور بزنند. اگر دورمان می‌زدند...
شرایط فوق‌العاده بدی بود. شرایطی که ضربان قلب آدم آنچنان بالا می‌رود که صدای تپش قلبش را هم می‌شوند؛ اما سید همان آرامش و خونسردی همیشگی‌اش را داشت؛ انگار نه انگار که در چند قدمی مرگ قرار دارد.
چون دامادم در ملا عام سیگار کشیده بود داعشی‌ها او را بازداشت کردند و با خود بردند. الآن شش ماهی می‌شود که از او خبری نیست؛ شاید او را کشته باشند...
وقتی مطلبی در فضای مجازی می‌گذاشتیم، خیلی‌ها پیام می‌دادند. هنوز هم آن موج آرام نشده است. خیلی‌ها با پدر عباس تماس می‌گیرند و از تأثیرات شهادت عباس بر خودشان می‌گویند.
یک روز هوا خیلی گرم بود. سیدابراهیم وسط مسجد خوابیده بود. زیر پیراهن سید بالا رفته بود و نافش معلوم بود. من هم نامردی نکردم و چند تا سلفی با او گرفتم. بعد هم از نافش عکس و فیلم گرفتم...
پیشخوان