خواندنی ها برچسب :

مدافع-حرم

در ادامه جلسه حسین پورجعفری دفتردار حاجی شروع کرد به صحبت و از آقای قاآنی خیلی تعریف کرد. این را هم توی پرانتز بگویم که پورجعفری، اساساً آدم کم‌حرفی بود و در جلسات معمولاً حرف نمی‌زد؛ اما...
گوشه‌ای از حیاط که تنها سایبانش تک درخت نخلی بود. توی چله تابستان و وسط گرمای پنجاه درجه اهواز بچه‌های هم سن و سالش را جمع می‌کرد و با هم قرآن می‌خواندند. سال چهارم ابتدایی قرآن را ختم کرده بودند.
ما یک پله عقب‌تر مستقر بودیم. شرایط طوری شده بود که در حقیقت علی داشت خط را فرماندهی می‌کرد. کمی بعد، حاج عبدالله صالحی رفت سمت آنها. من علی آقا را زیر کانال همراه بچه‌ها دیدم.
نوحه‌ای که مادرم می‌گوید بابا با آن بسیار گریه می‌کرده. طاقتم طاق می‌شود و خود را کنار ضریح می‌اندازم و برای هر دو می‌گریم؛ برای حضرت بابا و برای حضرت مادر!
چند پرستار جوان و دکتری که مسن بود را به صورت تار می‌دیدم که دورم را گرفته بودند و خدا را شکر می‌کردند. روی صورتم ماسک اکسیژن بود. سرم را کمی بلند کردم تا بتوانم پاهایم را ببینم اما...
رفتم بالا و الکل را برداشتم. دستم را با آن شستم. باز هم احساس کردم دستم کثیف است. با خودم می‌گفتم: «چه کار کنم؟!» آمدم پایین و رفتم بیرون محوطه یک گلدان پر از شن بود. شن را مالیدم به دستم...
هر کجا پیکر شهیدی جا می‌ماند سروکله این بومی ها که با گرفتن پول شهدا را به دست رفقایشان می‌رساندند پیدا می‌شد. کاری به جنگ و درگیری یا حق و باطل نداشتند.
پدر قهرمان شاهچراغ در پایان از فعالان رسانه خواست تا جنایاتی که توسط تروریست‌ها و گروه‌های تکفیری انجام می‌شود برای نسل های بعدی بازگو کنند.
روی خیلی چیزها حساس بود. من سعی می‌کردم یا برای کمرنگ شدن حساسیت‌هاش براش توضیح بدم اگر هم می‌دانستم فایده‌ای نداره قبول می‌کردم این طوری هر دویمان خیلی راحت با هم کنار می‌آمدیم.
چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچه‌های همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمی‌خواست قبول کند که او نعمت‌الله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
پیشخوان