ماهان شبکه ایرانیان

چند دقیقه با کتاب «به رنگ خاک»؛ / ۱۱۵

ختم قرآن در گرمای۵۰ درجه اهواز!

گوشه‌ای از حیاط که تنها سایبانش تک درخت نخلی بود. توی چله تابستان و وسط گرمای پنجاه درجه اهواز بچه‌های هم سن و سالش را جمع می‌کرد و با هم قرآن می‌خواندند. سال چهارم ابتدایی قرآن را ختم کرده بودند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق- افروز مهدیان سال‌هاست در حوزه دفاع مقدس و مدافعان حرم می‌نویسد و تا کنون چندین کتاب از او به چاپ رسیده. او در کتاب «به‌ رنگ خاک» تلاش کرده تا در موجزترین حالت، گزیده‌هایی از زندگی شهید علم‌الهدی را با خوانندگانش به اشتراک بگذارد که اگر قسمتی از آن را بخوانید، شما را تا پایان کتاب، خواهد برد.

کتاب «به رنگ خاک» را انتشارات روایت فتح در شمارگان 1100 نسخه، همین امسال منتشر کرد و در نمایشگاه کتاب تهران در اختیار علاقه‌مندان قرار داد. با این که کتاب‌های زیادی درباره شهید علم‌الهدی نوشته شده و حتی فیلمی سینمایی از زندگی او ساخته شده است اما هنوز هم جوانان زیادی علاقه دارند با ابعاد زندگی این دانشجوی فهیم که عامل و عالم به نهج‌البلاغه بود، آشنا شوند.

ختم قرآن در گرمای50 درجه اهواز!

افروز مهدیان، نویسنده کتاب در مقدمه این کتاب نوشته است:

خیلی‌ها حسین علم‌الهدی را به توپ و تانک و خمپاره می‌شناسند، به بی‌باکی و شجاعت. نه که نباشد؛ از رشادها و جسارتش هر چه بگوییم کم گفته‌ایم اما من علم‌الهدی را به کتاب و دفتر و قلم شناختم. او را لابه لای صفحات نهج‌البلاغه پیدا کردم که اگر عالم به کلام امیر بود، عامل هم بود و راه آسمان را از همان جا گرفت.

سیدحسین را باید در دست‌نوشته‌های زمان خلوتش در سنگر شناخت، در نامه‌هایی که به خواهرانش می‌فرستاد، از اشعاری که در گوشه و کنار کتابهایش می‌نوشت. علم‌الهدی فرزند اندیشه بود. دغدغه فرهنگ داشت و برای رسیدن به این مهم از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد حتی در دل سنگر و زیر آتش دشمن در خانه فریاد و سکوت. بیست و دو سال برای جوان‌های امروز فرصت زیادی برای انجام کارهای بزرگ نیست، اما برای مردان آن سال‌ها مجال خوبی بود برای پریدن‌های بلند، اگرچه در همان ماه‌های اولیه جنگ ایران و عراق این جوان با استعداد و متعهد را از دست دادیم، اما اثر کارهایی که او برای نظام جمهوری اسلامی ایران کرد تا سال‌های سال باقی است. مع الأسف، بیشتر نامه‌ها و دست‌نوشته‌هایش که می‌توانست خط و سوی فکری‌اش را به یادگار بگذارد در هویزه ماند و بعد از بازپس‌گیری شهر از عراق نیز اثری از آنها به جا نماند.

ختم قرآن در گرمای50 درجه اهواز!

این کتاب روایت‌های مختصری است از زندگی کوتاه اما پربار سید حسین علم‌الهدی از کودکی تا شهادت که آنچه در اختیار من بود تنها «نم»ی‌ بود از دریای عمیق و پهناوری که دستیابی به آن ممکن نبود. دریافتم که حسین را نمی‌توان در خاطرات خلاصه کرد؛ فقط می‌توان گفت چقدر او را نمی‌شناختیم.

*سال شمار زندگی شهید

8 مهر 1337 تولد در اهواز

1334 ورود به مکتب برای تعلیم قرآن

1350 حضور و فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان

1351 به آتش کشیدن سیرک مبتذل مصری در اهواز

1353 برگزاری راهپیمایی ضد رژیم در روز عاشورا

1356 اولین دستگیری ورود به زندان شکنجه

1356 قبولی در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد

1356 آشنایی با جلسات حضرت آیت الله خامنه‌ای و حجت الاسلام شهید هاشمی‌نژاد در مشهد مقدس

1356 حضور در منطقه زلزله‌زده طبس برای کمک به مردم و راه‌اندازی راهپیمایی هنگام ورود شاه به این شهر

1356 تشکیل گروه مذهبی و مسلح «موحدین» در اهواز

1357 حمله به کنسولگری عراق در اعتراض به اخراج حضرت امام خمینی

1357 دستگیری مجدد شکنجه محکومیت به اعدام

1357 آزادی از زندان همزمان با اوج گیری انقلاب

1358 انتصاب به عنوان معاون آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان خوزستان

1358 عضویت در شورای فرماندهی سپاه خوزستان

1359 افشای ماهیت ضد انقلابی دریادار احمد مدنی (استاندار خوزستان و کاندیدای ریاست جمهوری)

1359 انتصاب به فرماندهی سپاه هویزه، پس از شهادت شهید اصغر گندمکار

1359 (16 دی‌ماه) شهادت در کربلای هویزه، همراه عده‌ای از دانشجویان، دانش‌آموزان و رزمندگان بسیجی، داوطلب و سپاهی

1362 (26 بهمن‌ماه) تفحص و شناسایی پیکر مطهر همراه با شهیدان فرخ سلحشور محسن غدیریان و جمال دهشور

1362 (اول اسفند) تشییع در اهواز همراه یاران تفحص شده و خاک‌سپاری در زیارتگاه شهدای هویزه - ردیف اول مزار شماره 13

ختم قرآن در گرمای50 درجه اهواز!

* گرمای پنجاه درجه اهواز

از همان بای بسم الله که هنوز الفبای خواندن و نوشتن را یاد نگرفته بود مکتبخانه قرآنی‌اش را راه انداخت. گوشه‌ای از حیاط که تنها سایبانش تک درخت نخلی بود. توی چله تابستان و وسط گرمای پنجاه درجه اهواز بچه‌های هم سن و سالش را جمع می‌کرد و با هم قرآن می‌خواندند. سال چهارم ابتدایی قرآن را ختم کرده بودند.

سید حمید علم الهدی

* بچه گربه

پنج ساله بود. رفته بودیم کربلا. توی حرم امام حسین (ع) یکهو غیبش زد. هر چه دنبالش گشتیم اثری ازش نبود. مادر و پدر سراسیمه از حرم آمدند بیرون. هرکدام به یک طرف. مادر هروله‌کنان تمام خیابانهای اطراف را زیر و رو کرد. بعد از یک ساعت بالاخره پیدا شد. نشسته بود کنار جدول خیابان با بچه گربه‌ای بازی می‌کرد. همان بچه گربه از حرم کشانده بودش بیرون.

سید حمید علم الهدی

ختم قرآن در گرمای50 درجه اهواز!

*اصرار برای نگهبانی

آمد توی اتاقک نگهبانی. نگاهی به برگه روی دیوار انداخت. با تعجب گفت: «چرا برای من نگهبانی نذاشتی؟» خیلی جدی گفتم «برای شما نمی‌ذارم، شما فرمانده اید. کارتون زیاده.» آن قدر اصرار کرد تا نوبت نگهبانی گرفت.

احمد خمینی

*ذوالفقار علی (ع)

نوبت پاس دادنش که می‌شد قلم و کاغذ و چراغ قوه برمی‌داشت و می‌رفت داخل سنگر. از فرصت سکوت و تنهایی استفاده می‌کرد و می‌نوشت. دل‌نوشته، مناجات، راز و نیاز... نگاه به کرخه و کارون می‌بردش به دجله و فرات. تاریخ را کنار می‌زد و اسلحه‌ای که توی دستش بود را پیوند می‌زد به ذوالفقار علی (ع)... در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم به فکر شمشیر علی بن ابی‌طالب ذوالفقار می‌افتم، به فکر اسلحه ابوذر می‌افتم و دست پرتوان او... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک بگردان.

برگرفته از دست‌نوشته‌های شهید

* از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا

تنهایی را موهبتی از جانب خدا می‌دانست و در این تنهایی چشم می‌دوخت به آسمان و از یاران و دوستان شهیدش یاد می‌کرد. «آری تنهایی موهبتی است الهی، در تنهایی از تنهایی به در می‌آییم. در تنهایی به خدا می‌رسیم... من به یاد انس علی بن ابی‌طالب با تاریکی شب و تنهایی او می‌افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می‌گفت، سر در چاه نخلستان می‌کرد می‌گریست. راستی فاصله‌اش با من زیاد نیست از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا بیست کیلومتر است.»

خود را در محضر ائمه اطهار می‌دید... «در همین چهل کیلومتری من، در همین تاریکی شب، علی برمی‌خاست و به نخلستان می‌رفت. فاطمه وضو می‌گرفت. پیامبر به مسجد می‌رفت و حسن و حسین به عبادت می‌پرداختند، قرآن می‌خواندند صدای‌شان را می‌شنوی؟

برگرفته از دست‌نوشته‌های شهید

چند معرفی کتاب دیگر هم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «تو جای همه آرزوهایم»؛ / 109

شناسایی پیکر «نعمت‌الله» با کتاب دعا + عکس

چند دقیقه با کتاب «رفیق بروجردی»؛ / 108

چند دقیقه با کتاب «دور برگردان»؛ / 107

دوست دارم با تیر قناص شهید بشوم!

چند دقیقه با کتاب «سردار سربلند»؛ / 106

بودجه چند برابری بسیج در دولت خاتمی!

چند دقیقه با کتاب «من می‌مانم، تو برگرد»؛ / 105

کتاب‌های عرفانی و تخصصی را به سوریه برد؟

چند دقیقه با کتاب «خداحافظ دنیا»؛ / 104

همه گریه می‌کردند؛ بی‌اختیار جیغ کشیدم!

چند دقیقه با کتاب «درعا»؛ / 103

ساق پایش را توی قبر تکان می‌دادم!

چند دقیقه با کتاب «لبخند پاریز»؛ / 102

بمب‌گذاری یک هفته دیگر مدارس را تعطیل کرد!

چند دقیقه با کتاب «شهید غیرت»؛ / 101

چند دقیقه با کتاب «ماهرخ»؛ / 100

اگر می‌فهمیدند ایرانی‌ام؛ درجا من را می‌کشتند! + عکس

چند دقیقه با کتاب «لبخند ماه»؛ / 99

تعجب و دلشوره از رفتار دختردایی مجرد!

چند دقیقه با کتاب «شهید نوید»؛ / 98

وصیت آقانوید برای خاکسپاری با لباس سپاه

چند دقیقه با کتاب «پله‌ها تمام نمی‌شوند»؛ / 97

سلیقه بانوی ایرانی در دیزاین خانه‌ای در سوریه

چند دقیقه با کتاب «نخسایی‌ها»؛ / 96

24ساعت فرصت دارید از لبنان خارج شوید!

چند دقیقه با کتاب «خاتون و قوماندان»؛ / 95

چرا آقای فرمانده از همسرش دوری می‌کرد!؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «باز مانده»؛ / 94

خطر از بیخ گوش فرماندهان لشکر 27 گذشت! + عکس

چند دقیقه با کتاب «شلیک به آسمان»؛ / 93

«سروان عَلیَکی» چگونه جان 20نفر از نمایندگان مجلس را نجات داد؟ +‌ عکس

چند دقیقه با کتاب «این صدف انگار مروارید ندارد!»؛ / 92

برخورد با امام جماعتی که سوره‌اش را اشتباه می‌خواند! +‌ عکس

چند دقیقه با کتاب «با تو می‌مانم»؛ / 91

روش عجیب شهید هادی برای ریختن خجالت همسرش!

چند دقیقه با کتاب «دوستت دارم به یک شرط»؛ / 90

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان