وقت شام شده و همه اعضای خانواده در آشپزخانه دور میز غذاخوری جمع میشویم. پدر و مادر در یکسو نشستهاند و من و برادرم در سویی دیگر. خواهرم را صدا میکنم تا از اتاق خوابش درآید و به ما بپیوندد. او پس از دقیقهای با بداخلاقی در اتاق را باز میکند، به آشپزخانه میآید، صندلی را میکشد و پشت میز مینشیند.