مادرم غذا را برای تکتک ما میکشد تا مشغول شویم. لقمه اول را در دهان نگذاشتهایم که صدای غرغر خواهرم به آسمان میرود. او میگوید: «اعصاب ندارم. مگر نگفتم منو برای شام صدا نکنید؟! شما که جای من نیستید و نمیدانید من از صبح تا شب در آن اداره چه میکشم. از همه بهتر کار میکنم و به امور مسلطترم، اما همکارانم با هم دست به یکی کردهاند که زیرآب منو بزنند. خودم میبینم دوتا دوتا با هم چای میخورند، من را نشان میدهند و پچپچ میکنند. چندوقت است رئیس با من بد شده؛ حتم دارم همین همکاران حسودم نزد او رفتهاند و بدگویی من بیچاره را کردهاند.»
سعی میکنم به او دلداری دهم. برای همین کلامش را قطع میکنم و میگویم: «شاید این طور فکر میکنی. چه فایده دارد که آنها زیرآب تو را بزنند. آن اداره 5 حسابدار لازم دارد و در هرصورت اگر تو نباشی، یک نفر دیگر باید باشد.»
اما خواهرم به من امان نمیدهد و میگوید: «تو که در آن مهدکودک با یک مشت بچه خردسال سروکار داری چه میفهمی؟ من بهتر از همکارانم کار میکنم و برای همین آنها دست به یکی کردهاند تا بیرونم کنند.»
دلآزرده میشوم، اما چیزی نمیگویم. ناگهان خواهرم انگار چیزی را به یادآورده باشد رو به مادر میکند و فریاد میکشد: «باز خورش بادمجان درست کردید؟ مگر نمیدانید پوست من به بادمجان حساسیت دارد؟ جوش میزنم و تا چند روز نمیتوانم از خانه بیرون بروم.»
مادر میخواهد پاسخ دهد، اما پدر آرام چیزی میگوید و مانعش میشود. خواهرم که صحنه را میبیند برآشفتهتر از پیش میشود و رو به پدر میگوید: «در گوش مادر چه گفتی؟ چه گفتی؟ حتما گفتی که من احمق و دیوانهام، یا گفتی بگذار بادمجانها را بخورد تا چند روز از زندگی بیفتد. راستش را بخواهید، احساس میکنم هرچه میکشم از دست خانوادهام است. شما مرا به چاه بدبختی انداختید.» اینها را میگوید و خشمگین از جایش برمی خیزد و بسرعت به اتاقش میرود.
خواهرم در دوران نوجوانی دختری نسبتا سرکش بود و با بیشتر همسن و سالهایش مشکل داشت؛ آنها را حسود میخواند و با همه بشدت لجبازی میکرد. اما چون دختر زیبایی بود و هوش سرشاری داشت، ما باور میکردیم که دیگران به او حسادت میکنند. نمرات کلاسیاش معمولا از تمام دختران فامیل بهتر بود و بارها از سوی مدرسه تشویق شده بود. اما اخلاق بدش مانع آن میشد که ما بتوانیم از وجودش لذت ببریم. متاسفانه رابطه خصمانهاش با دیگران روزبهروز بدتر شد. او همواره میپندارد که همه انسانهای دور و برش، دشمنان او هستند که وی را احاطه کردهاند. حتی ما اعضای خانوادهاش که هرگز جز محبت به او، کاری نکردهایم هم در زمره دشمنانش میگنجیم.
او به همه شک دارد، از همگان بیزار است، بشدت افسرده شده، میلی به انجام کارهای مفرح و شادی بخش ندارد، تکتک خاطرات تلخ را از دوران کودکی تا به امروز به یاد دارد و هرروز آنها را مرور میکند، به طرز وحشتناکی زودرنج است و کوچکترین حرکت اطرافیان را به شکلی نادرست تعبیر میکند. اما با تمام اینها، او خواهر و همخون ماست و ما او را دوست داریم، چون میدانیم ذات خوبی دارد و این رفتارهای تند و گزنده، ناشی از بیماریاش است. نگرانش هستیم و با خود میاندیشیم آیا ممکن است روزی برسد که او درمان شود؟
پارانویا چیست؟
فرد مبتلا به بیماری پارانویا (سوءظن همراه با توهم) به زمین و زمان شک دارد، احساس میکند هرکس او را میشناسد برای وی نقشههایی خصمانه میکشد، ریاستطلب است و حرفش را به زور به کرسی مینشاند، بشدت احساس افسردگی میکند، چیزهایی را میشنود و میبیند که واقعیت ندارد، در تکلم مشکلاتی پیدا میکند، خشن است و گاه به فکر خودکشی میافتد.
بیماری پارانویا نوعی روان گسیختگی مزمن و جدی است و به درمانهای بلندمدت نیاز دارد. فرد پارانوئید مدام در این فکر است که دیگران به فکر ویران کردن زندگی او هستند و از این رو، وجود هرکسی در اطراف خودش را به منزله یک تهدید برمیشمارد. اگر شما هم فردی پارانوئید در خانواده دارید، با عمل کردن به روشهایی که به شما ارائه میکنیم به بهبود آنها کمک کنید.
محیط را امن کنید: سعی کنید فضای زندگی را تا حدامکان از هر نوع تنش و تشنج خالی کنید. فرد پارانوئید به اندازه کافی از همه چیز واهمه دارد. او تاب تحمل فشارهای زندگی را ندارد و در اثر وحشتزدگی، بدترین عکسالعملها را از خود نشان میدهد. حتی اگر گاهی اتفاق ناخوشایندی مثل تصادف و مانند این رخ میدهد، با تمام قوا سعی کنید زیر بال و پر او را بگیرید و به او احساس امنیت بدهید.
از روانپزشک کمک بگیرید: یک روان درمانگر خوب میتواند مشکل بیمار پارانوئید را ریشهیابی کند و موارد اوهام وی را بدرستی تشخیص دهد. در مواقع ضروری برای بیمار دارو تجویز میشود و البته این تجویز باید توسط فرد متخصص صورت بگیرد تا موجب بروز مشکل نشود. فرد پارانوئید نمیتواند به تنهایی به خود کمک کند و این شما هستید که باید بنابر دستور پزشک، به تخلیه روحی او کمک کنید. احتمالا بیمارتان برای درمان همکاری نخواهد کرد و شمایید که باید در نهایت ظرافت، دستورات پزشک را اعمال کنید.
به او کمک کنید تصویر ذهنی خوبی از خود داشته باشد: فرد پارانوئید اصرار دارد از خود دفاع و دیگران را محکوم کند. یکی از اصلیترین دلایل این مساله آن است که او به دلیل شرایط روحیاش از دیگران زیاد انتقاد شنیده و تصور ذهنی بدی از خود دارد. برای همین اصراردارد از خود دفاع کند و دیگران را آماج اتهامات قرار دهد. شما باید صفات مثبت اخلاقی او را برایش گوشزد کنید و برای کوچکترین کار خوب، تشویقش کنید. کارهای خوبی را که او از بچگی تاکنون انجام داده برایش مرور کنید، اما دقت داشته باشید که افراد پارانوئید باهوشند و اگر ادعاهای شما، ظاهری فریبنده و دروغین داشته باشد، آنها زود میفهمند و تشویق شما فایدهای نخواهد داشت.
او را از خشم دورکنید: شما که در کنار فرد پارانوئید زندگی میکنید، بهترین الگو برای او هستید. هرگز در حضورش خشمگین نشوید و تا حدامکان از خود گذشت و بزرگواری نشان دهید. به او بفهمانید که خشونت و بداخلاقی، صفتی نیست که برازنده یک فرد باهوش و بااخلاق باشد. او را با لذت فروخوردن خشم و بخشیدن دیگران آشنا کنید.
نظر او را نسبت به دیگر انسانها تغییر دهید: فرد پارانوئید عادت داشته به همه مظنون باشد. شما به او بفهمانید که 95 درصد انسانها کاری به کار او ندارند و سرشان گرم زندگی خود است. دلیل نمیشود اگر کسی در حال پچپچ با دیگری است، مشغول غیبت کردن پشت سر او باشد.
او را به سمت علایقش هدایت کنید: چیزهایی هستند که او به آنها علاقه دارد. شاید سینما، موسیقی، کتاب، طبیعت یا هرچیز دیگری باشد که شما به عنوان همخانه او از آنها مطلعید. شاید هم چیزهای دیگری باشند که باید از او بپرسید. سعی کنید آنچه را دوست دارد، برایش تهیه کنید؛ زیرا با داشتن آنها میتواند حس مثبتی را تجربه کند که مدتها از آنها دور مانده است.
وی را با اعتقادات مذهبی آشنا کنید: برای او شرح دهید که توکل به خدا تا چه اندازه میتواند حلال مشکلات باشد. او را با فعالیتهای مذهبی آشناتر کنید و برای او ماجراهایی از معجزاتی تعریف کنید که برای انسانها در اثر خواهش از پروردگار و دعاکردن به درگاه وی اتفاق افتاده است. رابطه نزدیک وی با خداوند میتواند نقش بسیار مهمی در درمانش ایفا کند.
و در پایان، فراموش نکنید که درمان پارانویا مستلزم زمان و صبر فراوان است. مطمئنا دشواری آن بر شما فشار زیادی را تحمیل میکند، اما هرگاه کوه ناراحتیها خواست شما را از پای درآورد، مقاومت کنید و به یاد بیاورید که با کمک به این فرد میتوانید وی را از چه مهلکهای نجات دهید و به او یک زندگی دوباره ببخشید.
سارا آذرخش / چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)