بر اساس آخرین آمار سال 96 به نقل از خانه ملت در ایران بیش از سه میلیون زن سرپرست خانوار داریم که هر روز بر تعداد این زنان اضافه میشود. از این میان یک میلیون نفر به واسطه مرگ، همسر خود را از دست دادهاند. بر اساس آمارها میزان ازدواجهای ثبتشده در سال 96 نسبت به سال 95، هشت درصد کاهش یافته این در حالی است که تعداد طلاقها به 175 هزار مورد رسیده که افزایش تعداد زنان مطلقه و زنان سرپرست خانوار را به دنبال داشته است.
به گزارش به نقل از جهان صنعت ،همچنین 71 درصد زنان سرپرست خانوار دارای فرزند هستند و بر اساس آمارها 90 درصد این زنان ازدواج مجدد نمیکنند. زنان سرپرست خانوار دارای فرزند نسبت به سایر زنان سرپرست خانوار با مشکلات بیشتری از جمله مشکلات معیشتی زیادی مواجه هستند.
به گفته علی ربیعی، وزیر کار سابق بیش از سه میلیون و ٢00 هزار زن سرپرست خانوار در ایران وجود دارد و از این تعداد تنها ٢00 هزار نفر تحت پوشش سازمان بهزیستی قرار دارند و برخی از این زنان تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی هستند بیآنکه توضیحی درباره مستمری زنان سرپرست خانوار ارائه کند.
همچنین بر اساس آمارهای به دست آمده چیزی حدود 45 درصد از کل زنان سرپرست خانوار فاقد درآمد ماهانه هستند.
در مناطق محروم اردبیل و خلخال هم این زنان کم نبودند اما تصمیم گرفتم از زنانی بنویسم که بار زندگی را به تنهایی به دوش کشیدند و حالا سرشان را بالا میگیرند که از تمام این فشارها و سختیهای جامعه مردسالار و سنتی شهرستان سربلند بیرون آمدند و برای خودشان کار و درآمد دارند.
زندگی با زنبورهای عسل
حلیمه نوروزی 67 ساله یکی از آن زنانی است که بعد از مرگ همسرش روی پای خودش ایستاد و حالا با وامی که از کمیته امداد گرفته توانسته به روستای آبا و اجدادیاش در داوودخانی بازگردد؛ روستایی که سالهاست به واسطه خشکسالی و نبود امکانات خالی از سکنه شده اما برای حلیمه و هادی، پسرش جایی است که امید هنوز در آن نمرده است.
به روستای داوودخانی که میرسیم به راحتی جایی که حلیمه و هادی در آنجا کندو گذاشتهاند را پیدا میکنیم. صدای زنبورها از دور شنیده میشود و کمی نزدیک که میرسیم خودشان هم دورمان میچرخند. کندوهای رنگی به ردیف و با فاصلههای یکسان کنار هم قرار گرفتهاند و زنبورها دورشان پرواز میکنند. حدود خانه با تیر و حصارهای چوبی مشخص شده و یک ساختمان کوتاه خشت و گلی کمی عقبتر دیده میشود. هادی برای استقبال جلوی حصارهای ورودی ایستاده و ما را به درون خانه راهنمایی میکند. در چوبی خانه رنگ و رو رفته و قدیمی اما هنوز پابرجاست. حلیمه با لباسهای خنک و گشاد جلوی در ایستاده و لبخند میزند. با زبان آذری دعوتمان میکند تا داخل شویم.
روی تیرک چوبی چند دست لباس مخصوص زنبورداران آویزان است. طاقچهها که زمانی رویشان پر از ظرف و ظروف بوده خالی شدهاند و تکهای بزرگ از سقف ریزش کرده و خاکها تا میانه اتاق آمده است. در داخل اتاقک هم زنبورها دستبردار نیستند. هرجا که چیزی شیرین وجود داشته باشد از آنها نشانی به چشم میخورد.
حلیمه نمیتواند فارسی را خوب صحبت کند، بنابراین هادی جای مادرش صحبت میکند و در صورت لزوم گفتههای مادرش را ترجمه میکند. هادی میگوید: حدود پنج سال پیش وقتی پدرم فوت کرد، نه کار خاصی داشت که من آن را ادامه دهم و نه بیمهای داشتیم که پس از فوت پدرم هزینههای ما را تامین کند. با توجه به مدرک فوقدیپلم مکانیک که داشتم، چند سالی دنبال کار گشتم اما با این وضعیت بد اقتصادی نتوانستم کاری پیدا کنم. بعد از مرگ پدرم کارگری و چند سالی ویزیتوری میکردم و در کل زندگی اصلا خوب نمیچرخید. مثلا چند روز کار میکردم و یک هفته بیکار بودم.
دو سال پیش کمیته امداد به مادرم 10 میلیون تومان وام داد و به واسطه همین وام از خلخال به روستا آمدیم و چون در خانواده از طریق شوهرخواهرم سابقه زنبورداری هم داشتیم، این صنعت را در اینجا احیا کردیم. امسال هم مجدد یک وام 20 میلیون تومانی برای توسعه دادن کار گرفتیم و در حال حاضر با زنبورداری هم زندگی من میچرخد، هم مادرم در رفاه نسبی زندگی میکند و دیگر هم نیازی به کمکهای کمیته امداد نداریم، البته باز هم جا برای پیشرفت داریم چون در حال حاضر 30 کندو داریم و باید تعداد کندوها را بیشتر کنیم.
از هادی در مورد نحوه برداشت عسلها و اینکه این تعداد کندو چقدر عسل میدهد میپرسم. او پاسخ میدهد: برداشت کندوها یک بار در سال است و برداشت آن بستگی به سال دارد. اگر سالی خوب باشد و بارندگی زیاد باشد 500 تا 600 کیلو عسل برای فروش داریم اما هزینههای زیادی هم دارد. یکی دیگر از دلایلی که کمک میکند عسل بیشتر تولید شود ملکه کندو است. اگر ملکه جوان باشد آن کندو 30 کیلوگرم عسل میدهد اما اگر ملکه پیر باشد حدود 15 کیلو عسل تولید میشود. این 600 کیلو عسل را اگر در شهر خلخال بفروشیم به دلیل زیاد بودن زنبورداری قیمتش پایین است اما اگر ببریم شهرهای دیگر بفروشیم قیمت آن بیشتر میشود اما در بهترین حالت عسلها را کیلویی 30 هزار تومان میفروشیم که از این مقدار حدود شش میلیون تومان هزینه رفت و آمد و خرید موم و مایحتاج کندو و خود زنبورها میشود. هزینههای جانبی زیادی دارد اما سوددهی هم خوب است در صورتی که تعداد کندوها زیاد باشد میتوانیم اشتغالزایی هم کنیم.
بدون حمایت، روستا احیا نمیشود
او در مورد دلایل آمدن به این روستای قدیمی و مخروبه میگوید: اینجا روستای پدری ما بود و زمین داشتیم چون جای دیگر امکان خرید زمین نبود و از طرفی آمدیم که بتوانیم روستا را دوباره احیا کنیم. بعد از آمدن ما چند خانوار دیگر هم دوباره به روستا آمدند و با این کار دوباره روستا رونق میگیرد اما برای بازگشت دوباره به روستا نیاز به حمایت داریم. مثلا آب شرب این منطقه با مشکل روبهرو است، آب مرتب قطع میشود و لولهکشیها مربوط به چند ده سال گذشته است و عمدتا پوسیدهاند و از خود چشمه شلنگ کشیدیم. مشکل دیگر اینکه جادهها آسفالت نیست و برای آمدن به روستا سختی زیادی داریم. هادی در آخر به این نکته اشاره میکند که اگر سرمایهگذاران و افرادی که شرایط مالی خوبی دارند روی این موضوع سرمایهگذاری کنند شرایط از قبل بهتر میشود و میتوانند چند نفر دیگر را هم به کار دعوت کنند.
زندگی با تمام سختیها در جریان است
مژگان آذرنیوش یکی دیگر از زنانی است که در این سفر با او آشنا شدم. روزهای مژگان بسیار سختتر از حلیمه بود که چرا دو ازدواج ناموفق را در گذشته خود داشت و به گفته خودش زنی که پرچسب طلاق روی پیشانیاش خورده باشد در شهرهای کوچک زندگی راحتی نخواهد داشت و زخم زبان و نیش و کنایهها زیاد میشود.
مژگان 47 سال سن دارد، 15 سالگی ازدواج کرده و از شوهر اولش یک پسر 29 ساله دارد که چند سالی میشود از او دور شده و تصمیم گرفته با پدرش زندگی کند و مادرش را فراموش کرده است. مژگان به واسطه نداشتن ارتباط با پسرش از او زیاد حرف نمیزند و مشخص است تمایلی به حرف زدن در مورد او ندارد. بیشتر از دختر و پسر 17 و 12 سالهاش حرف میزند که حاصل ازدواج ناموفق دومش هستند.
اوایل که طلاق گرفته بودم روزهای سختی داشتم. زندگی خیلی سخت و غیرقابل باور بود. شوهرم هیچ چیز از وسایل زندگی را به من نداد و مجبور شدم یک سال و نیم خانه مادرم زندگی کنم. آنها هم وضعیت خوبی نداشتند و از پس هزینههای من و دو فرزندم برنمیآمدند. مدتی در کارخانه کارتنسازی با روزی 5 هزار تومان کار میکردم و با اینکه تا 10 شب در کارخانه میماندم در آخر ماه کمتر از 150 هزار تومان حقوق میگرفتم. بعضی روزها برای اینکه کمکخرجی داشته باشم در تالارهای عروسی هم مشغول به کار میشدم تا اینکه یک وام گرفتم و توانستم با آن خانه و چند تکه لوازم تهیه کنم و از مادرم جدا شدم و با بچهها زندگی جدیدمان را شروع کردیم. خرج و مخارج خیلی بیشتر از درآمد بود اما با سختی ادامه دادم، جنگیدم، افسردگی گرفتم اما تسلیم نشدم. مژگان در ادامه از کمک و مشاورههای دوستانش جهت گرفتن وام از کمیته امداد میگوید: وقتی زندگی خودم را تشکیل دادم یکی از دوستانم که وضعیت را دید گفت برو از کمیته امداد وام بگیر.
دوست نداشتم از کمیته وام بگیرم اما چارهای هم نداشتم. یک وام 15 میلیون تومانی از کمیته گرفتم و کمی هم خودم از اطرافیان قرض کردم و با آن یک ماشین خریدم. در حال حاضر با ماشین مسافرکشی میکنم. از این شهر به آن شهر مسافر میبرم و کمیته هم بعضی وقتها برای رساندن مددجوها به تهران و شهرهای دیگر مرا به مسافران معرفی میکند. در زمان مدرسه هم سرویس مدرسه میشوم و خدمتگزار مدرسه هم هستم و 300 تومان هم از آنجا دریافت میکنم اما در تابستان چون مدرسه تعطیل است درآمدی ندارم.
مژگان با تمام سختیهایی که در زندگی کشیده اما هنوز غرورش را از دست نداده. او در میان حرفهایش به این اشاره میکند که دخترم خیلی اصرار میکرد که در کارخانه کار نکنم اما من دوست ندارم پول مفت بگیرم و چشمم به دست و کمک دیگران باشد. چند وقتی میشود با قرض گرفتن پول و کمکی که کمیته امداد کرده خانه دار هم شدم و دیگر درد مستاجرنشینی را ندارم. هر کاری که از دستم بر آید انجام میدهم. با همت خودم یاعلی گفتم و برای آینده بچهها تلاش میکنم تا مشکلاتم حل شود.
خدا هم همیشه کمکم میکند. مژگان و حلیمه موارد کوچکی از زنانی هستند که سالهاست بار سنگین زندگی را به دوش میکشند و جز همت و لیاقت خودشان و محبتی که خدا به آنها دارد دلشان به جایی گرم نیست. زنانی که در جوامع کوچک، سنتی و زنستیز به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون میکشند، تسلیم نمیشوند. باید به احترام این زنان ایستاد و کلاه از سر برداشت.