چند دقیقه مانده به شروع جلسه دادرسی، هر دو پشت در شعبه 264 دادگاه خانواده نشسته بودند. حدس زدن اینکه سپیده روحیهای هنرمندانه دارد و حامد آدمی جدی است، برای مراجعان دادگاه چندان سخت نبود چراکه زن مانتو و روسری یک رنگی پوشیده بود و حتی کیف و دستبندش با منجوقهای کارشده توجه را جلب میکرد.
در مقابل حامد کت و شلواری سرمهای بر تن کرده بود و در پشت عینک کائوچویی سعی داشت اخمهایش را پنهان کند.
در سختیها نمیتواند خودش را کنترل کند
به گزارش ،منشی شعبه اسمشان را اعلام کرد.
به گزارش فرارو، چند لحظه بعد قاضی، پرونده آنها را ورقی زد و اسمشان را خواند. سپس لبخندی زد و رو به سپیده گفت: «ظاهراً شما هستید که دادخواست طلاق داده اید. به این زودی از این آقای خوش تیپ دلخور شدهاید؟»
سپیده جواب داد: «کاش فقط دلخوری بود. آن وقت جرئت میکردم به خانوادهام بگویم اما موضوع این نیست. ایشان اصلاً نمیتوانند در گرفتاری و بحران خودشان را کنترل کنند. دایماً در حال دعوا کردن هستند و ... ». قاضی رو به حامد کرد و گفت: «اصلاً به شما نمیآید.» حامد جواب داد: «هر چه بگوید حق دارد. من بیمار هستم و نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم.»
دوقطبی بودن را در خواستگاری پنهان کرد
قاضی رو به سپیده کرد و خواست چیزی بپرسد که زن جوان گفت: «ایشان به بیماری اختلال دوقطبی مبتلاست. یعنی یا خیلی خوب و مهربان و آرام است یا عصبانی و بدخلق و پرخاشگر. کافی است موضوعی طبق خواستهاش پیش نرود.آن وقت همه چیز را به هم میریزد.»
قاضی حرف زن را قطع کرد و پرسید: «آیا به پزشک مراجعه کرده اید؟» حامد هیچ چیز نگفت، اما سپیده گفت: «در روزهای آشنایی و نامزدی همه چیز خوب بود. اصلاً چیزی برای عصبانیت وجود نداشت اما بعد از این که زندگی مشترکمان را شروع کردیم متوجه مصرف داروهایش شدم و اعتراض کردم که چرا واقعیت را پنهان کرده است. جواب داد؛ چیز مهمی نیست.
با این حال خانوادهاش عذرخواهی کردند و توضیح دادند که به خواست حامد حرفی نزدهاند. خودش بعدها اعتراف کرد که از ترس عقب کشیدن من راز بیماریاش را پنهان کرده است. هر چه بود قول گرفتم که درمانش را جدی بگیرد و به خانوادهام چیزی نگوید اما او درمانش را جدی نگرفت و داروهایش را نصفه نیمه مصرف میکرد. به خدا دیگر خسته شده ام. این حامد آن مرد دوران نامزدی من نیست. آن روزها همه ساعات ما به کافه گردی و کوه رفتن و فیلم دیدن میگذشت. شوخ بود و آرام اما حالا... »
آقای قاضی، من عاشق همسرم هستم
سپس از سپیده خواست چند دقیقه بیرون برود تا با مرد جوان صحبت کند. بعد از رفتن او حامد به حرف آمد و گفت: «آقای قاضی من عاشق همسرم هستم. با این که هنوز با هم زندگی میکنیم الان چند هفته است که با هم حرف نمیزنیم. سعی کردم با خرید بلیت سفر و هدیههای گران قیمت با او آشتی کنم، اما نشد. نمیدانم چه کار باید بکنم. قول میدهم مرد خوبی باشم. به خدا حتی یک بار هم دست رویش بلند نکردهام... میدانم که بیمارم. تو را به خدا کمکم کنید.»
فقط یک بار دیگر به من فرصت بده
بغض گلوی حامد را فشرد و نگذاشت حرفش را تمام کند. اشک توی چشمش حلقه زد. قاضی از او خواست لیوان آبی بنوشد. سپس از منشی خواست زن را فراخواند. وقتی سپیده وارد شد، قاضی توضیح داد که حامد از رفتارش پشیمان است و قول میدهد به درمان و داروهایش توجه کافی داشته باشد. چند دقیقه بعد حامد به همسرش نزدیکتر شد و دست او را گرفت و بوسید.
همان جا زیرچشمی نگاهش کرد و گفت: «سپیده جان دوستت دارم... فقط یک بار دیگر فرصت بده تا جبران کنم.»
سپیده بغض کرده بود اما به روی خودش نیاورد و گفت: «باشه...»