یکی از دغدغه های همیشۀ انسان، از جد بزرگوارمان حضرت آدم و جدۀ بزرگوارمان حضرت حوا گرفته تا نومادران و نوپدران امروز، دغدغۀ تربیت بوده است. اصل دغدغه چیز خوبی است و همۀ والدین با شدت و ضعف این دغدغه را دارند. آنچه در ارتباط با این دغدغه مهم است نوع رویارویی با این دغدغه است. والدین را به اعتبار نوع مواجهه با این دغدغه می توان به چند دسته تقسیم کرد:
1) والدینی که این دغدغه را قورت می دهند و آرام آرام دچار غمباد و افسردگی می شوند.
2) والدینی که این دغدغه را کمی برون ریزی کرده، آن را دایم زیر لب زمزمه می کنند و می شوند آدم های غرغرو.
3) والدینی که این دغدغه را فرافکنی می کنند و مسؤولیت تربیت فرزند را متوجه دیگری می کنند. پدر، مادر را مسؤول تربیت می داند، مادر آن را بر عهدۀ پدر می گذارد، گاهی هم هر دو مسؤولیت را متوجه یک مرجع و منبع بیرونی مثل مدرسه، حکومت، رسانه و غیره می کنند.
4) اتفاق چهارمی که ممکن است بیفتد و متأسفانه بسیار هم شایع است، این است که این دغدغه تبدیل به یک منبع و عامل فشار روی فرزند شود. تبدیل به تذکرهای مکرر، کنترل های افراطی و آزاردهنده و درنهایت ایجاد تنش و کشمکش بین والد و فرزند شود.
5) نوع پنجم رویارویی با این دغدغه، تبدیل آن به یک برنامۀ منطقی و خردمندانه برای تربیت فرزند است.
یکی از پیش نیازها و لوازم اولیۀ تربیت خردمندانه شناخت فرزند است. بحث ما در این نوشتار روی این شناخت متمرکز است. چقدر فرزند خود را می شناسیم، صِرف با هم بودن و کنار هم بودن، مفهومش شناخت نیست. در اهمیت و ضرورت این شناخت من فقط یک اشاره ای می کنم. گاهی اوقات نداشتن شناخت فاجعه به بار می آورد. اغلب قصه هایی که در ادبیات ما هست، حاوی نکته و حکمت است. یکی از این داستان ها داستان رستم و سهراب است. هر وقت می خوانیم یا می شنویم با آنکه می دانیم افسانه است، متأثر می شویم، غمگین و ناراحت می شویم. متأثر از اینکه چرا پدر باید وقتی فرزند خود را بشناسد که کار از کار گذشته است. می دانید در این مرثیه شناخت نداشتن پدر از فرزند، باعث شد پسر به دست پدر به قربانگاه برده شود. ممکن بود عکس آن نیز اتفاق بیفتد. قربانی شدن همیشه جسمی نیست.گاهی قربانی شدن حیثیتی و آبرویی است. به جایی می رسیم که می گوییم ای کاش این فرزند را نداشتم. یا ای کاش زودتر او را شناخته بودم. حال می خواهیم فرزند خود را بشناسیم از کجا و چگونه باید شروع کنیم؟
ما باید سه دسته ویژگی را در فرزندان خود بشناسیم:
1- ویژگی های رشدی
2- ویژگی های اقتضایی
3- ویژگی های اختصاصی
ویژگی های رشدی
ویژگی های رشدی در دانش امروزی در رشته ای به نام «روان شناسی رشد» مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. «روان شناسی رشد» رشته ای است که از بدو تولد تا کهنسالی تحولات رشدی انسان را فهرست کرده است. وقتی کودک به دنیا می آید، اولین واکنش هایی که نشان می دهد، چیست؟ چه موقعی می نشیند؟ چه موقعی سینه خیز می رود؟ چه موقعی راه می رود؟ چه وقتی زبان باز می کند؟
با مطالعه و تحقیق، اتفاقات رشدی هر دوره را کشف و فهرست کرده اند. برای هر خانواده قابل پیش بینی است و می داند مثلاً کودک در این فاصلۀ سنی باید زبان باز کند. اگر زبان باز نکرد، اختلال دارد و باید درمان شود. همین کار را برای دورۀ نوجوانی نیز انجام داده و ویژگی های این دوره را فهرست کرده اند. این ویژگی ها را، ویژگی های رشدی می گوییم. یعنی ویژگی هایی که متأثر از طی مراحل رشد است. خداوند خالق بشر، نرم افزار آن را در بدو خلقت در سرشت انسان نهاده است. این ویژگی ها بین همۀ انسان ها در همۀ زمان ها و مکان ها مشترک است. کودک ایرانی، آمریکایی، آفریقایی، وقتی به این دورۀ سنی رسید، این ویژگی ها را بروز می دهد، مربوط به زمان و مکان نیست. 500 سال پیش بچه ها این ویژگی ها را داشته اند، الآن هم دارند. 500 سال بعد هم وقتی به این دورۀ سنی رسیدند، این ویژگی ها را بروز می دهند. به اقتضای زمان و مکان ظهورش دیررس یا زودرس دارد، ولی در یک دامنۀ زمانی و در صورت سلامت جسمانی، روانی بالاخره بروز پیدا می کند.
ویژگی های اقتضایی
ویژگی هایی که تابع زمان و مکان است. بچه های امروز یک خصوصیاتی دارند که بچه های دیروز نداشتند. بچه های ایرانی یک خصوصیاتی دارند که بچه های اروپایی ندارند. پس من نمی توانم بچه ام را به صورت مطلق با دورۀ خودم بسنجم. بگویم من وقتی نوجوان بودم، این طوری بودم. آن موقع یک اقتضائاتی داشت، الآن هم یک اقتضائات دیگری دارد. پدر و مادر باید علم به زمان و مکان داشته باشند. ویژگی های اقتضائی بچه های خودشان را بشناسند.
نوجوان امروز چه ویژگی هایی دارد؟ یک بخشی از اقتضائات زمانی و بخشی از آن مکانی است. نوجوان ایرانی، نوجوان اصفهانی، نوجوان امروز این خانواده چه ویژگی هایی دارد؟
ویژگی های اختصاصی
بچۀ من انحصاراً و اختصاصاً ویژگی هایی دارد که ممکن است شبیه هیچ بچۀ هم سن وسال خودش، حتی برادر یا خواهر خودش نیز نباشد و تفاوت هایی با همۀ بچه های دیگر داشته باشد.
در این نوشتار ما بحث را روی ویژگی های رشدی متمرکز می کنیم و بررسی ویژگی های اقتضایی و اختصاصی را به عهدۀ خودتان و یا فرصت های بعدی می گذاریم.
به منظور تبیین و تفهیم بهتر، ویژگی های رشدی دورۀ نوجوانی را به دو دسته تقسیم می کنیم:
1- تغییرات و تحولاتی که در نوجوان و در دورۀ بلوغ ایجاد می شود.
2- گرایش ها و تمایلاتی که متأثر از این تغییرات و تحولات در او ایجاد می شود.
در دورۀ نوجوانی که 12 تا 16 سالگی را شامل می شود، سرعت تغییرات و تحولات مانند دورۀ کودکی بسیار بالاست. در هیچ دوره ای مانند این دو دوره سرعت رشد این قدر بالا نیست. این تغییر و تحولات در سه لایه اتفاق می افتد:
الف- لایۀ جسمانی
ب- لایۀ ذهنی و شناختی
ج- لایۀ عاطفی و روانی
تغییرات لایۀ جسمانی، به عنوان سطحی ترین لایه تقریباً برای همه محسوس است. پسر ما قد می کشد، صدایش دورگه می شود، مو در صورتش پدیدار می شود. تغییرات در این لایه چون محسوس است، ما والدین متوجه آن می شویم و معمولاً متناسب با آن واکنش نشان می دهیم.. می بینیم فرزند ما پایش بزرگ شده است، کفش مناسب برای او تهیه می کنیم؛ می بینیم قد کشیده است، اصرار نمی کنیم که باید شلوار سه سال پیش خود را بپوشد؛ موی صورتش رشد کرده است، او را با شیوۀ استفاده از ماشین اصلاح آشنا می کنیم. تحولات این لایه چون عمدتاً بارز و محسوس است، ما در شناخت آن و طبیعتاً اتخاذ یک واکنش متناسب با آن مشکلی نداریم. مشکل اصلی آنجاست که ما تغییرات و تحولات را نمی بینیم. تحولات ذهنی و تحولات عاطفی و روانی را نمی بینیم و نمی توانیم متناسب با آن واکنش داشته باشیم. و اینجاست که پدیده ای شکل می گیرد که در روان شناسی به آن تضاد نسل ها می گویند. دو نسل در مقابل هم قرار می گیرند، تنش ها در خانواده بین پدر و فرزند، مادر و فرزند در این دوره به تدریج شکل می گیرد.
من در ابتدا به اختصار، به اهم این تغییرات و تحولات در سه لایۀ جسمانی، ذهنی و عاطفی اشاره می کنم و بعد ان شاءالله وارد بحث تمایلات می شوم. در لایۀ جسمانی که سطحی ترین و محسوس ترین لایه است، اهم تغییرات عبارت است از: 1- تقریباً به حد نهایی رسیدن چارچوب و اسکلت اصلی بدن، بچه ها قد می کشند، تقریباً چارچوب اصلی بدن و قیافۀ اصلی آنها در دورۀ نوجوانی شکل می گیرد. در این تغییر، بیشترین سرعت رشد در اندام های تحتانی است. 2- معمولاً در پسرها غضروف ها در بلوغ تدریجاً پیچیده و محکم می شوند، در واقع بدل به ماهیچه می شوند. 3- در بعضی از اندام ها و در پسرها از جمله صورت، رویش مو اتفاق می افتد. 4- در پسرها صدا دورگه می شود. 5- رشد اندام های جنسی تقریباً کامل می شود. 6- برخی از غدد فعال و فعالیت برخی تشدید می شود. 7- در دخترها تغییراتی به اقتضای خودشان و در واقع به اقتضای نقش هایی که خداوند حکیم در آفرینش بر عهدۀ آنها نهاده است، به ویژه دو نقش مهم همسری و مادری صورت می گیرد.
در همین لایه که اشاره شد تغییراتش سطحی و محسوس است، گاهی سرعت تغییرات آن قدر زیاد است که نه تنها والدین که خود نوجوان هم در درک، تحلیل و کنار آمدن با آن دچار مشکل می شود. مثلاً گاهی اتفاق می افتد که نوجوان هنگام راه رفتن پاهایش به هم گیر می کند و زمین می خورد. یا وقتی می خواهد استکان چایی را از سینی بردارد، دستش به استکان بغلی می خورد و چای می ریزد. حالا تصور کنید این اتفاقات مثلاً در یک جلسۀ میهمانی افتاده است؛ احساس شرمندگی و حیرت نوجوان سر جای خودش، اگر خانواده و اطرافیان نیز نسبت به تحولات این دوره توجیه نباشند و ندانند که سرعت رشد دست و پای نوجوانان آن قدر سریع بوده که نوجوان هنوز نتوانسته است خودش را با شرایط جدید تطبیق دهد، در واقع مقیاس هایش به هم ریخته است، حالا خانواده و اطرافیانی که نسبت به این مسائل توجیه نیستند ممکن است در چنین موقعیت هایی با زبان استهزا و تمسخر وارد معرکه شوند و با عباراتی مثل دست و پا چلفتی، شصت پات نره تو چشمت، بزرگ شدی راه رفتن یادت رفته، موقعیت را برای نوجوان معصوم تبدیل به جهنم کنند. گاهی در این دوران یک جوش صورت برای یک نوجوان تبدیل به یک معضل می شود.
در لایۀ ذهنی چه اتفاقی می افتد؟ یکی دو نمونه از این اتفاقات را اشاره می کنم. یکی از این اتفاقات که در لایۀ ذهنی صورت می گیرد، تبدیل تفکر انضمامی به تفکر انتزاعی است. بچه ها در ابتدا فکرشان انضمامی است، یعنی مفاهیم محض را اگر ضمیمه به محسوسات نشود، متوجه نمی شوند. مثلاً در کتاب های ریاضی دورۀ دبستان وقتی می خواهند مفاهیم ذهنی را به بچه ها یاد دهند، ضمیمه به محسوسات می کنند. می گویند دو سیب به اضافۀ دو سیب، مساوی است با چهار سیب. این را تفکر انضمامی می گویند. چرا این کار را می کنند؟ چون بچۀ دبستانی مفاهیم مجرد را نمی فهمد. مفاهیم ذهنی محض و اخلاقی محض و عقلی محض را نمی فهمد. ممکن است به تقلید بگوید بله و اینها را حفظ کند، ولی واقعاً درک درستی از مفاهیم مجرد ندارد. بنابراین ریاضیات را که یک مفهوم مجرد است، با محسوسات ضمیمه می کنند و به او آموزش می دهند. دو مداد به اضافۀ دو مداد می شود چهار مداد. چون بچه مفهوم مداد را می فهمد، در نتیجه مفهوم 2 را نیز متوجه می شود.
در دورۀ نوجوانی و بلوغ تدریجاً تفکر انتزاعی قوی می شود، یعنی مفاهیم مجرد را می فهمد. بنابراین درسی مثل ریاضیات به سوی مفاهیم پیچیده می رود. مفاهیم ذهنی پیچیده را تدریجاً متوجه می شود. حالا این تغییرات را می گوییم تا بعداً تمایلات نوجوان را بهتر متوجه شوید. چون تمایلات عمدتاً ریشه در همین تغییرات دارد.
از دیگر اتفاقاتی که در این دوره با قوت گرفتن تفکر انتزاعی نسبت به تفکر انضمامی شکل می گیرد، گسترش دامنۀ تخیلات است. معمولاً بچه های 8 تا 12 ساله دامنۀ تخیلاتشان به اندازۀ محسوساتی است که قبلاً تجربه کرده اند. خیلی نمی توانند ورای آن محسوسات را تخیل کنند. ممکن است کودک در ذهن خود چیزهایی را که قبلاً دیده تلفیق کند و چیز جدیدی بسازد، مثلاً در ذهنش یک مداد به اندازۀ تیر چراغ برق بسازد. چرا می تواند چنین کاری را بکند، چون قبلاً هم مداد و هم تیر چراغ برق را دیده است. تخیل او در حوزۀ محسوساتی است که قبلاً تجربه کرده است. اما در دورۀ نوجوانی و به دنبال تحول بلوغ، دامنۀ تخیلات خیلی باز می شود. بچه ها چیزهایی را می توانند تخیل کنند که قبلاً تجربه نکرده اند، بنابراین بعداً در تمایلات اشاره می کنیم یکی از پدیده هایی که در دوران بلوغ با آن روبه رو می شویم، میل به خیالبافی بچه هاست. گاهی می بینیم که نوجوان دقایق زیادی در اتاقش می نشیند و به جایی خیره می شود. بعضی وقت ها ما پدر و مادرها که متوجه نیستیم چه اتفاقی دارد می افتد، نگران می شویم. نوجوان در دنیای تخیلی خودش در حال سیر است و از این کار لذت می برد. پدر و مادر نگران این هستند که نکند او افسرده و یا دچار عارضۀ روانی شده باشد. این گزارش بعضی از والدین است که با نگرانی می گویند بارها او را در اتاقش تنها دیده ایم که برای مدتی طولانی خوابیده و با چشمانی باز به سقف خیره شده است.
از اتفاقات دیگری که در دامنۀ فکری و ذهنی، در این دورۀ سنی شکل می گیرد، رشد تفکر تحلیلی است. معمولاً بچه ها چیزهایی که از قبل به عنوان باور پذیرفته اند، در دورۀ نوجوانی نسبت به آن تردید پیدا می کنند. تفکر آنها تفکر تحلیلی می شود و گاهی اوقات همۀ باورهای قبلی را زیر سؤال می برند. چرا؟ برای چه؟ دنبال استدلال و منطق قوی برای باورهای قبلی خودشان هستند. گاهی سؤالات فلسفی و عجیب و غریبی می کنند. اینجا از جاهایی است که والدین گاهی نسبت به دین و ایمان و باورهای بچه ها نگران می شوند. اینها تحولات طبیعی این دوره است.
به دنبال تحولات جسمی و ذهنی، تغییر و تحولاتی نیز در دنیای عاطفی نوجوان شکل می گیرد که به اهم آن اشاره می کنم. در دوران بلوغ و نوجوانی، رشد احساسات به اوج خودش می رسد. درست است که اشاره شد عقلانیت نیز در حال رشد است، ولی در مقایسه با هم، رشد عواطف و احساسات خیلی سریع تر است. دامنۀ احساسات نیز متنوع می شود. در دوران کودکی احساسات بچه ها خیلی محدود است، در حد دوست دارم یا ندارم. در نوجوانی با انواع احساسات جدید روبه رو می شوند و گاهی یک نوجوان حدود 50 نوع احساس را تجربه می کند. احساساتی از قبیل احساس عشق و نفرت، احساس قدرت، احساس غربت، احساس پوچی، احساساتی که در دورۀ کودکی مفهومی نداشت.
اتفاق سوم در دایرۀ عواطف و احساسات، نوسانات شدیدی است که در احساساتشان ایجاد می شود. اصطلاح معروفی است که می گویند نوجوان صبح عاشق است و بعدازظهر فارغ. امروز با اصرار می گوید که من می خواهم فلان کلاس بروم. پدر و مادر هزینه می کنند، دو روز بعد می گوید دوست ندارم و زده می شود. احساسات به شدت نوسان دارد.
به دنبال این تغییرات و تحولات که به اهم آن در سه لایۀ جسمانی، ذهنی و عاطفی اشاره شد، تمایلاتی در بچه ها متولد می شود. تمایلاتی که یا قبلاً وجود نداشته، یا به این شدت بروز نداشته است.
دقت کنید، اینکه من اصرار دارم این تغییر و تحولات رشدی است، می خواهم این را بپذیریم که خود نوجوان هم نسبت به خیلی از این تغییرات و تمایلات آگاهی ندارد. آن قدر سرعت این تحولات در دوران نوجوانی و جوانی زیاد است که گاهی خود نوجوان دچار به هم ریختگی و سردرگمی می شود. وقتی در اثر تحولات ذهنی نسبت به باورهای دینی اش دچار شک و تردید می شود، بیش از همه خودش دچار عذاب می شود. نکند که من کافر شده باشم، نکند من از مدار دین خارج شده باشم، من که قبلاً راحت پذیرفته بودم که خدا و معاد و قیامت هست، چرا الآن شک دارم. نوجوان سؤال را با والدین مطرح می کند و آنها به جای اینکه صبر و تأمل کنند و با حوصله و درایت و منطق جواب دهند و یا او را به شخص مطلع هدایت کنند، چهار انگ و برچسب هم به او می زنند و می گویند مشرک شده ای، کافر شده ای، برو خجالت بکش، کفر نگو. بچه ها خودشان نسبت به این تحولات وقوف و تحلیل ندارند و گاهی اوقات دچار بحران های شدید روحی می شوند. ما هم به جای درک آنها و کمک برای حل مشکلشان آنها را بیشتر تحت فشار قرار می دهیم.
برویم سر مبحث تمایلات. اشاره کردم متأثر از تحولات رشدی که عمدتاً هم ریشۀ زیست شناختی دارد، علایق، گرایش ها و تمایلاتی در فرد ایجاد می شود. یکی از این تمایلات، میل به تجمل، زیبایی و خودآرایی است. بچه ای که تا دیروز او را به سختی به حمام می فرستادیم، مرتب به او می گفتیم یک شانه به آن موهایت بزن، حالا رابطه اش با آینه خوب شده، مدل مو برای او مهم شده است، نسبت به لباسش حساس شده، برای بیرون رفتن از خانه به خودش می رسد.
میل دیگر، میل به استقلال است. دوست دارد مستقل باشد و روی پای خودش بایستد. میل دیگر میل به احراز هویت و شخصیت است. دوست دارد به او به اعتبار خودش احترام بگذاریم. هویت یعنی آن چیزی که مرا از دیگران متمایز می کند. اگر تا دیروز بچه را به اعتبار پدرش می شناختند، امروز دوست ندارد به اعتبار والدین به او احترام بگذارند.
شما همه تجربه کرده اید وقتی فرزندتان دبستانی بود، التماس می کرد که بابا، مامان، بیا مدرسه مون. وقتی به مدرسۀ بچه می رفتید اگر فرزندتان در حیاط بود، خودش را به شما می چسباند، ولی همین بچه وقتی به دبیرستان می آید، اکراه دارد که شما به مدرسه اش بروید. اگر شما به مدرسه بروید و او در حیاط باشد، جایی می رود که شما را نبیند.
یک کودک را می گویید پسر فلان شخص است، خوشحال می شود، ولی نوجوان دوست ندارد او را به اعتبار والدینش بشناسند و بپذیرند ولو پدرش وزیر یا وکیل یا پروفسور باشد. دوست دارد که خودش را به اعتبار خودش بپذیرند. این میل به احراز هویت است. اینها خیلی مهم است، اگر ما اینها را ندانیم در رویارویی با فرزندمان دچار مشکل می شویم. مثلاً اگر ندانیم که این بچه میل به احراز هویت دارد، یعنی می خواهد بگوید من با شما متفاوت هستم، من برای خودم آدمی شده ام، اگر این را ندانیم می گوییم بابا من همسن تو که بودم این کار را می کردم. در ناخودآگاهش می گوید من که شما نیستم، پس این کار را نمی کنم. بابا من قد تو که بودم نماز اول وقتم ترک نمی شد. میل به هویت در ناخودآگاه می گوید تو که قرار نیست مثل بابا باشی، تو کس دیگری هستی. اگر این را بدانیم، نوجوانی او را با نوجوانی خودمان مقایسه نمی کنیم. همین حرف ها را در قالب خاطره می گوییم. بچه ها از خاطره خیلی خوششان می آید. نمی گوییم من قد تو که بودم. به جای مقایسه، قصۀ زندگی و خاطرات و لذتی را که از نماز اول وقت می بردیم، می گوییم. خاطرات مسجد محلمان را می گوییم، نه اینکه مقایسه کنیم.
یکی دیگر از امیال، میل جنسی است. در دوران بلوغ میل جنسی تشدید می شود، به دنبال آن تغییر و تحولاتی که اشاره شد، غدد جنسی فعال می شود. اندام های جنسی کامل می شود. برآیند آن تحولات جسمی و عاطفی و ذهنی یک میلی را در فرد تشدید می کند به اسم میل جنسی. یکی دیگر از امیال این دوره، میل به تفوق و برتری است. بچه ها در این دورۀ سنی به شدت علاقه مند به قدرت نمایی، تفوق و برتری هستند. اگر داداش کوچکتر داشته باشد، مرتب بلندش می کند و زمینش می زند. جلو آینه می ایستد تا ببیند چقدر بازوهایش تغییر کرده است، علاقه مند به بدنسازی می شود. در قدیم در این دورۀ سنی روی دیوارهای خانه جای مشت می توانستیم پیدا کنیم. مشت می زد ببیند چقدر زورش زیاد شده، جای مشت می ماند یا نه؟
میل به انزوا و خلوت گزینی، میل به بحث و جدل، میل به انتقاد و مخالفت با منابع قدرت، میل به خودمحوری، میل به آرمان گرایی و بلندپروازی، میل به شک و تردید و سؤال؛ اینها اهم امیال دوران نوجوانی است. اگر آگاهی نداشته باشیم، در مواجهه با هرکدام با مشکل روبه رو می شویم و هر کدام می تواند زمینۀ تنش و تضاد شود. وقتی رفتارهایی را که متأثر از این امیال است نمی توانیم تحلیل کنیم، به بچه برچسب می زنیم. نمی دانیم اینکه می خواهد در جمع رفیق هایش برود میل به استقلال است. اینکه به خودش می رسد مربوط به میل زیبایی و تجمل و خودآرایی است. اینکه گاهی اوقات با برادرش درگیر می شود و بلندش می کند و زمینش می زند، میل به تفوق و برتری است. اینکه گاهی با والدین بگومگو می کند، میل به جدل است.
البته این طور نیست که همۀ اینها همزمان و با یک شدت در همۀ نوجوانان بروز پیدا کند. در هر نوجوان ممکن است تعدادی از این امیال بروز و ظهور بیشتری داشته باشد.
میل یک امر خدادادی است. چیزی نیست که بچه خودش در خودش ایجاد کرده باشد. نرفته از سوپر محل یک بسته میل جنسی بخرد و بخورد. بگذارید کمی مفهوم و معنای «میل» را باز کنم، «میل» اولاً یک امر خدادادی است که در بدو خلقت، خدای حکیم در سرشت انسان نهاده است. ثانیاً هر چه خدای حکیم به انسان عطا می کند، قطعاً در آن خیر و حکمت وجود دارد. یعنی از ضروریات رشد و تکامل او است. ثالثاً هر «میلی» که خدای حکیم به بنده اش عطا می کند، قطعاً برای تأمین آن میل حداقل یک منبع حقیقی در عالم واقع قرار می دهد. اگر در من میل به تشنگی قرار داده، در عالم واقع، یک حقیقتی به نام آب نیز برای تأمین این میل قرار داده است. هیچ میلی نیست که خداوند به انسان داده باشد و منبع در عالم واقع برای تأمین حقیقی آن میل قرار نداده باشد و نکتۀ آخر در ارتباط با امیال اینکه، منشأ انحراف انسان در مواجهه با امیال معمولاً در پنج چیز است:
1- افراط در تأمین میل
2- سرکوب یا تفریط در تأمین میل
3- رفتن به سراغ منابع کاذب
4- رفتن سراغ منابع ناسالم
5- رفتن سراغ منابع نامشروع
امیال خدادادی است و منبع حقیقی هم برای آن وجود دارد. میل به آب در من طبیعی است، چه موقعی من از این ناحیه آسیب می بینم: افراط کنم؛ تفریط بکنم؛ اشتباه بروم سراغ یک منبع غیرحقیقی و کاذب مثل بچه ها که میل به سینۀ مادر دارند، ولی با گول زنک آنها را گول می زنند. خود میل، حقیقی است و منبع حقیقی، سینۀ مادر است، اما بچه را فریب می دهیم. یا اینکه به جای رفتن به سراغ آب زلال پاک طیب و طاهر، بروم و با یک آب آلوده سیراب شوم، منبع را اشتباه بگیرم.
جالب است بدانیم دشمنان ما دقیقاً این مباحث را می دانند. می دانند که نوجوان ما در این دورۀ سنی چه امیالی دارد، می آیند متناسب با این امیال فراورده های فرهنگی خودشان را آماده می کنند. منابع کاذب و آلوده شان را ارائه می دهند در قالب فیلم، کتاب، شبکه های اجتماعی. چرا بچه های ما جذب می شوند؟ زیرا به نوعی چیزهایی که آنها بسته بندی کرده اند و لوکس ارائه می دهند، متناسب با امیال این دورۀ نوجوانی است. علایق و امیال نوجوانان را فهمیده اند، شناخته اند و مواد آلوده و مسمومشان را در قالب همان علاقه مندی ها ارائه می دهند.
در این نوشتار با توجه به محدودیت، یکی از این امیال را به عنوان نمونه بیشتر باز می کنم. اشاره شد یکی از امیال، میل به استقلال است. بچه از بدو تولد تدریجاً به سمت استقلال می رود. تا وقتی در رحم مادر است، کاملاً وابسته به مادر است. اولین مرحلۀ استقلالش زمان بریدن بند ناف است که این استقلال بیشتر جنبۀ مادی دارد. دومین مرحله، وقتی است که از شیر گرفته می شود، مقداری وابستگی اش به والدین به خصوص مادر کمتر می شود. سومین مرحلۀ استقلال، وقتی است که بچه راه می افتد. چهارمین مرحلۀ استقلال، وقتی است که بچه به مدرسه می رود، باز یک مقداری وابستگی اش به خانواده کمتر می شود. پنجمین مرحله، استقلال روحی روانی است که در دوران بلوغ اتفاق می افتد. بچه ای که تا دیروز مرجع تقلیدش پدر و مادر بودند، در دورۀ نوجوانی مرجع او عوض می شود و به سمت گروه همسن و الگوی اجتماعی می رود. یعنی چه مرجع او عوض می شود؟ بچه تا دیروز لباسی می پوشید که پدر و مادر تأیید کنند، از شیوۀ گفتار و بیانی استفاده می کرد که پدر و مادر خوششان بیاید. اما در دورۀ نوجوانی چون مرجع تغییر کرده است، لباسی می پوشد که گروه همسن تأیید کند، واژه ها و گفتاری را استفاده می کند که گروه همسن می پسندد. در میل به استقلال، بچه مانند گیاهی است که از خاک سر می زند، از پوستۀ خانواده بیرون می زند. میل به گروه همسن و الگوی اجتماعی پیدا می کند. میل به حضور در جامعه پیدا می کند. آیا این پدیده در اصل چیز خوبی است یا نه، مثبت است یا منفی؟
گفتیم که اصل میل خدادادی است، آیا باید آن را سرکوب کنیم؟ جلوگیری کنیم؟ بگوییم حق نداری با کسی رفت وآمد کنی؟ شما چه بخواهید و چه نخواهید در یک رشد طبیعی فرزند به دنبال گروه همسن می رود. چه بخواهید چه نخواهید به یک الگوی اجتماعی علاقه مند می شود. این الگوی اجتماعی ممکن است یک معلم، یک ورزشکار، یک هنرمند، یک دانشمند، یک سیاستمدار و یا یک عالم دینی باشد. بنابراین می بینیم در این دورۀ سنی دسته های محلی شکل می گیرد. در قدیم بیشتر رایج بود که پسرها سر گذرها می ایستادند، گپ می زدند، در قهوه خانه ها جمع می شدند، تیم فوتبال یا گروههای خیابان گردی تشکیل می دادند. ممکن است به اقتضای زمان شکل کار عوض شود، ولی اصل میل پایدار است. در مدرسه یا در محله یا اقوام، 5 الی 7 نوجوان و جوان همسن دور هم جمع می شوند و تفریح می کنند. یکی از منابع حقیقی تأمین میل به استقلال همین تعلق به یک گروه همسن است. حال ما به عنوان ولی در مواجهه با این میل چه باید بکنیم؟ آیا باید دچار افراط شویم و این میل را سرکوب کنیم؟ به فرزند بگوییم حق رفت وآمد با کسی را نداری، حق بیرون رفتن از خانه را نداری. با این واکنش در واقع جلو رشد بچه را می گیریم، عملاً اختلال در فرایند رشد اجتماعی او ایجاد می کنیم. این ممکن است به افسردگی او منجر شود، ممکن است باعث پرخاشگری او شود. انرژی یی که باید در روابط اجتماعی و در گروه همسن هزینه شود، متراکم و راکد می شود. افسرده یا پرخاشگر می شود، با پدر و مادر درگیر می شود و هزار و یک پیامد منفی دیگر. یا باید دچار تفریط شویم و رهایش کنیم تا خودش برود در جامعه دنبال تأمین امیالش، برود با هرکه خواست طرح رفاقت بریزد و هر کجا که خواست برود و هر کار که خواست انجام دهد. انگار نه انگار که در جامعه صیادان و شیادان دام ها بر سر راهش نهاده اند.
شکل سوم رویارویی، هدایت بچه ها به سمت گروههای همسن مورد تأیید و سالم است. خانواده ها باید برای تک تک این امیال از جمله میل به استقلال، تدبیر به خرج دهند. من که می دانم بچه ام در این دورۀ سنی میل به گروه همسن پیدا می کند، بهتر این است که او را در مسیری قرار دهم که به طور طبیعی متصل به یک گروه همسن شود، و این نیاز در مجموعه ای سالم و مورد تأیید، خودبه خود تأمین شود. تشکل های فرهنگی و سازمان های مردم نهاد شناخته شده و شناسنامه دار از جمله مجموعه هایی هستند که می توانند در تأمین این میل و پاره ای دیگر از امیال دورۀ نوجوانی مورد توجه و حمایت خانواده ها قرار گیرند.