سهراب سپهری در 15 مهر 1307 در شهر کاشان متولد شد. اشعار عاشقانه سهراب سپهری یکی از شناخته شده ترین شعرهای این شاعر می باشد. این شاعر ابتدا کارش را با سرودن شعر نیمایی آغاز کرد ولی به مرور مسیر خود را شناخته و سبک متفاوتی را آغاز کرد. اشعار سهراب سپهری با فلسفه و طبیعت آمیخته است و او برای سرودن نیاز به محیطی آرام مانند کویر کاشان داشت. به همین دلیل طبیعت در اشعار سهراب نقش پر رنگی دارند. سهراب سپهری در سال 1359 به دلیل بیماری سرطان در گذشت.
برگزیده ترین اشعار عاشقانه سهراب سپهری
اشعار عاشقانه سهراب سپهری به صورت پراکنده در مجموع شعرهای زندگی خواب ها، شرق اندوه، مرگ رنگ، صدای پای آب، آواز آفتاب، مسافر، ما هیچ ما نگاه، اتاق آبی و حجم سبز وجود دارد. می توانید در ادامه چندین نمونه از این شعرهای عاشقانه زیبا را بخوانید.
شعری ناب و عاشقانه از سهراب سپهری
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یک بار هم که در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
بیا تا نترسیم
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
******
اغلب اشعار عاشقانه سهراب سپهری با مضامین تنهایی و با روحیاتی لطیف و بی مانند سروده شده اند. سهراب به خوبی توانسته است روح لطیف زندگیش را در شعرهایش به رخ بکشد.
شعر عاشقانه از سهراب سپهری
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
نه تو می مانی نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ولیکن خالی است
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی است
******
شعر زیر باران باید رفت
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است…
******
شعر کفش هایم کو از جمله شعرهای عاشقانه سهراب سپهری است که می توان به خوبی با آن ارتباط برقرار کرد. قطعه هایی از این شعر زیبا را حتما در عکس نوشته های سهراب سپهری که در شبکه های اجتماعی دست به دست می چرخند ملاحظه کرده اید.
شعر کفش هایم کو از سهراب سپهری
از شب ریشه سر چشمه گرفتم
و به گرداب آفتاب ریختم
بی پروا بودم
دریچه ام را به سنگ گشودم
مغاک جنبش را زیستم
هوشیاری ام شب را نشکافت
روشنی ام روشن نکرد
من تو را زیستم، شب تاب دور دست!
رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند
بیداری ام سر بسته ماند
من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد
و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت
و کنار من خوشه ی راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ
من ماندم و همهمه ی آفتاب
و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمده ام
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد
لبخند می شکفد
و زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه ی شبانه ی اندیشه ی من
بر پرتگاه زمان خم می شود
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟
شعرهای عاشقانه سهراب سپهری با مفاهیم احساسی و زیبا
کمتر کسی است که سروده های زیبای سهراب سپهری را خوانده باشد اما مدهوش و شیدای اشعار ناب این شاعر برجسته و نامی معاصر ایران نشده باشد. روح لطیف و عاشقانه بسیاری از اشعار سپهری راه ارتباطی مناسب برای برقراری یک رابطه عاشقانه است که با تصویر سازی زیبایی که این شعرهای عاشقانه دارند، دریچه ای به سوی سرچشمه زیبایی ها و احساسات ناب می گشایند و درک رمز و راز عشق و دوست داشتن را به سادگی قابل فهم و کشف می کنند.
سبک نو اشعار سهراب سپهری این امکان را برای خواننده یا شنونده سروده های این شاعر گرانقدر فراهم می کند تا سادگی مفاهیم مورد اشاره در شعر را به خوبی دریابد و تصویر سازی منحصر به فردی از مضامین و مفاهیم شعر داشته باشد. در ادامه چندین شعر عاشقانه سهراب سپهری را ملاحظه خواهید کرد که امیدواریم بیش از پیش از مطالعه سروده های سپهری لذت ببرید.
شعری زیبا و عاشقانه از سهراب
گاه می اندیشم ،
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم.
شانه بالا زدنت را،
بی قید
و تکان دادن دستت که ،
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که ،
عجیب! عاقبت مرد؟
کاشکی می دیدم!
من به خود می گویم:
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
******
اشعار سهراب سپهری با مضامین احساسی
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده
******
شعر نو کوتاه عاشقانه از سهراب سپهری
گوش کن، دور ترین مرغ جهان میخواند.
شب سلیس است، و یکدست، و باز.
شمعدانیها
و صدادارترین شاخه فصل،ماه را میشنوند.
پلکان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
گوش کن، جاده صدا میزند از دور قدمهای ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلکها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.
و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشنید با تو
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
******
شعر دلنشین و عاشقانه از سهراب سپهری
مرداب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهایم میشنیدم.
زندگیام در تاریکی ژرفی میگذشت.
این تاریکی، طرح وجودم را روشن میکرد.
در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید.
زیبایی رها شدهیی بود
و من دیده به راهش بودم:
رویای بیشکل زندگیام بود.
عطری در چشمم زمزمه کرد.
رگهایم از تپش افتاد.
همه رشتههایی که مرا به من نشان میداد
در شعله فانوسش سوخت:
زمان در من نمیگذشت.
شور برهنهیی بودم.
او فانوسش را به فضا آویخت.
مرا در روشنها میجست.
تار و پود اتاقم را پیمود
و به من ره نیافت.
نسیمی شعله فانوس را نوشید.
وزشی میگذشت
و من در طرحی جا میگرفتم،
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا میشدم.
پیدا، برای که؟
او دیگر نبود.
آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟
عطری در گرمی رگهایم جابهجا میشد.
حس کردم با هستی گمشدهاش مرا مینگرد
و من چه بیهوده مکان را میکاوم:
آنی گم شده بود.
******
امیدواریم که از مطالعه گلچین زیباترین اشعار عاشقانه سهراب سپهری نهایت لذت را برده باشید. سهراب شاعر نقاش یا نقاش شاعر بود که هم در نقاشی هایش شعر وجود داشت و هم در شعرهایش تصاویر بدیع و بی مانند.