عصر ایران؛ مهدیه ملک شیخی- با یک سوال آغاز کنم: آیا برای فارغ التحصیلانی که از رشته های مختلف دانشگاهی در مقاطع فوق دیپلم، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا فراغت پیدا می کنند، امکان اشتغال، متناسب با تحصیلات آنها فراهم میکنیم؟!
آنها به دانشگاه میروند تا بخت و اقبال خود را برای یافتن شغل مناسب تر بیازمایند، اما همان طور که زبان آمار گویاست، پس از فارغالتحصیلی، بازار کار، چندان روی خوشی به آنها نشان نمیدهد.
از سویی، فرصتهای شغلی ایجاد شده به اندازهای نیست که جوابگوی بخش عظیمی از فارغالتحصیلان دانشگاهی باشد؛ به همین دلیل، هر ساله تعداد زیادی از دانشجویان رشتههای مختلف جذب بازار کار نشده و بیکار میمانند.
دختر جوانی که مدتی از فارغ التحصیلیاش می گذشت، عقیده داشت، "دیگر داشتن مدرک دانشگاهی یک ارزش برای ورود به بازار کار به شمار نمیرود، چرا که تعداد فارغالتحصیلان دانشگاهی آنقدر زیاد است که در هر رشتهای هزاران جوان بیکار داریم و تنها کسانی جذب بازار کار میشوند که خیلی خوششانس باشند وگرنه یا باید بیکار بمانند و یا دنبال شغل آزاد بروند، که آن هم سرمایه میخواهد. بیشتر پسران، چارهای جز مسافرکشی ندارند. پسرها حداقل این انعطاف پذیری شغلی را دارند، ما چه کار کنیم؟ این واقعا دردآور است که نمیتوانیم در رشته تخصصی خودمان مشغول به کار شویم و این همه تلاش و درس خواندن هیچ!"
در این میان عده ای نیز معتقدند؛ کار هست؛ اما این نسل حوصله کار کردن ندارد.
در حال حاضر ما با دو نوع بیکاری مواجه هستیم:
بیکاری ارادی: این نوع بیکاری به اراده فرد صورت میگیرد و فرد بیکار در دستمزد رایج تمایل به کارکردن ندارد.
بیکاری غیرارادی: در این نوع بیکاری، فرد در دستمزد رایج مایل به کارکردن است؛ اما شغلی برای او وجود ندارد.
سرنخ تمام چالش ها بر میگردد به نظام آموزشی ایران که بیشتر بر اخذ مدرک تأکید دارد تا کسب مهارت.
از این رو، فارغالتحصیلان بیشتر بدون داشتن تجربه کاری و مهارتهای عملی، وارد بازار کار میشوند و به همین دلیل با مشکل بیکاری مواجه میشوند.
از سوی دیگر جوانان تحصیل کرده فرصتی برای جمع آوری تجربه کاری برای رزومه خود ندارند و از توسعه مهارت های اجتماعی از طریق تعاملات در محل کار متناسب با فرصت های شغلی آینده غفلت می کنند. حتی زمانی که آنها یک شغل ابتدایی پیدا می کنند، ممکن است به دلیل انگیزه کم و اهداف شغلی نامشخص مدت زیادی دوام نیاورند که همین امر موجب بیکاری مجدد آنها می شود.
داشتن انتظارات غیرواقع بینانه از کار مانع دیگری است که جوانان آسیب پذیر را از اشتغال سودمند باز می دارد.
جوانان بسیاری با خود حساب می کنند؛ هر چه کار و به اصطلاح دوندگی هم کنند، باز به گرد پای تورم نمی رسند، لذا رویای یک شبه پولدارشدن را در سر می پرورانند.
نرخ بیکاری در ایران
بر اساس گزارشهای مرکز آمار ایران، سهم بیکارانی که دارای مدرک دانشگاهی هستند، در گذر 50 سال اخیر به طور پیوسته افزایش یافته است؛ به طوری که در سال های 1395 و 1396 نزدیک به 50 درصد فارغ التحصیلان دوره کارشناسی، 35 درصد فارغ التحصیلان دوره کارشناسی ارشد و بیش از 15درصد از فارغ التحصیلان دوره دکتری دانشگاه های کشور، شغلی نداشته اند.
به طور کلی این رقم در بهار 1399 حدود 36 درصد بوده است. در زمستان 1402، سهم جمعیت بیکار فارغالتحصیل آموزش عالی از کل بیکاران 39 درصد برآورد شده است. در حالی که در پاییز 1403، این سهم به 43.1 درصد افزایش یافته است.
بنابر شواهد عملکرد ایران از نظر استفاده از سرمایه های انسانی آموزش دیده، نه تنها هیچ تناسبی با اقتضائات اقتصاد دانش بنیان ندارد، بلکه در مقایسه با برخی کشورهای منطقه مانند افغانستان و پاکستان نیز نگران کننده و بحرانی است.
حتی کشورهایی مانند آفریقای جنوبی، اسلواکی و لیتوانی، نرخ بیکاری فارغالتحصیلان کمتری را نسبت به ایران تجربه می کنند.
ناامیدی جوانان تحصیل کرده، نشاندهنده چالشهای جدی در تطابق نظام آموزشی با نیازهای بازار کار است که نیازمند برنامهریزی و سیاستگذاریهای مؤثر برای کاهش نرخ بیکاری در میان فارغالتحصیلان دانشگاهی است.
تمرکز بر مدرکگرایی به جای مهارتمحوری
امروزه در بسیاری از خانوادهها و جامعه، مدرک دانشگاهی به عنوان معیاری برای موفقیت شناخته میشود. این موضوع موجب افزایش تعداد فارغالتحصیلان بدون مهارتهای عملی شده است.
این تفکر از کجا ریشه گرفت؟
از آنجا که در سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی، باروری افزایش یافت. حاصل چنین روندی فشار بر امکانات و تسهیلات آموزشی برای جمعیت بزرگتر از شش سال در سالهای بعد بود. مدارس پرجمعیت با امکانات کم، هزینههای بسیاری را به کشور تحمیل کرد.
روند صعودی موالید در آن سالها، پس از خروج از مدارس فشار زیادی به بازار کار وارد کرد. پاسخ دولت به این نیاز در کنار تلاش برای ایجاد اشتغال، هدایت جمعیت جوان به ادامه تحصیلات بود و با طولانیکردن زمان ورود به بازار کار تلاش کرد تا از بحرانیشدن بیکاری جلوگیری کند و برای خود فرصت اشتغال ایجاد کند.
طی دوره زمانی 1357 تا 1389 در ایران، با افزایش یک درصد در سطح سواد، میزان بیکاری به اندازه 0/75درصد کاهش یافت. اقبال به تحصیل توسط جوانان موجب شد سرمایههایی که میبایست صرف ایجاد اشتغال و بنگاههای تولیدی شوند، بهدلیل سوددهی بازار آموزش و تحصیل به سمت ایجاد دانشگاههای مختلف سرازیر شود.
نتیجه این گسترش در آموزش، افزایش سطح عمومی تحصیلات در کشور شد. از طرفی تلاشهای صورتگرفته برای اشتغال کافی نبود و بیکاریهای سالهای قبل نه تنها از بین نرفت، بلکه تبدیل به نوع دیگری از بیکاری، یعنی بیکاری دانشآموختگان شد.
سیاست وقفه برای ورود به بازار کار ادامه یافت و با افزایش ظرفیت دانشگاهها، برای مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری، بیکاری دانشآموختگان به مقاطع بالای تحصیلی رسید.
چرخه معیوب "بدون تجربه، بدون شغل. بدون شغل، بدون تجربه"
جوانان آسیبپذیر بیشتر در دایره باطل «بدون تجربه، بدون شغل» گرفتار میشوند. برنامه های کارآموزی ممکن است به آنها کمک کند تا از طریق ارائه تجربه کاری بر این چرخه غلبه کنند.
در کشورهای پیشرفته، برنامههای کارآموزی و مهارتآموزی در کنار تحصیل اجباری است، در حالی که در ایران این رویکرد به صورت جدی دنبال نمیشود.
برنامههای کارآموزی و مهارتآموزی در کنار تحصیل در کشورهای پیشرفته به گونه ای طراحی شده است تا دانشجویان علاوه بر آموزشهای تئوریک، مهارتهای عملی و شغلی مورد نیاز بازار کار را به دست آورند. در این کشورها، دانشگاهها، صنایع و دولتها به طور مشترک در توسعه این برنامهها همکاری میکنند.
در کشورهایی مانند آلمان، سوئیس و اتریش و کانادا سیستم آموزشی "دوگانه" به گونهای طراحی شده که دانشجویان بهطور همزمان در محیط کار و دانشگاه آموزش میبینند.
دانشجویان معمولاً 3 تا 4 روز در هفته در محل کار مشغول به کارآموزی هستند و باقی روزها را به تحصیل میگذرانند.
حقوقی که دانشجویان در دوره کارآموزی دریافت میکنند، به آنها کمک میکند تا به صورت عملی مهارت کسب کنند و از نظر مالی مستقل شوند.
به عنوان مثال، دانشجویان رشته مهندسی در کانادا باید حداقل 12 ماه کارآموزی صنعتی را تکمیل کنند تا بتوانند مدرک دریافت کنند.
دانشگاهها و مراکز آموزشی قراردادهای بلندمدتی با شرکتها و کارخانجات دارند. شرکتها نیازهای مهارتی خود را اعلام میکنند و دانشگاهها بر اساس این نیازها دورههای آموزشی و کارآموزی ارائه میدهند.
در برخی موارد، شرکتها دانشجویان را از ترمهای ابتدایی حمایت مالی میکنند و پس از فارغالتحصیلی، آنها را به استخدام در میآورند.
دانشجویانی که پیش از ورود به دانشگاه یا در طول تحصیل تجربه کاری کسب کردهاند، میتوانند آن را به عنوان بخشی از واحدهای درسی خود ثبت کنند.
ولیکن نظام آموزش عالی ایران، کیفیت را فدای کمیت کرده است؛ لذا بسیاری از دانشگاههای ایران، خصوصاً در رشتههای علوم انسانی و نظری، توجه کمتری به دورههای کارآموزی دارند.
در رشتههای فنی و مهندسی نیز کارآموزی، معمولاً به چند ماه در پایان دوره تحصیلی محدود میشود و اغلب تجربهای سطحی و ناکافی است.
صنایع روی خوش به آموزش عالی نشان نمی دهد!
مهم ترین کارکرد دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی، تأمین و پرورش نیروی انسانی متخصص مورد نیاز جامعه است.
برخلاف کشورهای پیشرفته، در ایران ارتباط سازندهای بین دانشگاهها و صنایع وجود ندارد. دانشگاه به طور عمده به انتقال دانش به دانشجویان می پردازد و صنعت هم کار خودش را انجام می دهد؛ به عبارتی، هر کدام ساز خودشان را می زنند.
بسیاری از صنایع و شرکتها در فرآیند آموزش دانشگاهی مشارکت نمیکنند و نیازهای مهارتی خود را به دانشگاهها منتقل نمیکنند.
در ایران دولت برای سرپا نگهداشتن صنایع مجبور به اعطای یارانه است. دانشگاه ها نیز نمی توانند کارشناسان مورد نیاز صنعت را تربیت کنند.
یک فعال صنعت در این خصوص چنین میگفت:" صنایع در انتظار افراد مدرکدار نیست؛ بلکه نیازمند نیروهای کاربردی متخصص و تحولگرا است، متخصصانی که بتوانند ایده بدهند و ایده را به یک محصول و خدمت نو و رقابتی تبدیل کنند."
نکته قابل تامل اینکه بسیاری از شرکتهای ایرانی تمایلی به پذیرش کارآموز ندارند، چراکه در این حوزه برنامه ریزی و هدف تعریف شده ای ترسیم نشده است. دلیل این موضوع میتواند شامل کمبود منابع، نبود حمایت دولتی یا عدم اطمینان به توانایی دانشجویان باشد.
این مهم را به خاطر بسپاریم که بیکاری از لحاظ اجتماعی و سیاسی ظرفیت بحرانآفرینی بالایی دارد و میتواند مقبولیت و حتی مشروعیت دولتها را زیر سؤال ببرد و دیگر نسخه تاریخ گذشته ایجاد فرصتهای آموزشی به قیمت تعویق ورود نیروی جدید به بازار کار چاره ساز نیست.
ذهنیت فارغ التحصیل دانشگاهی، سرشار از محرومیت است. در بسیاری از استان های کشور به دلیل محرومیت و عدم وجود صنایع سنگین، بیکاری جمعیت جوان چند برابر است.
آنچه بدیهی است؛ بسیاری از فشارهای ناشی از محرومیت را فشار روانی به دوش می کشد. اغلب، تصور ما از آنچه فقر نامیده می شود؛ برگرفته از عینیتی است که همه روزه در گوشه گوشه محل زندگی خود با آن روبه رو می شویم. از این رو، مسئله از دارا بودن یا نبودن، با فشار ذهنی مضاعف و مداوم تغییر شکل خواهد داد که تفکّر را در خود گرفتار می سازد.
زمانی که به بیکاری جوان تحصیل کرده و به نیاز او پاسخ ندهیم، جوان فارغ التحصیل دانشگاهی، به ناچار، به دنبال جواب پرسش خود و پاسخ نیازش می رود که جلوه اش در مهاجرت امروز جوانان باسواد دانشگاهی و در آسیب های اجتماعی به وضوح قابل مشاهده است.