ماهان شبکه ایرانیان

چند دقیقه حس و حال خوب در اختتامیه متفاوت جشنواره فیلم فجر/ آفرین بر آن داور و بازیگر

سعیدخانی بعد از دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول از وزیر فرهنگ اجازه اکران فیلم « قاتل و وحشی » صادر شود و با لحنی قابل تامل گفت: چرا این قدر نگران هستید؟ هیچ فیلمی در هیچ مملکتی انقلاب نکرده و از میزی که دارید نترسید ( نگران از دست دادن آن نباشید) و فیلم را اکران کنید

    عصر ایران؛ مهرداد خدیر- هر چند افسارگسیختگی قیمت دلار و طلا تحت تأثیر فضای روانی ناشی از بیم تشدید تحریم‌ها که تقاضای این دو برای حفظ قدرت خرید و اندوخته ها را ارافزایش داده دل و دماغی برای مردم باقی نگذاشته اما اتفاقا در این گونه وضعیت‌ها به گریزگاه و مفر بیشتر نیاز داریم و سراغ مقوله‌ای دیگر رفتن تا ببینیم چه تدبیر خواهند کرد.

 
   با این مقدمه می‌خواهم از اختتامیه جشنواره فیلم فجر بنویسم که به اذعان ناظران با دوره های قبل خاصه آن سه سال خالص‌سازی متفاوت بود. هر قدر که در آن سه سال 1400 و 1401 و 1402 می‌خواستند از فجر یک عمار دیگر بسازند یا به هم‌فکران و دوستان خودشان جایزه و میدان بدهند و از حیث عدد و آمار فروش با سینمای شبه کمدی و غالبا لودگی به جذب مخاطب ببالند در این جشنواره آشکارا می شد دید که از این فضا فاصله گرفته شده است.

اختتامیه جشنواره فیلم فجر

   در همان جایزه ملی که باز برای حمایت از سینمای خاص ایدیولوژیک ابداع شده یا به سمت آن سوق پیدا کرد به فیلمی درباره محیط بانان هم توجه نشان دادند و اینها همه در حالی است که محتوای ناشی از تغییر فضای سیاسی و اجتماعی در سال جاری را باید در جشنواره سال آینده دید و امسال در این حد باید راضی بود که به جای آن که تهیه‌کننده »گاندو« و رفقا جشنواره را در اختیار داشته باشند کار را به دست اهل فن سپردند و وزیر فرهنگ هم در اقدامی نمادین به جای ردیف اول چند ردیف عقب‌تر نشست و جز زمان اندکی در پایانبرنامه  روی سن نرفت و حسب ظاهر از جشنواره دولتی فاصله گرفتند اگرچه هنوز به مجری غیر صدا و سیمایی اعتماد کامل ندارند خاصه این که از تلویزیون و شبکه نمایش هم به صورت زنده پخش می شد.

جشنواره فیلم فجر
 
   صدا و سیما  البته حسب  عادت دست به سانسورهایی زد و مثلا وقتی کلیپی از دوره های گذشته را  نشان می دادند ناگهان پوشش  مستقیم قطع شد و  سراغ دو مجری داخل استودیو رفتند که نقش بازی می کردند و هی می گفتند فعلا خبری نیست!  ظاهرا به خاطر آن بوده که در آن زمان در کلیپی تصویر سید محمد خاتمی در دوران وزارت ارشاد چون 7 سال اول جشنواره او وزیر بوده ( 63 تا 81)  و بهرام بیضایی و باران کوثری نشان داده می شده و لابد نگران بودند مردم با دیدن رییس جمهوری پیشین یاد قیمت دلار در دهه 80 بیفتند!


   با این همه چند برگزیده یا داور  فضای اختتامیه را ارتقا دادند و بی آن که آن را سیاسی و هیجانی کنند و بهانه به دست منتقدان بدهند نشان دادند  هنرمندان و اهل فکر حتی در قبال ازای دریافت جایزه که به لحاظ مادی هم قاعدتا باید قابل توجه باشد از گفتن حرف حق ابا ندارند.

   صریح تر از همه رضا درست‌کار منتقد فیلم و یکی از 6 داور اصل جشنواره که گفت:‌بازیگران ستون های خیمه های سینما هستند و نام بهروز وثوقی را بر زبان آورد تا تابوها را بشکند.

   سعیدخانی هم بعد از دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول از عباس صالحی وزیر فرهنگ دولت کنونی -که به مداراجویی شهرت دارد -خواست اجازه اکران فیلم « قاتل و وحشی » صادر شود و با لحنی قابل تامل گفت: چرا این قدر نگران هستید؟ هیچ فیلمی در هیچ مملکتی انقلاب نکرده و از میزی که دارید نترسید ( نگران از دست دادن آن نباشید) و فیلم را اکران کنید.

   در جشواره و در میان برندگان سیمرغ توجه بیشتر طبعا به بازیگران مرد و زنی است که سیمرغ به آنها می رسد. نگاه ها به مصطفی زمانی بود که به خاطر فیلم «شمال از جنوب غربی»‌انتخاب شد و گفت: اگر حسن پورشیرازی بود این جایزه نه به من می رسید نه به هیچ کس دیگر. پس با او تقسیم می کنم.

جشنواره فیلم فجر

   انتقاد مصطفی زمانی از هیات داوران نبود که چرا پورشیرازی انتخاب نشده چون اساسا فیلمی که در آن بازی کرده و در حد اسکار و نه تنها سیمرغ فجر درخشیده در بخش مسابقه قرار داده نشد. بهانه اعلام شده زمان طولانی و 200 دقیقه ای فیلم «پیر پسر»‌ساخته اکتای براهنی اعلام شد اما برخی هم عوامل دیگر و احتمالا سیاسی یا ایدیولوژیک را دخیل می دانند.

   با این حال توجه مردم و منتقدان و اشارات اختتامیه به پیر پسر کام اکتای براهنی را شیرین کرد. فیلم سازی که همچنان به عنوان پسر دکتر رضا براهنی شناخته شده تر است!

   آن قدر خرسند شد که نوشت:

«این روزها روی هوا راه می روم و حالا دارم می فهمم که آن کودکی که به حرف معلمش گوش می داد و با گفتن کلمه بسم الله روی اب رودخانه راه می رفت و به مدرسه می رسید؛ چه حالی داشت. بله چرا نشود؟ روی آب و هوا هم می شود راه رفت. سینما جادوی خودش را دارد.

  مردم؛ یعنی مردم مملکت ما؛ مردم؛ همان هایی که آن شب با ما فیلم پیرپسر را به تماشا نشستند! مردمی که سیل بی پایان تبریکات و نقدها و تکه کلام های زیبایشان تا این لحظه در فصا جاری است. مردم میهن من! مردم تماشاگر سینمای برج میلاد و پردیس ملت در آن شب و آنهایی که ندیده همراه شدند! نادید تبریک کفتند؛ گرچه که آن شب بزرگ همه از منتقدان و رسانه و هنرمندان بودند؛ اما انها نیز مردمان بودند! ای مردمان تماشاگر فیلم های اخراج شده از لیست! من چه خوشبخت بودم که شما را اینچنین در اغوش پیرپسر تجربه کردم. 


  همیشه فکر می کردم که ما مردم در لحظاتی که بازی فوتبال تیم ملی ایران را تماشا می کنیم؛ به هنگامی که تیم ملی مان گلی می زند و ما از شادی به بالا می پریم؛ در یک آن همه با هم، با دل همه ی مردمان کشور تنظیم و به قول سینمایی ها سینک می شویم. و این گونه است که نقطه صفر حسی ما تعریف همبسته تازه ای می یابد. این همزمانی و در زمانی که از زیباترین های پدیده های این زندگی است؛ از جمعه برای من به نهایت رسید. دست تک تک شما بینندگان آن شب را می بوسم. دست تک تک منتقدانی که قلم زدند را به گرمی می فشارم. آن شب خیلی از مردم، ما را در اغوش می گرفتند. این لحظات مدام در ذهنم می پیچد. اشک می آید. خنده از پی آن، تناقضی عجیب از روح و روانم را عریان می کند. هیچ جایزه، هیچ پول و ثروتی با این قابل قیاس نبود و نیست و نخواهد بود. آرزوی  من این است که فیلم را با مردم ایران و روی پرده های سینماهای کشور با هم تماشا کنیم؛ این ارزوی من است. 


  شب قبل از این تک نمایش دوستی گفت حالت چیست! گفتم احساس می کنم باید پنالتی اخر را در مقابل یک صد هزار تماشاگر در  ورزشگاه ازادی بزنم. اگر این پنالتی گل نشود تیم ما باخته است؛ اما اگر گل شود ما می مانیم. دیگران پنالتی های خودشان را از قبل زده بودند و من آخرین نفر بودم. استرس  و اشتیاق همزمان در وجودم موج می زد. وقتی مردم شروع به آن تشویق نادیده و کف و سوت زدنهای طولانی کردند؛ فهمیدم که توپ در گوشه دروازه جای گرفته است. سرشارم از لطف شما مردم شگفت انگیز سرزمینم که هر حرکت شما شوری در دل ما و هر کلام شما معنای بی نظیری را زنده می کند. 

  من امروز مردم ترم؛ متعهدترم و عاشق ترم… »

   چون به نوشته اکتای براهنی اشاره شد بی مناسبت نیست برای آشنایی بیشتر با قلم او بخشی از آنچه را که قبل‌تر و به بهانه درگذشت رضا براهنی نقل کردم بیاورم( از لحظات مواجهه او با پدری که پیرانه سر دچار آلزایمر شده بود -و در کانادا روزگار می گذرانید):

   «با مادر و برادرانم از فرودگاه به خانه می‌رویم. پدرم روی صندلی چرخ‌دار نشسته، من می‌روم جلوش و می‌ایستم. پدرم به من نگاه غریبانه‌ای می‌کند. من به او نگاه می‌کنم.

 مادرم جلو می‌آید. باز هم شیطنت او ادامه دارد: " اگه گفتی کیه؟". پدرم می‌گوید: "می‌شناسم" و مادرم می‌گوید: بگو. پدرم می‌گوید: "فکر می‌کنم از همسایه‌های قدیم‌مون باشه". گریه را قورت می‌دهم و کلاه از سر برمی‌دارم. اشک به چشم دارم.

   یک دفعه پدرم نگاهی سر از شوق می‌کند. انگار چیزی به یادش آمده. سعی می‌کند به یاد بیاورد و ناگهان به من اشاره می‌کند و جملۀ عجیبی می‌گوید: "آه، ساناز! این که رضا براهنی‌یه!" طوری این جمله را ادا می‌کند که انگار خودش هیچ‌کس نیست و یک طرفدار رضا براهنی است و حالا یک دفعه رضا براهنی به خانۀ او آمده است و ما ساکنِ گذشته‌ایم. او تنها مادرم را درست و دقیق می‌شناسد. این قدرت عشق است یا ایمان؟ معلوم نیست.

 مادرم مثل کودکی با او برخورد می کند. نازش را می‌کشد. وقتی وارد اناق می‌شود سر به سرش می‌گذارد و پدرم را می‌بوسد و پدرم می‌گوید: "تو رو خدا یکی دیگه!" در آن لحظۀ بخصوص این مادر است که محکم می‌گوید: "بابا پسرته! اکتای. از ایران اومده کانادا تا تو رو ببینه. پسرت!". پدرم اشک می ریزد. من به پاهاش زیر ویلچر می‌افتم و گریه می‌کنم. مادرم گریه می‌کند. همه گریه می‌کنیم. حالا من رضا براهنی هستم و او پیرمردی روی ویلچر.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان