خیلیها به امید زندگی بهتر و برای فرار از فقر و بیکاری به سمت شهرهای بزرگ روانه میشوند اما بیعدالتی و تبعیض سر راهشان سبز میشود و به آنها یادآوری میکند که تا وقتی شرایط جامعه درست نشود، برای آنها آسمان همهجا همان رنگ است اما آنها که با هزار بدبختی توانستهاند کاری پیدا کنند، مجبور میشوند در حاشیه شهرها، جایی که هزینه زندگی به جیبشان میخورد زندگی کنند.
به گزارش ، وقایع اتفاقیه نوشت: زندگی که هیچ شباهتی به رؤیایشان از شهرهای بزرگ ندارد. همین میشود که کشور با بحران حاشیهنشینی روبهرو میشود و درست در چند کیلومتری کلانشهرها مناطق مسکونی شکل میگیرند که به روستاهای بسیار دورافتاده شباهت دارند و حتی از لحاظ فرهنگی به مراتب وضعیت بدتری دارند. خبرگزاری ایلنا به قلم یاسمن خالقیان گزارشی منتشر کرده درباره وضعیت زندگی مردم در یکی از همین مناطق. در این گزارش میخوانیم:
بر اساس آخرین آمار منتشر شده فقط ٢٣ درصد از جمعیت تهران در محلههای توسعهیافته زندگی میکنند که در پنج منطقه حائز بیشترین رتبه توسعهیافتگی به ترتیب شامل مناطق شش، سه، یک، دو و هفت ساکن هستند. در مقابل ٦٠ درصد مناطق تهران و اطراف آن دارای کمترین سطح رفاه و توسعه هستند، بهطوریکه سطح بهداشت عمومی در این مناطق پایین است و با استانداردها بسیار فاصله دارد.
انباشت زبالهها و جریان فاضلاب منازل در کوچهها و عدم دفع بهداشتی آن، آلودگی هوا و انواع دیگر آلودگیها در این محلات قابل رؤیت است و در این میان افرادی در اطراف تهران زندگی میکنند که بهدلیل شاغل بودن در کارخانههای صنعتی اطراف این شهر مجبورند؛ مسافت زیادی را برای رسیدن به خانههای خود با پای پیاده طی کنند؛ مردمی که از تأمین اولین نیاز عادی هر انسانی محرومند؛ «آب آشامیدنی». سایهای در انتهای یک کوچه تکان میخورد؛ بعد کمکم شکل واقعی پیدا میکند؛ پسرکی تقریبا هشتساله درست بالای یک جوب ایستاده است، خم میشود و سرش را داخل جوب میبرد، بوی فاضلاب تمام کوچه را گرفته است، جوب مملو از لجن و آب آلوده است، اول شبیه به یک شوخی به نظر میرسد اما حالا پسرک قصد دارد از آب جوب بخورد، یک مرد با تشر او را از صحنه دور میکند؛ برای بررسی وضعیت اهالی منطقه از خانه بهداشتی که در چند کیلومتری این محله قرار دارد، آمده است.
بوی فاضلاب در تمام کوچه پیچیده است، پسرک با سرعت از ما دور میشود و مرد زمزمه میکند: «فکر میکنه این یهجور بازیه شاید هم تشنه بود.» در جایی ایستادهام درست در چند قدمی تهران؛ جایی به اسم «قلعه نوچمن». کوچهها بهتازگی آسفالت شدهاست، خانههایی کوچک و آجری که به صورت فشرده در کنار هم قرار گرفتهاند، بافت محلهها هم قدیمی و پر از کوچه پس کوچههای باریک است. گرما و سکوت ظهر را صدای بچههایی که به تازگی از مدرسه و امتحانات فارغ شدهاند، برهم میزند. «نمیشه خرابش کرد، جایی رو خراب میکنی که بتونی بسازیش، کسی به وضعیت این محلهها رسیدگی نمیکنه.» زن بیدل و دماغ است اما نه آنقدر که جواب سؤالهایم را ندهد؛ بیشتر کنجکاو است که بداند دولتی هستم یا وابسته به کمیته امداد بعد به دستهایم زل میزند، پشت میکند که برود اما اصرار میکنم: «فقط چند تا سؤال خانوم.» با سردی جواب میدهد؛ «خب چی میخوای بدونی؟ این محل قدیمیه به همون اندازه هم بدبخت و بیچاره داره، بیشترشون هم کارگرن، روزمزد، تا حالا شده نگرانی اینو داشته باشی که یه روز کار گیرت نیاد و حتی پول برگشتن به خونه رو نداشته باشی؟» حالا دیگر منتظر جواب نمیماند؛ «فقط دلش میخواهد حرف بزند.»
یک خانه بهداشت در انتهای یکی از خیابانهای قلعه نو چمن قرار دارد که گویی تازه ساخته شده است، مسئول خانه بهداشت در رابطه با وضعیت اهالی میگوید: «مهمترین معضل مردم این منطقه آب شرب است، در سالهای اخیر به آنها گازرسانی شده است، برق هم دارند اما در ساعتهایی از روز قطع میشود. مهمترین مشکل آب است که طعم و مزه بدی دارد؛ البته به برخی از خانوارها توسط سازمانهای مردمنهاد کمک شده است و دستگاه تصفیه آب در اختیار آنها قرار گرفته است اما بسیاری هم باید آب را خریداری کنند.»
به گفته اهالی در سالهای اخیر وضعیت قلعه نوچمن بهبود یافته است اما مردم با این سؤال مواجه هستند که چرا مثل مناطق جنگزده باید آب را خریداری کنند یا با تانکر به آنها آبرسانی شود. همچنین از دیگر مشکلات ساکنان این است که فقط تا مقطع دبستان مدرسه دارند و برای سطوح بالاتر باید مسافتی 12 تا 20 کیلومتری طی کنند. دانشآموزان از خانواههایی کارگری هستند که پدرانشان از صبح زود راهی محل کار خود میشوند و ماشینی هم در اختیار خانوادههایشان نیست تا آنها را به مدرسه برسانند. همین مسائل موجب شده است که بسیاری از کودکان بهویژه دختران از تحصیل محروم بمانند.
نزدیکترین خانه بهداشت 12 کیلومتر آن طرفتر
جاده قلعه نوچمن دارای چندین روستای دیگر است که وضعیت مناسبی ندارند، بسیاری از ساکنان همچون قلعه نوچمن با مشکلاتی از قبیل آب آشامیدنی، بهداشت و نبود مدرسه مواجه هستند. آنها یا از شهرهای مرزی به این مناطق آمدهاند یا اینکه بهدلیل اشتغال سرپرستهای خانوار در کارخانههای اطراف بهدلیل نزدیکی به کارخانهها مجبور به زندگی در این مناطق هستند که نه خانه بهداشت دارد و نه مدرسه.
صداها در سرم تکرار میشود. «خشکسالی اومد، خیلیها از روستا رفتن، نه اینکه برن یه جای بهتر، فقط جاشون رو عوض کردن که حاشیه شهرهای بزرگ هم بهتر از روستاها نبود. حتی اینجا هم کار نیست.» درست مثل سایر نقاط محرومی که دیدهام؛ حرفها همان است، فقط شکل لباسها عوض میشود. «مردم به سختی زندگی میکنن، زمستونای سختی داریم، آب آشامیدنی نداریم اما برق داریم و تا نزدیکترین خانه بهداشت نیز فاصله زیادی داریم.»
دریافت هزینه 200 تا 300 هزار تومانی مدرسه از خانوادههاچند زن در کنار هم مقابل یک دیوار آجری نشستهاند. یکی از زنها روی کلمه «شیشه» تأکید خاصی دارد. از اعتیاد همسرش میگوید؛ «رحیم» که زمانی کشاورز بوده است، در روستایی حومه یکی از استانهای مرزی اما خشکسالی امان آنها را میبرد و به تهران نقل مکان میکنند. با دو بچه. کار، گران بود و اعتیاد، ارزان. رحیم دومی را انتخاب میکند، حال زن با دو فرزندش در این منطقه زندگی میکنند، دستفروشی میکند و از اینکه یارانه آنها قطع نشده، خوشحال است.
بعضی از خانهها حمام مستقل ندارد، شاید بههمینخاطر است که موی بیشتر بچهها کوتاه است؛ حتی دختران. یکی از مشکلات مردم این منطقه این است که مجبورند فرزندان خود را به دبستانی مختلط بفرستند. «پسر بچهها بددهن هستن، محیط برای دخترا خوب نیست. من خودم دخترمو از مدرسه آوردم بیرون اما پدرش به بازگشتش اصرار کرد، ما هم دیگر چارهای نداشتیم.» زن به این موضوع هم اشاره میکند که توانایی فرستادن پسر بزرگش به دبیرستانهای نزدیک به این منطقه را ندارد زیرا مدارس علیرغم اینکه باید مجانی باشند اما هزینههایی از 200 تا 300 هزار تومان را از خانوادهها دریافت میکنند که بیشتر خانوادهها توان پرداخت این مبلغ را ندارند.
از دیگر مشکلات مردم این است که در صورت بروز بیماری وقتی به خانههای بهداشت مراجعه میکنند؛ دارویی برای آنها موجود نیست؛ یعنی اگر فردی در نیمههای شب دچار عارضهای شود، باید قید خانه بهداشت را بزند زیرا تجهیزاتی در آن برای حل مشکل بیمار وجود ندارد.
مردم این منطقه شغل رسمی برای تأمین معاش خود ندارند، افراد عموما فاقد مهارت و تخصص و سرمایهگذاری هستند و به گفته ساکنان یا بهطور موقت در کارخانههای اطراف مشغول به کارند یا به مشاغل کاذب مثل دستفروشی، گلفروشی، فالفروشی و حتی تکدیگری، زباله دزدی، خریدوفروش موادمخدر و مشروبات الکلی روی میآورند. دمای هوا نزدیک به 40 درجه است، پسرک در چند قدمی مادرش بین وسایل پارک که نیمی از آنها شکسته است، بازی میکند؛ هر چند دقیقه به سمت مادرش خیز برمیدارد. «بیشتر خانوادهها از صبح تا شب کار میکنن، اگر ماشین نباشه به سختی به خونه برمیگردن.» زن همینطور که حرف میزند به پسرش اشاره میکند: «عاقبت بچهها چی میشه؟»