ماهان شبکه ایرانیان

کیفیت نزول وحی [i]

پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام نزول وحی مستقیم،بر خود احساس سنگینی می کرد،و ازشدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد،و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت

پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام نزول وحی مستقیم،بر خود احساس سنگینی می کرد،و ازشدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد،و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت.اگر بر شتری یا اسبی سوار بود،کمر حیوان خم می شد و به نزدیک زمین می رسید. علی علیه السلام می فرماید:«موقعی که سوره مائده بر پیامبر نازل شد،ایشان بر استری به نام «شهباء»سوار بودند.وحی بر ایشان سنگینی کرد،به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد.دیدم که نزدیک بود ناف او به زمین برسد،در آن حال پیامبر از خود رفت و ست خود را بر سر یکی از صحابه نهاد...» (36) .عبادة بن صامت می گوید:«هنگام نزول وحی گونه های پیامبر صلی الله علیه و آله در هم می کشید و رنگ او تغییر می کرد.در آن حال سر خود را فرو می افکند و صحابه نیزچنین می کردند» (37) .گاه می شد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود،در آن حال وحی نازل می شد،آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت.ما نمی دانیم چراپیامبر صلی الله علیه و آله دچار این حالت می شد،چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم.

برای تفصیل بیش تر می توان به کتاب هایی که درباره وحی و کیفیت آن نگاشته شده است مراجعه کرد (38) .

در طول تاریخ گروهی از معاندان سعی نموده اند با ساختن داستان های بی اساس و موهون، اصل مهم وحی را زیر سؤال ببرند.آنان در این راستا افسانه هایی در زمینه وحی بر پیامبر اسلام،جعل کرده اند.در این جا برای دفع شبهه مقدمه ای را بادو پرسش آغاز می کنیم:

1- آیا ممکن است پیامبری،در آغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آن چه بر اوپدید گشته است شک و تردید نماید؟

2- آیا امکان دارد که گاه شیطان،در امر وحی دخالت کند و تسویلات خود رابه صورت وحی جلوه دهد؟

در گفته های اهل بیت علیهم السلام و تعالیم عالیه ای که از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادرشده،پاسخ هر دو سؤال منفی است.ولی در نوشته های اهل حدیث-که از غیرطریق اهل بیت علیهم السلام گرفته شده است-جواب مثبت است.آنان روایاتی در این زمینه آورده اند که با مقام عصمت منافات دارد و علاوه بر آن پایه و اساس نبوت را زیرسؤال می برد.

اینک برای نمونه به دو داستان بر گرفته شده از روایات اهل حدیث اشاره و بادلایل عقلی و نقلی ساختگی بودن آن ها را روشن می کنیم:

داستان ورقة بن نوفل

ورقة بن نوفل از عمو زادگان خدیجه و فردی با سواد اندک و کم و بیش از تاریخ انبیای سلف با خبر بود.در وصف او گفته اند:«و کان قارئا للکتب و کانت له رغبة عن عبادة الاوثان » (39) . می گویند:او بود که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را از نگرانی-که در آغاز بعثت برایش رخ داده بود-نجات داد.بخاری،مسلم،ابن هشام و طبری شرح واقعه راچنین گفته اند:

آن گاه که محمد صلی الله علیه و آله در غار حراء با خدای خود خلوت کرده بود،ناگهان ندایی به گوشش رسید که او را می خواند.سر بلند کرد تا بداند کیست،با موجودی هول ناک مواجه گردید.وحشت زده به هر طرف می نگریست همان صورت وحشتناک رامی دید که آسمان را پر کرده بود.از شدت وحشت و دهشت از خود بی خود شد و در این حال مدت ها ماند.خدیجه که از تاخیر او نگران شده بود،کسی را به دنبال اوفرستاد.ولی او را نیافت،تا آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به خود آمد و به خانه رفت،ولی باحالتی هراسناک و خود باخته.خدیجه پرسید:تو را چه می شود؟گفت:«از آن چه می ترسیدم بر سرم آمد.پیوسته در بیم آن بودم که مبادا دیوانه شوم،اکنون دچار آن شده ام!»خدیجه گفت:هرگز گمان بد به خود راه مده.تو مرد خدا هستی و خداوندتو را رها نمی کند.حتما نوید آینده روشنی است...سپس برای رفع نگرانی کامل پیامبر صلی الله علیه و آله،او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت.ورقه پرسش هایی از پیامبر صلی الله علیه و آله کرد،در پایان به وی گفت:نگران نباش،این همان پیک حق است که بر موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو را نویدمی دهد.گویند این جا بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله احساس آرامش کرد و فرمود:اکنون دانستم که پیامبرم.«فعند ذلک اطمان باله و ذهبت روعته و ایقن انه نبی » (40) .

این داستان یکی از ده ها داستان ساخته شده کینه توزان دو قرن اول اسلام است که خود را مسلمان معرفی نموده،با ساختن این گونه حکایت های افسانه آمیز،ضمن سرگرم کردن عامه، در عقاید خاصه ایجاد خلل می کردند و تیشه به ریشه اسلام می زدند.در سال های اخیر نیز دشمنان اسلام این داستان و داستان های مشابه از جمله داستان آیات شیطانی-را دست آویز خود قرار داده،بر سستی پایه های اولیه اسلام شاهد گرفته اند.

چگونه پیامبری که مدارج کمال را صعود نموده،از مدت ها پیش نوید نبوت رادر خود احساس کرده،حقایق بر وی آشکار نشده است.در حالی که بالاترین ووالاترین عقول را در خود یافته است:«ان الله وجد قلب محمد صلی الله علیه و آله افضل القلوب واوعاها،فاختاره لنبوته ». چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است،در آن موقع حساس،نگران می شود و به خود شک می برد،سپس با تجربه یک زن و پرسش یک مرد که اندک سوادی دارد این نگرانی از وی رفع می شود،آن گاه اطمینان حاصل می کند که پیامبر است؟!این داستان،علاوه بر آن که با مقام شامخ نبوت منافات دارد،با ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت علیهم السلام نیز مخالف است.در این جاضمن بیان اقوال برخی بزرگان درباره این داستان،به ذکر دلایل ساختگی بودن آن می پردازیم.

قاضی عیاض (41) (متوفای 544)در بیان این نکته که امر وحی بر شخص پیامبرفاقد هر گونه ابهام و شک است می گوید:«هرگز نشاید که ابلیس در صورت فرشته در آمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد،نه در آغاز بعثت و نه پس از آن.و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس،که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این گونه مواقع از خودنشان داد،خود یکی از دلایل اعجاز نبوت به شمار می رود.آری هرگز پیامبر شک نمی کند و تردید به خود راه نمی دهد که آن که بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است.به طور قطع امر بر او آشکار است، زیرا حکمت الهی اقتضامی کند که امر بر وی کاملا روشن شود.تا آشکارا آن چه می بیند،لمس کند یا دلایل کافی در اختیار او قرار می دهد تا کلمات الله ثابت و استوار جلوه کند «و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته » (42) .

امین الاسلام طبرسی نیز بیان می کند که برای آن که پیامبر بتواند دیگران را باوحی هدایت نماید،خود باید از هر گونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد.لذا در تفسیر سوره مدثر می گوید:«ان الله لا یوحی الی رسوله الا بالبراهین النیرة و الآیات البینة الدالة علی ان ما یوحی الیه انما هو من الله تعالی فلا یحتاج الی شی ء سواها لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق (43) ،به درستی که خداوند وحی نمی کند به رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آن چه بر او وحی می شود،از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد.هرگز ترسانده نمی شود و نمی هراسد و به خود نمی لرزد».

به طور کلی آیات قرآنی بر این نکته تصریح دارند که پیامبران الهی از آغاز وحی،پیام ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شک و تردید نمی شوند.مقام حضور درپیش گاه حق جای گاهی است که در آن وهم و شک و ترس راه ندارد.موسی علیه السلام درآغاز بعثت مورد نایت خاص پروردگار قرار گرفته،به او خطاب می شود: «یا موسی انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی،و انا اخترتک فاستمع لما یوحی،اننی اناالله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاة لذکری » (44) ،ای موسی!این منم پروردگار تو،پای پوش خویش بیرون آور که در وادی مقدس طوی هستی.و من تو را برگزیده ام،پس به آن چه وحی می شود گوش فرا ده.منم،من، خدایی که جز من خدایی نیست.پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار».سپس به او دستور داده می شود: «و الق عصاک،فلما رآها تهتز کانها جان ولی مدبرا و لم یعقب... ،و عصایت را بیفکن،پس چون آن را هم چون ماری دید که می جنبد[ترسید و]به عقب برگشت و[حتی] پشت سرخود را ننگریست ».از این جهت مورد عتاب قرار گرفت: «یا موسی لا تخف انی لایخاف لدی المرسلون » (45) ،ای موسی نترس که رسولان در نزد من نمی ترسند».بدین ترتیب به محض ایجاد ترس،عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته او را ازهر گونه هراس رها کرده است.این یک قانون کلی است.هر که در آن جای گاه شرف حضور یافت،از چیزی خوف ندارد، زیرا در سایه عنایت الهی قرار گرفته و درفضایی امن و آرامش بخش استقرار یافته است.

برای آن که ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام آرامش و عین الیقین پیدا کند،پرده از پیش روی او بر کنار شد تا حقایق عالم ملکوت بر او مکشوف گردد: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین » (46) ،و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد».

آیات فوق نشان می دهند که پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن وعاری از هر گونه شک و ریب هستند.هم چنین ملکوت آسمان ها و زمین بر آنان منکشف گردیده تا از موقنین شوند.آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا درچنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود،به خویشتن گمان بد برد و دربیم و هراس به سر برد؟آیا پیامبر اسلام مقامی کمتر از مقام موسی و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتی که خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟

مولی امیر المؤمنین علیه السلام درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:«و لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما،اعظم ملک من ملائکته،یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره... (47) ،خداوند شبانه روز فرشته ای را بر او گمارده بود تا او رابه کمالات انسانی رهنمون باشد...».

در این زمینه روایات صحیحه فراوان وارد شده است که برخی از آن ها به عنوان نمونه ذکر شد. علاوه بر اشکالات فوق،ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل برداستان یاد شده وارد است:

1- سلسله سند داستان به شخص نخست که شاهد داستان باشد نمی رسد،از این رو روایت چنین داستانی،مرسله تلقی می شود.

2- اختلاف نقل داستان،خود گواه ساختگی بودن آن است.در یکی از نقل هاچنین آمده است: خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت،در دیگری آمده است که پیامبر را با خود برد،در سومی ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید،از او جویاشد و بدو گفت،در چهارمی ابوبکر بر خدیجه وارد شد و گفت:محمد را نزد ورقه روانه ساز.اختلاف متن به حدی است که مراجعه کننده متحیر می شود کدام را باورکند،و نمی توان میان آن ها سازش داد.

3- در متن بیش تر نقل ها علاوه بر آن که نبوت پیامبر را نوید داده،آمده است:«ولئن ادرکت ذلک لانصرنک نصرا یعلمه الله...»،یا«فان یبعث و انا حی فساعزره و انصره و اؤمن به...»،یعنی هرگاه دوران بعثت او را درک کنم به او ایمان آورده او رایاری و نصرت خواهم نمود.محمد بن اسحاق،سیره نگار معروف نیز اشعاری ازورقه می آورد که کاشف از ایمان راسخ وی به مقام رسالت پیامبر است (48) .غافل از آن که،ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت،ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید،«و مات کافرا...»و در حدیث ابن عباس آمده است:«فمات ورقة علی نصرانیته...».برهان الدین حلبی در کتاب «السیرة النبویة »آورده که ورقة بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حیات گفت.و از کتاب «الامتاع »ابن جوزی آورده که او آخرین کسی است که در دوران «فترت »(سه سال نخست نبوت)وفات یافت درحالی که اسلام نیاورده بود.و از ابن عباس نقل می کند که گفته:«انه مات علی نصرانیته » (49) .ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق می گوید:«و لا اعرف احدا قال انه اسلم » (50) .ابن حجر از تاریخ ابن بکار می آورد:روزی ورقه از کنار بلال حبشی عبورمی کرد،در حالی که قریش او را شکنجه می دادند و او پیوسته می گفت: احد احد.

ابن حجر گوید:«پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت،ولی چرا اسلام نیاورد؟» (51) .این ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است.به هر حال شیوع این گونه داستان ها و مفاسد مترتب بر آن ها یکی ازدست آوردهای نامیمون تمسک به غیر اهل بیت علیهم السلام در نقل روایات و فهم صحیح اسلام می باشد.

36- تفسیر عیاشی،ج 1،ص 388.

37- طبقات ابن سعد،ج 1،ص 131.

38- ر.ک:محمد هادی معرفت،التمهید فی علوم القرآن،ج 1،ص 66 به بعد.

پی نوشتها:

39- و کان ورقة قد تنصر و قرا الکتب و سمع من اهل التوراة و الانجیل(سیره ابن هشام،ج 1، ص 254).و کان امراتنصر فی الجاهلیة و کان یکتب الکتاب بالعبرانیة فیکتب من الانجیل بالعبرانیة(صحیح بخاری،ج 1،ص 3).

40- محمد حسین هیکل،حیاة محمد،ص 96-95.صحیح مسلم،ج 1،ص 99-97.صحیح بخاری،ج 1،ص 4-3.سیره ابن هشام،ج 1،ص 255-252.ابو جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری،ج 2،ص 300-298.هم او،جامع البیان(تفسیر طبری)ج 30،ص 161.!

41- قاضی عیاض از بزرگان و دانش مندان اندلس بود.ابن خلکان گوید:«کان امام وقته فی الحدیث و علومه والنحو و اللغة و کلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة(وفیات الاعیان،ج 3،ص 483. شماره 511).

42- انعام 6:115.ر.ک:رسالة الشفا بتعریف حقوق المصطفی،ج 2،ص 112.شرح ملا علی القاری،ج 2،ص 563.

43- ابوالفضل طبرسی،مجمع البیان(تفسیر طبرسی)،ج 10،ص 384.

44- طه 20:14-11.

45- نمل 27:10.

46- انعام 6:75.

47- صبحی صالح،نهج البلاغه،خطبه قاصعه،شماره 192،ص 300.

48- سیره ابن اسحاق،ص 123.طبقات ابن سعد،ج 1،قسمت 1،ص 130.

49- ر.ک:سیره حلبیه ج 1،ص 252-250.

50- ابن حجر عسقلانی،الاصابة فی معرفة الصحابه،ج 3،ص 633.

51- همان:ج 3،ص 634.!


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی