زردشت و اوستا (۵)

ساسانیان سیاست کشور خود را بر اساس مذهب نهاده بودند و آیین زردشتی را مذهب رسمی اعلان کردند، با روحانیان ومؤبدان زردشتی میانه خوبی داشتند و این رابطه و محبت در میان دین زردشتی و دولت ساسانی تا آخر، استحکام داشت

آیین زردشت در عصر ساسانیان

ساسانیان سیاست کشور خود را بر اساس مذهب نهاده بودند و آیین زردشتی را مذهب رسمی اعلان کردند، با روحانیان ومؤبدان زردشتی میانه خوبی داشتند و این رابطه و محبت در میان دین زردشتی و دولت ساسانی تا آخر، استحکام داشت. بنا به روایت «دینکرت » اردشیر اول پس از جلوس «هیربدان هربدتنسر» (1) را فرمان داد که متون پراکنده اوستایی عهد اشکانی را جمع و تالیف کند تا آن را کتاب رسمی وقانونی قرار دهند. (2) پسرش شاپور اول (241-272) نیز کار پدرش را دنبال کرد. (3)

سعید نفیسی می نویسد: مهمترین سبب آشفتگی اوضاع ایران در دوره ساسانیان این بوده است که پیش از پادشاهی این خاندان همه مردم ایران پیرو دین زردشت نبودند و اردشیر بابکان چون مؤبد زاده بود و به یاری روحانیان دین زردشت به سلطنت رسید به هر وسیله که بود دین نیاکان خود را در ایران انتشار داد و چون پایه ی تخت ساسانیان بر پشتیبانی مؤبدان قرار گرفت از آغاز، مؤبدان نیروی بسیاری در ایران یافتند و مقتدرترین طبقه ایران را تشکیل دادند وحتی بر پادشاهان برتری یافتند چنان که پس از مرگ هر پادشاهی تا از میان کسانی که حق سلطنت داشتند کسی را برنمی گزیدند و به دست خود تاج بر سرش نمی گذاشتند به پادشاهی نمی رسید» سپس نفیسی می افزاید: «به همین جهت است که از میان پادشاهان این سلسله تنها اردشیر بابکان پسرش شاپور را به ولیعهدی برگزیده است و دیگران هیچ یک جانشین خود را اختیار نکرده و ولیعهد نداشته اند; زیرا اگر پس از مرگشان «مؤبدان مؤبد» به پادشاهی وی تن در نمی داد به سلطنت نمی رسید. در تمام این دوره، پادشاهان همه دست نشانده ی «مؤبدان مؤبد» بودند و هر یک از ایشان که فرمانبردار نبود دچار مخالفت مؤبدان می شد و او را بدنام می کردند، چنان که یزدگرد دوم که با ترسایان بدرفتاری نکرد و به دستور مؤبدان به کشتار ایشان تن در نداد او را «بزهکار» و «بزهگر» نامیدند و همین کلمه است که تازیان «اثیم » ترجمه کردند و وی پس از هشت سال پادشاهی ناچار شد مانند پدران خود با ترسایان ایران بدرفتاری کند». (4)

همچنین می گوید:«...در ارمنستان... ساسانیان سیاست خشنی پیش گرفته بودند و به «زور شمشیر» می خواستند «دین زردشتی » را در آنجا رواج دهند. ارمنی ها در نتیجه همین «خون ریزی »ها قرنها پایداری و لجاجت کردند، نخست در مذهب بت پرستی خود پا فشرده و سپس در حدود سال 302 میلادی اندک اندک، بنای گرویدن به دین عیسوی را گذاشتند...». (5)

از «کرتیر» مؤبدان مؤبد زمان شاپور اول، سه کتیبه در «نقش رجب » و «سر مشهد» و«کعبه زردشت » باقی است و جزئیات اقداماتی را که به «زور شمشیر» برای انتشار دین زردشت در نواحی مختلف به کار برده است بیان می کند». (6)

گریستن سن می گوید: «روحانیان زردشتی بسیار متعصب بودندو هیچ دیانتی را در داخل کشور تجویز نمی کردند، لیکن این تعصب بیشتر مبتنی بر علل سیاسی بود، دین زردشت دیانت تبلیغی نبود و رؤسای آن داعیه ی نجات و رستگاری کلیه ابناء بشر را نداشتند اما در داخل کشور مدعی تسلط تام و مطلق بودند، پیروان سایر دیانات را که رعیت ایران به شمار می آمدند محل اطمینان قرار نمی دادند خاصه اگر هم کیشان آنها در یکی از ممالک خارجه دارای عظمتی بودند». (7)

ساسانیان برای تحکیم سلطنت خودشان از وجود مؤبدان بیشتر استفاده می کردند و در اطراف و اکناف مملکت پهناور ایران، آتشکده های مفصلی بنا کرده و در هر آتشکده تعداد زیادی مؤبد جای داده بودند، چنان که نوشته اند خسرو پرویز آتشکده ای ساخت 12 هزار هیربد در آنجا گماشت که سرود مذهبی و نماز بخوانند. (8)

و لذا می بینیم آیین زردشتی در همان اوج موفقیتش به صورت برنده ترین ابزار دست زورمداران است. مذهب را به صورت یک عامل ضد انسانی و تخدیر درآوردند و وسیله توجیه وضع موجود کردند. آنان با تمام قدرت خود می کوشیدند طبقات محروم و زحمتکش جامعه را آرام نگه دارند و طوری کنند که مردم بدبختیهای خود را حس نکنند. فشار و اختیارات نامحدود مؤبدان، مردم را از آیین زردشتی گریزان می ساخت و توده مردم می خواستند دینی غیر از دین اشراف و دربار برای خود بیابند.

«نفیسی » می نویسد:«... ناچار مردم ایران از فشار ایشان... می کوشیدند که از زیر بار گران این ناملایمات خود را بیرون آورند به همین جهت در مقابل طریقه رسمی «مزدیسنی زردشتی » که مذهب دولت و دربار بود و به آن «بهدین » می گفتند دو طریقه ی دیگر در میان زردشتیان پیدا شده بود. (9)

آری در اثر فشار و سخت گیریهای اشراف و مؤبدان بود که در ایران ساسانی مذاهب مختلف یکی بعد از دیگری پیدا می شد«مانی » و پس از وی «زردشت فسائی » و سپس «مزدک » برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی خود پدید آورند، قیام کردند اما نتیجه نگرفتند.

انقلابی که به وسیله «مزدک » در ایران ساسانی به وجود آمد و از طرف توده مردم مورد قبول وپذیرش واقع شد، هیچ تصادفی نبود بلکه از سالهای قبل، مقدمات این جنبش فراهم شده بود و این قیامها برای آن بود که مردم به حق مشروع خود برسند. سرانجام صدای اصلاح طلبانه «مزدک » مانند بسیاری از فغانهای رنج موقتا در دهلیز مرگ ساسانی، خفه شد و با نهایت بی رحمی و قساوت از طرف مؤبدان به حمایت دولت از بین رفت و نابود گردید و موجب فتنه و تباهی اوضاع ایران گشت.

همچنین اواخر عهد ساسانی، آیین زردشتی کاملا حقیقت خود را از دست داده بود و اصول عقاید آن را بیشتر خرافات و افسانه ها تشکیل می داده که نمونه بارزی از ضعف عقلی و انحطاط فکری بود. در این دوره حقایق این دین جای خود را به یک مشت شعار پوچ و بیهوده ای داده بود که مؤبدان پیوسته برای تقویت مرکز خویش به تشریفات آن می افزودند، افسانه های ساده و خرافات دور از عقل به اندازه ای در آن راه یافته بود که حتی خود مؤبدان را هم که معمولا آخرین کسانی هستند که به سستی این خرافات پی می برند، نگران می ساخت.

در بین جامعه زردشتی از خیلی پیش کسانی یافت می شده اند که بی مغزی آن شعایر را فهمیده و خواسته اند از زیر بار آنها شانه خالی کنند. و بدون شک نهضتهایی هم که به نام دین می شده تا اندازه ای ناشی از این مطلب بوده است. (10)

از زمان انوشیروان به بعد راه تفکر در ایران باز شده بود و در نتیجه نفوذ فرهنگ یونانی و هندی و همچنین تماس عقاید زردشتی با عقاید مسیحیت و مذهبهای دیگر بیش از پیش این امر تقویت می شد و سبب بیداری مردم ایران می گشت و لذا بیش از هر وقت دیگر از خرافات و مطالب واهی و بی اساس آیین زردشتی رنج می بردند.

بالاخره، فسادی که در جامعه روحانیت زردشتی پدید آمده بود و خرافات و افسانه های دور از عقل و خرد که در آیین زردشتی راه یافته بود، اینها همه سبب تشتت و اختلاف در عقاید و آرای ملت ایران شدند با بروز این اختلافات و شیوع مذاهب گوناگون روح شک و تردید در بین طبقه روشنفکر ریشه دوانید، از ایشان نیز رفته رفته به دیگران سرایت نمود، در نتیجه توده مردم، ایمان قطعی و اعتقاد کاملی که قبلا به دین داشتند، به کلی از دست دادند.

پرفسور کریستن سن می نویسد: اسباب پیشرفت اسلام در ایران متعدد است از آن میان سببی نفسانی است که فی الجمله در کتب اخلاقی عهد انوشیروان آثار آن پدیدار و بهتر از همه از خلال افکار برزویه طبیب آشکار است و برزویه یکی از فاضلترین مردمان و یکی از بزرگترین متفکران آن قرنی است که پس از آن ولت ساسانی منهدم و منقرض گردید.

«برزویه طبیب » از جمله کسانی است که در دوره انوشیروان گرفتار این شک وحیرت شده است می گوید:«... و همت و نهمت بر طلب علم دین مصروف گردانیدم والحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم و سراسر مخاوف و مضایق و آنگه نه راهبری معینی و نه شاهراهی پیدا... وخلاف میان اصحاب ملتها هر چه ظاهرتر بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده و طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی لرزان نهاده و جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتوان پوسیده بسته، و تکیه بر استخوان توده کرده و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی نهایت هر چه ظاهرتر بود و رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی و با این فکرت در بیابان تردد و حسرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم البته نه راه سومی مقصد توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی نشان یافتم به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آن که علمای هر صنف را بینم و از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم و بکوشم تا بینتی صادق دلپذیر به دست آید، این اجتهاد بجای آوردم و شرایط بحث اندر آن به غایت رسانیدم و هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفته و گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان می گشتند، به هیچ تاویل بر پی ایشان نتوانستم رفتن و درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که بنای سخن ایشان بر هوا بود و هیچ چیز نگشاد که ضمیر اهل خرد آن را قبول کردی...». (11)

برزویه پس از این گونه تفکرات گوید: رای من بر عبادت قرار گرفت لکن «با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید و به تبع سلف رستگاری طمع می دارد و اگر دیگر بار در طلب ایستم عمر وفا نمی کند که اجل نزدیک است و اگر در حیرت روزگار گزارم فرصت فائت گردد و ناساخته رحلت باید کرد، صواب آن است که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر، که زبده ی همه ادیان است اقتصار نمایم ». (12)

کریستن سن پس از نقل این مطالب از برزویه می گوید: این نتیجه که برزویه از بحث خود حاصل کرده بسیار پر معنی است; زیرا اعراض از این جهان، مخالف اصول اساسی دیانت زردشتی است، لکن عیسویان و گنوستیکها و مانویان و مزدکیان به قدری در باب زهد و ترک دنیا بحث کرده بودند که رفته رفته اذهان زردشتیان هم انس گرفته بود، نفوذ فکر هندی که بزرگترین وعالیترین نماینده ی آن برزویه است نیز بر آن عوامل افزوده می شد. (13)

آری ایرانیان با هوش در جستجوی حقیقت به چندین مکتب سر می زنند و سرانجام ناکام و ناامید نمی دانند به چه چیز امید بندند. آنچه در این شرایط مؤبدان زردشتی را سخت نگران می داشت، تنها شک وحیرت مردم نبود بلکه آیین هایی از داخل و خارج دین زردشتی را تهدید می کرد و هر روز در مقابل رقیبهای سرسخت خود عقب نشینی می کرد. اگر اسلام از راه جزیرة العرب به ایران نمی رسید، آیین زردشت یکسره خود را در برابر نفوذ مسیحیت و کیشهای مزدکی و مانوی از داخل و خارج، باخته بود، اما اسلام با روح تازه ومنطق محکم از راه رسید و اوضاع را دگرگون ساخت، قدرت و شکوه اسلام، ادیان دیگر را خاضع کرد و طومار آنها را درنوردید.

یکی از نویسندگان مغرض، ناگزیر در این باره انصاف به خرج داده، چنین می نویسد: «در اثر فشار و ستمهایی که از جانب طبقه فرادست و زورمند ایران که مرکب از دولت و مؤبدان بودند، در تاریخ ایران واکنشهای شدیدی چون نهضت مانی و مزدک به وجود آمد و هرج و مرج مذهبی در زمان ساسانیان به اوج خود رسید و بالاخره نهضت جدیدی به نام اسلام دوره ای را تمام شده و زمانی نو را آغاز شده اعلام کرد». (14)

رفورم مذهبی در آیین زردشت

مؤبدان که از اول عقاید و تعالیم زردشت را با خرافه و عقاید باطل آمیخته بودند، با گذشت زمان و روشن شدن افکار به تیرگی و پوسیدگی آن بیشتر واقف می شدند و لذا ناچار هر چند وقت یک بار در صدد حک و اصلاح اصول و فروع دین خود برمی آمدند و باصلاح اندیشی رفورمهای مصلحتی قسمتی از آثار دینی را نابود می کردند وپاره ای از تعالیم و عقاید آن را حذف و یا تاویل و توجیه می نمودند. نظری به تاریخ آیین زردشت این حقیقت را بر ما روشن می کند که رفورم مذهبی در کیش زردشت وقتی زیادتر شد که اسلام به ایران آمد و مردم ایران با آیین نوخاسته اسلام آشنا شدند. (15)

به نقل تاریخ: ایرانیها همین که با اسلام آشنا شدند آنچنان شور و شوق نسبت به اسلام در خود احساس کردند و چنان از خود بی خود شدند که گروه گروه از آیین ردشت خارج می شدند و با اشتیاق و علاقه فراوان اسلام را می پذیرفتند، به همان اندازه که اسلام رفته رفته برای خود در دل ایرانیان جا باز می کرد، به همان نسبت آیین زردشتی از رونق می افتاد و از پیروانش کاسته می شد.

ایرانیان تازه مسلمان به خوبی احساس می کردند که از زیر بار گران اوهام و خرافاتی که در طی سالها در شریعت زردشت پیدا شده بود با منطق و عقل سازگار نبود، بیرون آمدند. ایرانیان خود را در نور و روشنایی عجیب مشاهده می کردند و محیط تاریک خود را با پرتو و درخشندگی خاص اسلام روشن می دیدند و لذا به کلی از آیین بی فروغ «مزدیسنی » دست بر می داشتند و پس از مسلمان شدن به آثار فکری نیاکان و تمام کتب مذهبی خود بی اعتنا می شدند.

«هانری ماسه » مستشرق معروف در این باره می نویسد: «کسانی که به تازگی به دین اسلام گرویده بودند کتابهای مقدس اوستا را به کلی کنار می گذاشتند و تلاوت آیات قرآن را یاد می گرفتند و به این ترتیب در مطالعه و به کار بردن زبان خود سهل انگاری می کردند و نوشته های پهلوی را ترک می نمودند و مشغول فرا گرفتن خط عربی می گشتند...». (16)

آری تعالیم حیات بخش اسلام به قدری در نظر آنان جلوه داشت و به طوری مجذوب آن شده بودند که به آثار و فرهنگ پیشینیان خود به دیده بیگانه می نگریستند و این کتابها را موجب گمراهی می دانستند و در حفظ و نگهداری آنها هیچ گونه میل و رغبتی از خود نشان نمی دادند.

البته اجتناب ایرانیان تازه مسلمان از مذهب رسمی ایران، به همین جا خاتمه نمی پذیرد بلکه حتی از نابود کردن آنها هم به نام این که از آثار گبر و مجوس است دریغ نداشتند. (17) همزمان با آمدن اسلام به ایران، افکار و اندیشه مردم تغییر یافته و نحوه ی بینش و سطح فکرشان با مردم قرون سابق خیلی فرق کرده بود. ایرانیان در تعالیم تحریف یافته زردشت چیزی نمی یافتند که دین را با دنیای جدید مربوط سازد و لذا با توسعه افکار، به تدریج شک و تردید در دلها وسعت می یافت. مؤبدان چون نمی توانستند خود را با زمان همگام سازند، هر روز قدمی واپس می رفتند و دیگر قدرت سابق را نداشتند که بتوانند در برابر سیل بنیان کن زمان و پیش آمدهای جدید سدی بکشند.

این بود که مؤبدان روشنفکر زردشتی، دریافتند که اگر وضع به همین نحوه باشد آیین زردشت نمی تواند در مقابل تجدد و تحول زمان مقاومت کند و راههای هموار به جامعه ارایه دهد، لذا کوشش زیادی کردند تا شریعت تحریف یافته زردشت را از انحلال کامل باز دارند و از این تاریخ نوسازی و نوآوری و حک و اصلاح در این آیین آغاز شد. خرافات و مطالب کهنه ای که طی سالیان دراز در آن راه یافته و با عقل و منطق ناساگار بودند به دور ریختند، بسیاری از کتابهایی را که حاوی اساطیر و افسانه های دور از عقل و خرد بودند نابود کردند. پرفسور آرتور کریستن سن در کتاب خود« ایران در زمان ساسانیان » سرانجام پس از بحث مفصل چنین می نویسد:

«ما دین زردشتی را از دو طریق مختلف می شناسیم:یکی از راه اوستای فعلی و کتب دینی پهلوی که بعد از ساسانیان به رشته تحریر آمده است، دیگر از راه کتب احادیث که راجع به این شریعت در زمان ساسانیان مطالبی نوشته اند، این دو طریق با هم تفاوتهایی دارند ولی از مطالب مذکور سبب اختلاف آنان را در می یابیم.شریعت زردشتی که در زمان ساسانیان دین رسمی محسوب می شد، مبتنی بر اصولی بود که در پایان عهد ساسانی، به کلی میان تهی و بی مغز شده، انحطاط قطعی و ناگزیر بود. هنگامی که غلبه اسلام، دولت ساسانی را که پشتیبان روحانیون بود واژگون کرد، روحانیون دریافتند که باید کوشش فوق العاده برای حفظ شریعت خود از انحلال تام بنمایند. این کوشش صورت گرفت; لذا عقیده به «زروان و اساطیر کودکانه » را که به آن تعلق داشت دور انداختند و آیین مزدیسنی را بدون شایبه زروان پرستی مجددا سنت قرار دادند. در نتیجه قصصی که راجع به تکوین جهان در میان بود، تبدیل یافت، پرستش خورشید را ملغی کردند تا توحید شریعت «آهور مزدایی » بهتر نمایان باشد... بسیاری از روایات دینی را به کلی حذف کردند ویا تغییر دادند و بحثهایی از اوستای ساسانی را که آلوده به افکار زروانیه شده بود، در طاق نسیان نهادند یا از میان بردند. این نکته قابل توجه است که یشت های مربوط به تکوین، که خلاصه ی آن ها در دینکرد باقی مانده به قدری تحلیل رفته است که چند سطری بیش نیست و از آن هم چیزی مفهوم نمی شود، همه این تغییرات در قرون تاریک بعد از انقراض ساسانیان واقع شده است. این شریعت اصلاح شده زردشتی را چنان وانمود کرده اند که همان شریعتی است که در همه ازمنه سابق برقرار بوده است به این ترتیب روحانیان زردشتی با اسلحه استدلال توانستند با اهل سایر دیانات، حتی با مسلمانان مجادله کنند و در آغاز به هیچ وجه مغلوب نشوند...». (18)

خاورشناس نامبرده یکبار دیگر به اصلاح آیین زردشتی تصریح کرده می گوید:

قراینی در دست داریم که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرون نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شد; زردشتیان خود مایل بوده اند که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و برخی از اعتقاداتی را که در فصول اوستا ثبت شده بود حذف کنند...در هر حال اگر قواعد مذهبی اوستایی کنونی و کتب الهیات پهلوی را که فعلا در دست است با قطعات پراکنده و اشارات مختصری که راجع به دین ایرانیان عهد ساسانی در آثار مؤلفان خارجی (از بیرزانسی، سریانی، ارمنی) موجود است مقایسه کنیم اختلاف عجیبی می یابیم...». (19)

همچنین مؤلف کتاب «تاریخ ادیان » نیز به این مطلب تصریح کرده ونوشته است:«...حذف اساطیر و تصریح بعدی توحید در دین زردشت بیشتر معلول غلبه آیین اسلام و اهمیت مقام توحید در آن، یعنی در مذهب فاتحین و فرمانروایان ایران آن عصر بود». (20)

به همین ترتیب، تعالیم زردشت به جهت ناسازگاری با عقل و دانش، یکی بعد از دیگری از منابع زردشتی یا به کلی حذف و یا تاویل و توجیه می گردد، لذا چیزی نمانده است که آیین زردشت در میان پیروان خود به کلی موقعیت خود را از دست بدهد.

خصوصا در این اواخر پس از ترجمه اوستا، مکتب خاصی برای خود به وجود آورده اند که در واقع مکتب توجیه و تفسیر عیوب و نکات فراوان زننده اوستایی وجنبه های غیر عقلانی و غیر اخلاقی است چنان که مؤلف کتاب «تاریخ ادیان » می نویسد: «رفورم مذهبی که مخصوصا از قرن نوزدهم به بعد در معتقدات سابق زردشتی به عمل آمد، تحت شعار «بازگشت به گاتها» خلاصه می شد که در عمل اغلب آداب و رسوم کهنه که با روح زمان و مقتضیات محیط وفق نمی داد طرد گردید و مخصوصا برگزاری مراسم مربوط به مردگان اصلاح و غسل بامدادی حذف گردید وبالاخره با این جنبش مذهبی و فرهنگی فروغ مزدایی گرایی شمرده شد...». (21)

در اینجا بی مورد نیست این حقیقت نیز گفته شود که: تاثیر دین اسلام در ادیان دیگر قابل انکار نیست، خدمت اسلام از این راه به کیشهای تحریف شده دیگر، کمتر ازخدمات دیگر این آیین نبوده است وحتی امروز هم که از ادیان تحریف شده، شبحی باقی مانده است باز از برکت اسلام است.

آری قرآن نگهبان ادیان آسمانی و منعکس کننده ی تعالیمی است که از ناحیه وحی سرچشمه گرفته باشد. (22)

از اینجاست که می بینیم مثلا مسیحیان به خود فشار می آورند که «تثلیث » خود را با توحید اسلامی انطباق بدهند و زردشتیان نیز«ثنویت » صریح و آشکار خود (اهریمن و اهور مزدا) را با شیطان الله تطبیق دهند.

البته اصلاحات اسلام در ادیان دیگر معمولا غیر مستقیم صورت گرفته است و این باعث شده که هر چند وقت به اصلاح و تصفیه کتابهای دینی خود بپردازند و مطالب خرافی و باطل آنها را به دور بریزند.

پی نوشت ها:

1. از مؤبدان مشهور عهد ساسانیان بوده است. مسعودی در مروج الذهب و التنبیه والاشراف از وی سخن می گوید.

2. ایران در زمان ساسانیان، ص 88.

3. مزدیسنا و تاثیر آن در ادب پارسی، دیباچه، ص 6.

4. تاریخ اجتماعی ایران:2/19.

5. همان کتاب، ص 21.

6.همان کتاب، ص 27.

7. ایران در زمان ساسانیان، ص 29.

8. تاریخ تمدن ساسانی ، ص 1.

9. تاریخ اجتماعی ایران:2/20.

10.فرهنگ ایران، ص 192.

11 و 12. کلیله و دمنه، به اهتمام استاد عبد العظیم قریب، ص 49، انتشارات آریافر.

13. ایران در زمان ساسانیان، ص 453-452.

14. تاریخ ادیان، هاشم رضی:1/273.

15.تاریخ ادیان، ص 274.

16.فردوسی و حماسه ملی، هانری یاسه، ترجمه مهدی روشن ضمیر، ص 1516.

17. این موضوع باعث نابودی قسمتی از آثار فرهنگی وباستانی ایرانی گردیده.

18. ایران در زمان ساسانیان ، ص 459-458.

19. همان کتاب.

20. تاریخ ادیان، دکتر ترابی، ص 275.

21. تاریخ ادیان، ص 275.

22. «و انزلنا الیک القرآن بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه » (مائده/48):«وما این کتاب را به حق فرستادیم درحالی که تصدیق کننده ی کتاب های پیشین و حاکم بر آنهاست ».

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان