علل پنهانی حمله مغول به ایران
در شماره گذشته، گوشه هایی از علل پنهانی حمله مغول به ایران را مورد بحث قرار دادیم، اینک دنباله بحث:
علل پنهان این حملات وحشیانه و خونبار از دیده تیزبین محققان به دور و پنهان نیست، گرچه برخی از مورخان کوشیده اند آن ها را، پوشیده نگه دارند .
«ابن اثیر» اولین مورخ تاریخ اسلام که هم عصر این حملات بوده، وی تا حدودی حملات و جنایات مغول را با پنهان کاری عجیبی که در این باره دارد، گزارش می کند . وی در شرح جنایات تاتار و مغول به جهان اسلام و کشور ایران و خوارزمشاهیان، نامه هایی را می آورد که «خلیفه الناصرلدین الله ابوالعباس احمد بن المستضی ء ...» برای چنگیز تموچین نوشته و او را به حمله به ایران زمین و خوارزمشاه تشویق و تطمیع کرده است . سپس ابن اثیر برای پنهان کاری و مسکوت نهادن مطلب می نویسد:
«پس رخداد آن چه که واقع شد و من یادآوری نمی کنم تو هم حسن ظن داشته باش و از آن اخبار نپرس » (1) ، حال آیا می توان از این همه جنایات بزرگ و فجیع نپرسید و سکوت کرد؟ .
خیانت ها و ندانم کاری های خلیفه
ابن اثیر سپس قتل و غارت و ویرانی شهرهای بزرگ خراسان، ری، همدان، مراغه، مازندران را آورده و اشاره می کند که «الناصر» شخصی سفاک و بی رحم بود، رسوم ظالمانه ای بدعت نهاد . فردی بدنهاد و ستم پیشه بود . عراق در عصر او ویران شد، اموال مردم را گرفت و اهالی کوچ کردند . عجم ها نوشته اند که او چنگیز و مغول را وادار به حمله کرد و مایه طمع حمله به ایران شد . او برای تطمیع چنگیز و حمله او به ایران نامه هایی نوشت . بعد درباره این حمله می گوید: «این واقعه ضربه بزرگی بود که هر گناهی هرچند بزرگ، در نزدش کوچک است!» (2) . خلیفه الناصر عباسی از خوارزمشاهیان وحشت داشت . علت عمده آن، این بود که سلطان محمد به عنوان یک حاکم مسلمان و ... محبوبیت داشت و بارها از خلیفه می خواست تا اجازه بدهد نام او همچون شاهان آل بویه و سلاطین سلجوقی در خطبه ها برده شود . به قول نسوی: «همت او به طلب حکمی بود که آل سلجوقی را در ملک بغداد بود» (3) . وی چندین بار نمایندگانی را به بغداد فرستاد ولی خلیفه علاوه بر عدم موافقت، به اقداماتی کینه توزانه دست زد که توهین به سلطان تلقی می شد . خلیفه به خانهای قراختائی پیغام داد و آنان را برای حمله و هجوم به قلمرو سلطان دعوت کرد . به سلطان «غور» نیز نامه نوشت . این نامه (4) وقتی فاش شد که سلطان محمد پس از فتح، وارد غزنین شد و نامه های خلیفه مبنی بر تشویق و تحریص و حتی درخواست کمک از نیروی قراختائی، در خزانه سطنتی به دستش افتاد . «ابوالفداء» با تایید این مطلب می افزاید: این امر بدان جهت بود که خوارزمشاه قصد عراق نکند! حتی گفته اند نامه را بر سر قاصدی نوشت که کله اش تیغ زده بود و وقتی موی سر وی بلند شد او را فرستاد تا به دست سلطان محمد نیفتد! ! (5) .
همچنین «الناصر» ، خلیفه عباسی، با نفوذ معنوی خویش و فرستادن هدایایی به فرمانروای غوری، او را تحریک کرد تا به قلمرو خوارزمشاه در خراسان حمله کند . که یکی از علل عمده درگیری بین غوریان و خوارزمشاهیان و از عوامل سقوط غوریان در سال 612ق، 1215م بود (6) .
نیز خلیفه با فرمانروای غاصب قراختائی تماس گرفت و به راهنمایی سر اسقف مسیحیان نسطوری از او خواست تا علیه دشمن مشترک یعنی خوارزمشاه متحد شوند (7) (تقاضای حمله از نامسلمان علیه مسلمان!!!) .
بدترین و ننگین ترین عمل خلیفه اسلامی بغداد، مکاتبه و مراوده با چنگیزخان و تشویق او برای درگیری با سلطان محمد خوارزمشاه است . بعد از آن همه مصائب، قاصدی نزد «محمود یلواج » ، مشاور مسلمان چنگیز فرستاد تا او را در حمله به قلمرو خوارزمشاه تشویق کند . او می پنداشت مغول فقط می تواند سلطان محمد را تباه سازد ولی تا نیم قرن نمی تواند در ممالک اسلامی به اقتدار دست یابد ... (8) ولی دیدیم چنین نبود .
او حتی برای شکست کامل پسر سلطان محمد جلال الدین که در سال 621ق برای مقابله با مغول از هندوستان برگشت، و دوباره از خلیفه تقاضای کمک کرد تا چون سدی بین مغول و بغداد بایستد، نه تنها به او کمکی نکرد، بلکه بیست هزار سوار علیه او و به نفع مغول فرستاد و از امرا و سلاطین دیگر از جمله از «مظفرالدین » حاکم اربل خواست تا ده هزار سوار برای سرکوبی کامل جلال الدین بفرستد . درحالی که اگر برای دفع مغول با او همکاری می کرد هم از فاجعه عظیم می کاست و هم می توانست مسیر تاریخ را عوض کند ... (9) و آن همه ویرانی و توحش بر جهان اسلام سایه نیفکند .
سهل انگاری و عیاشی خلیفه و ترویج خرافه و معجزات برای خود و بغداد و ندانم کاری های او سبب سقوط بغداد شد ولی بعدها همه را به خیانت شیعه و خواجه نصیر و نیز خیانت مؤیدالدین علقمی نسبت دادند و یکبار دیگر با شیعه تصفیه حساب کردند، تا جایی که برخی از سران اهل سنت می گویند: ایرانیان و شیعه دشمن دیرینه اسلام اند و سه ضربه تاریخی به اسلام زدند:
1 . به خاطر انتقام از عمر، در برابر خلافت; ولایت، وصایت و تشیع را ساختند (غافل از این که تشیع و شیعه ریشه در اسلام ناب محمدی و در عصر رسالت دارد . .). (10) .
2 . ابومسلم خراسانی در فروپاشی خلافت امویان ضربه دوم را زد .
3 . خواجه نصیر الدین طوسی برای فروپاشی بغداد و سقوط عباسیان ضربه مهلک و نهایی را وارد کرد .
نقش خواجه در تهاجم
چنگیز پس از حمله به ایران تا موقع فوت (624ق)، بخش های عظیمی از ایران را به خاک و خون کشید . ری، قم، کاشان، ساوه و مناطق عجم نشین عراق آن روز را قتل عام کرد و غارت نمود (11) .
با این وصف، مقاومت دلیرانه سلطان جلال الدین خوارزمشاه سبب شد که مغول و چنگیز سلطه خویش را تنها به خراسان و منطقه مرکزی ایران محدود سازد .
چنگیز سپس به طرف قفقاز هجوم برد و دامنه حکومتش به آن مناطق کشیده شد . با مرگ او پسرش «گیوک » حاکم شد، نماینده خلیفه در تاجگذاری او شرکت کرد . پس از «گیوک » پسرش «منگوقاآن » حاکم شد . او برادرش هلاکو را به التماس قاضی «شمس الدین احمد ماکی قزوینی » برای دفع ملحدان (!) و فتح کامل ایران در 653ق به ایران و سپس عراق فرستاد (12) .
با مرگ جلال الدین، دیگر مناطق ایران به خاک و خون کشیده شد .
مغول از آغاز حتی بدون رایزنی و تشویق هیچ کس، طمع در سلطه بر مرکز خلافت و بغداد داشت، زیرا «منگوقاآن » و هلاکو به دنبال فتوحات و جهان گشایی چنگیز بودند .
با مرگ جلال الدین، مغول در صدد تسخیر بغداد، مهم ترین مرکز قدرت و دژ مستحکم جهان اسلام، برآمد .
این تهاجم حتی به اعتراف دشمنان هیچ گونه ارتباطی با خواجه ندارد .
مؤلف جامع التواریخ می نویسد: «مغول به فرمان «بایچونویان » فوج فوج به سوی اربیل، عراق پیش می رفتند . خلیفه با خبر شد و شمس الدین ارسلان را با سه هزار سوار به کمک آن جا فرستاد که مغولان فرار کردند . دوباره هجوم آوردند . خلیفه از فقها استفتاء کرد که حج واجب تر است یا جهاد؟ همه گفتند: جهاد . لذا حج را تحریم کردند و به دفاع، تمرین، حتی کندن خندق در اطراف بغداد پرداختند و آماده شدند . باز «مغول » ، یا به قول ابن اثیر «تاتار» فرار کردند (13) . حملات دیگر در سال های 632 - 635ق صورت گرفت و وقتی (14) «منگوقاآن » جانشین چنگیز و رهبر مغول شد، «بایچونویان » را با لشگری به ایران روانه کرد و به شکوه از ملاحده و اسماعیلیان و خلیفه عباسی پرداخت (15) .
قاضی القضاة شمس الدین احمد، قزوینی که نزد «منگوقاآن » بود او را علیه اسماعیلیان تحریک کرد . به دنبال این تحریک «منگوقاآن » ، برادرش «هلاکو» را برای فتح وهستان (مقر اسماعیلیه در شرق ایران) فرستاد . پس از آن دستور فتح قلعه های دیگر از جمله قلعه «الموت » را صادر کرد و پس از قتل و غارت این مناطق، خواستار حمله به بغداد شد و دستور داد اگر خلیفه بغداد اطاعت کرد آسیبی به او نرسان و اگر تکبر کرد، او را به دیگران ملحق کن (16) .
«خواندمیر» در کتابش می گوید: «وی به برادرش هلاکو گفت: ... از کنار جیحون تا اقصای ولایت مصر را به تصرف درآور (17) .
رفتار خلیفه با مغول و هلاکو در پنجاه روز فتح بغداد به گونه ای است که تشویق و منع هیچ کس حتی خواجه در او تاثیر نداشت و حتی کمترین مخالفت یا تعلل، سبب گردن زدن آنان توسط هلاکو می شد . بنابراین تا این جا خواجه نقشی ندارد و منابع آن عصر هیچ اشاره ای به نقش خواجه حتی سال ها بعد از آن ندارند .
نویسنده طبقات ناصری یا تاریخ ایران و اسلام که در سال 658ق تالیف شده، در مورد خلیفه و حتی از خیانت ابن علقمی سخن گفته است ولی هیچ اشاره ای به نقش خواجه ندارد (18) .
ابن فوطی در کتاب «الحوادث الجامعه » (تالیف 657ق) سقوط بغداد را آورده است ولی در آن نقش خواجه هیچ مطرح نیست (19) . مهم تر این که در متن مفصلی که از خواجه در تاریخ جهان گشای جوینی در کیفیت فتح بغداد چاپ شده است، خواجه به نقش خود در این فتح هیچ اشاره ای نمی کند (20) . حمدالله مستوفی (متوفای 732ق) مورخ و جغرافیدان قرن هشتم نیز از کسانی است که اشاره به فتح بغداد دارد ولی از خواجه سخنی به میان نمی آورد (21) .
دنباله دارد
پی نوشت:
1) فکان ما کان مما لست اذکره فظن خیرا و لا تسال عن الخبر» .
ابن اثیر، الکامل فی التاریخ: ج 9، ص 331، و ابن خلدون، العبر: ج 3 .
2) فهو الطامة الکبری التی یصغر عندها کل ذنب عظیم، همان، ص 361 .
3) جلال الدین سیرت مینکبرنی، ص 19 و امپراتوری مغول و ایران تیموری، ص 149 .
4) جوینی، تاریخ جهان گشای، ج 2، ص 120 .
5) احمد نصرالله به نقل از بیانی، ص 381 و ر . ک: ابن فرات، تاریخ الدول و الملوک (بیروت)، ج 9، ص 98 و رسول جعفریان تاریخ تشیع در ایران، ص 386 - 387 .
6) همان: ص 151، و بار تولد، ترکستان، ص 351 .
7) همان .
8) ر . ک: میرخواند، روضة الصفا، تهران، ص 78 - 80 و رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 390 .
9) عباس اقبال، زندگانی عجیب یکی از خلفای عباسی: ص 342 .
10) حسنی، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام: چاپ پنجم: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی .
11) ابن اثیر، همان، ج 9 و ج 12، ص 272 .
12) مستوفی، تاریخ گزیده، ص 588 - 589 .
13) مختصر تاریخ الدول: ج 2، ص 286، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 238، مؤیدالدین علقمی، 83 - 84 .
14) ابن عبری، تاریخ الدول، بیروت، (المطبعة الکاتولیکیه)، ص 268 .
15) جوامع التواریخ: ج 2، ص 5 - 684 و 686 - 687 .
16) جوامع التواریخ: ج 2، ص 5 - 684 و 687686 .
17) خواندمیر، حبیب السیر، ج 3، ص 94، ابراهیم تیموری، امپراتوری مغول و ایران: ص 421 - 454 .
18) همان: ص 497 .
19) تاریخ مختصرالدول: ص 270 - 272 .
20) همان: ج 3، ص 280، ذیل کیفیت واقعه بغداد .
21) مستوفی، همان، ص 369 - 589 .