«خدایا، هر موقع که واقعه کربلا را به یاد می آورم، چشمانم پراز اشک می شود و به یاد رگ های پاره پاره حسین(ع) می افتادم که زین العابدین(ع)بر آن بوسه می زند; به یاد رقیه می افتادم که وقتی سرپدرش را می بیند، جان می دهد; به یاد بدن حسین می افتادم که چیزی از او شناخته نمی شود; و به یاد علی اکبر حسین می افتادم. خدایا،ما چنین رهبرانی داشتیم; چطور می شود که راه ایشان را فراموش کنیم و چطور می شود عاشق نباشیم؟ خدایا، من عاشق کربلای حسینیم، می خواهم در راه کربلا به شهادت برسم; کمکم کن! خدایا، تو را طلب کردم تو را یافتم و شناختم. خدایا، دوستت می دارم و به تو عشق می ورزم. پس به عهدت وفا کن و مرا به سوی خود بخوان.»
(محصل شهید مهدی نظری از: تهران)
«اگر بناست همه چیز دنیا با مرگ پایان یابد، چه بهتر که شهادت پرافتخار، آخرین قفس زندگی انسان باشد. باید دوستان وخویشان و نیز پدر و مادرم شاد باشند و موقع تشییع جنازه من،عروسی ام را در نظر آورند و شادی کنند که فرزندشان را در راه خدا قربانی کرده اند. در سختی های جنگ، درس ایثار را از ابوالفضل و درس شهادت و شجاعت را از علی اکبر و درس شهادت را ازحسین(ع)آموختم، تا در آن دانشگاه فارغ التحصیل شوم.»
(بسیجی شهید اسماعیل برازنده از: خمین)
«پدرجان، اگر فرزندت قطعه ای از دل شماست، بدان که سرورشهیدان، تمام جان و دل و خون و گوشت حضرت رسول الله(ص)بوده که به خاطر حفظ اسلام جان خود را فدا کرده و درخت اسلام را با خون خود آبیاری کرد. حتما می دانید که بر امام حسین(ع) چه گذشت آیاخونی از خون حسین پاک تر و رنگین تر داریم که می خواهید بر من ناله و زاری کنید؟ و اگر خواستید اشک بریزید، به یاد امام حسین(ع)اشک بریزید.»
(پاسدار شهید عبدالعظیم خالدی از: کوت شنوف)
«بار پروردگارا، چنین احساس می کنم که تا به حال هیچ گونه سنخیتی با ائمه(ع) نداشته ام. لذا از تو می خواهم که در آخرین لحظات عمرم پهلوهایم بشکند، صورتم نیلی شود، از بازوان دردبکشم و از سینه ام احساس سوزش کنم تا که لااقل جسدم با معصومین شباهتی داشته باشد.»
(محصل شهید مرتضی عمرانی پور از: تهران)
«پدرجان، افتخار کن که خداوند به تو چنین فرزندی اعطا کرده است که در راه خدا انجام وظیفه می کند، اگر من در جبهه شهیدشدم، چه سعادتی بهتر از این. مگر من از علی اکبرها بهترم و ازعلی اصغر کوچک ترم؟ پدرجان، چه راهی را بهتر از راه سرخ حضرت حسین(ع)سراغ دارید. اگر هست به من نشان بده تا به آن راه بروم.
اسلام در خطی است که همیشه به خون احتیاج دارد. با توجه به این که برادران دوازده ساله و سیزده ساله ما شهید می شوند، هنوز هم کم است و این درخت اسلام باید با این خون ها آبیاری شود.»
(بسیجی شهید عیسی شیخ حسینی از: گنبد کاووس)
«ای جوانان، مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع)در محراب عبادت و با هدف شهید شد. و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبرحسین(ع)در راه اسلام و با اطلاع شهید شد.»
(تراشکار شهید محمد بهشتی از: دامغان)
«ای غفار الذنوب، ائمه اطهار، ای محمد(ص)و علی(ع)،فاطمه(س)، حسن(ع)و حسین(ع)، بارها در خانه شما آمدم و شما راشفیع قرار دادم. نمی دانم که قبول کردید مرا یا نه. اما می دانم که اگر شهادت نصیبم شود، شما در خانه را به روی بنده گنه کارروسیاه باز کردید.. ای حسین جان، نمی توانم مقدار محبتم را نسبت به شما و اهل بیت روی کاغذ بیاورم، اما همین را می گویم که دوست دارم بارها جانم را قربانی شما عزیزان کنم. »
(محصل شهید مسعود طعان پور از: تهران)
«خدایا، شهادت را نصیب من کن، زیرا من مشتاق دیدار حسینم.
خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب رسول خدا، محمد(ص)و اهل بیت او کنم، تنها و تنها شهادت است که می تواند گلوی تشنه مراسیراب کند.» (پاسدار شهید محمد رضا تیغ بند از: تهران)
«فرزندم مهدی، ای که انتخاب نام تو به خاطر عشق و علاقه ای بود که از امام زمان(عج)در دل پدرت بود. ای که سعی کردم اولین کلمه ای که بر زبان تو جاری می شود کلمه «الله » باشد، در زمان من یعنی در زمانی که تو تنها آهنگ کلمات را اجرا می کردی، و این کلمات را بیش تر از کلماتی که در بین کودکان مرسوم است آموخته بودی منظورم از این حرف ها این است که کلام و خط و حرکت تو بایاد خدا و ائمه اطهار آغاز شد از تو انتظار دارم از مسیری که برایت تعیین کردم که همان راه «الله » و خط امامت است منحرف نشوی که طعمه گرگان روزگار و عذاب الهی خواهی شد. تکالیفی که اسلام و زندگی اسلامی برای تو تعیین می کند با توکل بر ذات احدیت و سعی و جدیت در پیش گیر و سعی کن راه مرا ادامه دهی.»
(کارمند شهید سید ابوتراب میرشریفی از: افجه)
«خواهرم، از تو می خواهم که زینب گونه باشی و فرزندم مهدی راهم چون پاسداری رشید و مبارز جهت هدیه به هم اسمش صاحب الزمان(عج)بارآوری.»
(جهادگر شهید داداش اوغلی اهری )
تهیه و تنظیم:
دفتر تحقیق و پژوهش بنیاد شهید انقلاب اسلامی