ماهان شبکه ایرانیان

فقط مادرانی که طلاق گرفته‌اند این درک را از روز مادر دارند

 

تقریبا 20 دقیقه گذشته و بچه‌های من هنوز از مغازه بیرون نیامده‌اند. از اینجا دارم می‌بینم که فروشنده به شدت کلافه شده ولی در عوض بچه‌های من با خنده و شادی برای پیدا کردن یک هدیه مناسب در حال زیر و رو کردن قفسه‌های فروشگاه هستند.

خودم بچه‌ها را به فروشگاه فرستادم. به هر کدامشان 10 دلار پول دادم تا یک وسیله مناسب و خوب به عنوان هدیه روز مادر برایم بخرند. این، پیشنهاد خودشان بود. گفتند که می‌خواهند این روز را تبدیل به روزی خاص کنند، پس به عنوان یک مادر وظیفه داشتم تا در انجام این کار به آنها کمک کنم.

از روز مادر وحشت دارم. قبل از اینکه طلاق بگیرم، شوهرم به بچه‌ها کمک می‌کرد تا با آماده کردن سورپرایزها و هدیه‌های مختلف این روز را جشن بگیرند درحالی‌که من پا روی پا می‌گذاشتم و برای خودم توی تخت‌خوابم لم می‌دادم. معمولا یک پن کیک خیلی بزرگ درست می‌کردند و در کنارش هم جعبه‌های تیفانی و ابریشمی پر از کادو می‌گذاشتند. اما الان من یک مادر مطلقه هستم با سه فرزند و هر سال هم کادوهای بسیار زیاد و بزرگی که پر از عواطف و احساسات بچه گانه است به من هدیه داده می‌شود. این کادو‌ها برای من سرشار از گناه، ضعف، عشق، غرور و اشک هستند.

 

احساس ضعف من بخاطر تنفر از تعطیلاتی است که باید یکی از مهم‌ترین اتفاقات جهان را در آن روز جشن گرفت. گریه‌ام به این دلیل است که یادم می‌افتد انجام این کار چقدر سخت است، خصوصا وقتی این کار را تنهایی انجام می‌دهید و احساس گناهم به این خاطر است که می‌خواهم مخفیانه صبحانه‌ام را در رختخواب بخورم و خودم را تا نزدیک‌ترین استخر حمل کنم و نوشیدنی‌ام را کم کم بنوشم و داستان‌ها و قصه‌هایم را با مادران دیگر به اشتراک بگذارم. روز مادر کاملا من را از کار و زندگی می‌اندازد و درحالیکه هنوز بچه‌هایم خردسال هستند باید تمام برنامه‌ها را خودم بچینم که این، فعالیت و وقت بیشتری می‌طلبد و من هم اصلا حال و حوصله‌اش را ندارم. روزی که قرار است برای من جشن بگیرند تبدیل به یکی از پرکار‌ترین روزهایم می‌شود.

امسال، پنجمین سالی است که روز مادر را مجردی و به همراه اعجوبه‌های کوچکم می‌گذرانم و درحالیکه هنوز می‌توانم وحشت باقیمانده‌ام از این روز را حس کنم، دارم یاد می‌گیرم که روز مادر را به متعارف‌ترین شکل ممکن که اکنون به وضعیت معمولی و عرف ما تبدیل شده بپذیرم. دارم یاد می‌گیرم قبول کنم که وحشتم از روز مادر قبل از طلاق تصور روزی است که در خودم غرق شده‌ام و آنقدر مشغله‌های کاری‌ام زیاد است که حتی فرصت نمی‌کنم برای خودم یک شاخه گل ناقابل بخرم. واتسون، پسر کوچکم به طرزی عاشقانه و دوست داشتنی "ماما" صدایم می‌کند، بنابراین امسال روز مادر را به "روز ماما" تغیر نام داده‌ام و همگی قسم خورده‌ایم که به خاص‌ترین و ویژه‌ترین روش خودمان، یعنی دور هم بودن، این روز را جشن بگیریم و از این با هم بودن لذت ببریم.

در 2 سال اخیر، بچه هایم با نوشتن پیام‌های تبریک خود روی ورقه‌های آهنی برایم کارت پستال درست می‌کنند و از این کار لذت می‌برند چون هیچ‌کس (حتی خود من) نمی‌تواند آنها را از انجام دادن کار مورد علاقه شان، یعنی درست کردن کارت پستال منع کند. عجیب به نظر می‌رسد که آدم برای خودش کارت پستال بخرد، به همین دلیل از این کار همیشه صرف نظر می‌کنم. درست کردن کارت پستال از طرف بچه‌ها تقریبا به یک رسم بین ما تبدیل شده است و این ورقه‌های آهنی سفید و به ظاهر کم ارزش گویای پیام‌های تبریک از ته قلب آنهاست، ورقه‌هایی آهنی با پیام‌های "دوستت دارم" و "تو بهترین مادر دنیایی". این "کارت پستال‌ها" بهترین کادوهایی هستند که تا به حال در روز مادر هدیه گرفته‌ام.

 

به خودم افتخار می‌کنم که توانسته‌ام سقفی بالای سر بچه‌هایم درست کنم، برایشان غذا تهیه کنم و وقتی همگی به استراحت و رهایی از شلوغی‌های شهر نیاز داریم، آنها را به مسافرت ببرم. وقتی که بزرگ شدن و رشد کردن بچه هایم را می‌بینم قند توی دلم آب می‌شود و به خودم می‌بالم و نهایت عشق و دوست داشتنم را به آنها تقدیم می‌کنم. گاهی اوقات از دیدن دخترم که شعر می‌نویسد تعجب می‌کنم و حتی می‌ترسم چون مغزش کار می‌کند و مثل مغز من نیست. فرزند بزرگم را می‌بینم که گیتار می‌زند و پسر کوچکم را می‌بینم که در آغاز راهی است که به هنرپیشگی و بازیگری منتهی می‌شود. ترجیح می‌دهم که شب‌های جمعه و بقیه شب‌ها هم دور هم جمع بشویم و از باهم بودنمان لذت ببریم.

اما می‌دانم که در "روز ماما" من تنها کسی هستم که باید بیدار بشوم و صبحانه درست کنم. من دیرتر از همه می‌خوابم و وقتی بیدار می‌شوم می‌بینم که تختخوابم پر از کارت پستال و کادوهایی است که خودم بچه هایم را به فروشگاه برده‌ام تا برایم بخرند. وقتی که می‌پرسند قصد دارم برای شام چه غذایی بپزم از آنها خواهش می‌کنم که قبل از هر چیز شانه‌هایم را ماساژ بدهند. 

روزی را می‌بینم که پسرم بزرگ شده و می‌تواند رانندگی کند و با ماشینش من را به استخر می‌رساند تا برای روز مادر یک آب تنی حسابی بکنم و بخاطر درد شانه‌هایم به آب درمانی هم بپردازم. اما با این حرف‌ها چه کسی را می‌خواهم گول بزنم؟ پسرم قطعا با دوست‌هایش به مهمانی می‌رود و خوش می‌گذراند و نهایتا هم Hallmark (شرکت اینترنتی طراحی کارت پستال) به او یادآور می‌شود که برای مادرش یک کارت پستال گل گلی بخرد. واقعا دلم برای روزهایی که بچه‌هایم همان ورقه‌های آهنی را به عنوان کارت پستال درست می‌کردند و با عشق به من هدیه می‌دادند تنگ شده است.

به عنوان یک مادر مجرد اعتقاد دارم که روز مادر هم مثل همه روزهای دیگر خسته کننده است. و مثل همه روزهای دیگر یادم می‌اندازد که چقدر بچه هایم به من نیاز دارند و چقدر من به آنها محتاجم. پس از جایم تکان نمی‌خورم و همین کارت پستال‌های آهنی را می‌خوانم و سعی می‌کنم بچه‌هایم را به خودم نزدیک نگه دارم.


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان