شناسه : ۳۶۲۹۷۲ - دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۰۵
واژه نامه ی طب سنتی
ابخره
بخار
احتباس:
بسته شدن
احشا:
روده ها، دل و روده
احلیل:
سوراخ آلت تناسلی
...
![واژه نامه ی طب سنتی](/Upload/Public/Content/Images/1396/04/26/0005260340.jpg)
ابخره
|
بخار
|
احتباس:
|
بسته شدن
|
احشا:
|
روده ها، دل و روده
|
احلیل:
|
سوراخ آلت تناسلی
|
اخلاط محترقه:
|
اخلاط سوخته
|
ارواح:
|
جمع روح، در اصطلاح طبی بخاری است لطیف که در دل متولد و باعث حیات و حس و حرکت می شود.
|
استسقاء:
|
گرد آمدن آب در شکم و متورم شدن آن
|
استفراغ:
|
تهی شدن طبع از مواد زائد، پالایش طبع
|
استنشقاق:
|
به بینی کشیدن چیزی مایع بود
|
اعضاء الراس:
|
اندامهای سر
|
اعضای رئیسه:
|
اندامهای مهم تن، قلب، مغز، جگر و غدد تناسلی
|
اعیاء:
|
ماندگی، به رنج افتادن، عاجز نمودن بیماری کسی را
|
اغیر:
|
غبار آلود
|
اغتسال:
|
غسل دادن، شستشو دادن
|
اکلا:
|
بصورت خوراکی
|
التذاذ:
|
لذت بردن
|
اماله:
|
حقنه کردن، فرستادن مایعات از طریق مقعد برای پاک سازی روده
|
امعاء:
|
روده ها
|
املس:
|
نرم
|
انشقاق:
|
شکافته شدن، انشقاق مو: موخوره
|
انضمام:
|
پیوستگی چیزی به چیزی
|
انکباب:
|
نگاه داشتن عضو به بخار ادویه که در آب جوشانیده باشند و یا گرم کرده باشند
|
اوجاع:
|
جمع وَجَع، دردها
|
ایلاوُس:
|
قسمت آخر روده باریک
|
بارد:
|
سرد
|
باصره:
|
چشم، قوت بینائی
|
باه :
|
قوای جنسی
|
برسام:
|
ورم حجاب حاجز، نوعی ذات الجنب
|
بری:
|
بیابانی
|
بَراز:
|
مدفوع
|
بَخور:
|
یعنی عرضه کردن عضو بر دود چیزی خشک بر آتش افکنده
|
بستانی:
|
کاشتنی
|
بهر:
|
نوعی تنگی نفس
|
تحجر المفاصل:
|
خشک شدن و تصلب مفاصل: جمع شدن ماده و سفت شدن در مفاصل
|
تُخمه:
|
سوء هاضمه
|
تدویر:
|
گرد، دایره وار
|
ترطیب:
|
رطوبت بخشیدن، مرطوب نمودن
|
تریاق:
|
پادذهر
|
تنقیه:
|
پاک کردن بدن از خلط بد
|
توابل:
|
جمع تابل، ادویه جات، بوی افزارها
|
توحش:
|
وحشت کردن
|
تهبج:
|
آماسیدن، ورم کردن ، نوعی ورم نرم
|
جالی:
|
جلادهنده، زداینده کدورت، روشن کننده
|
جَرَب:
|
خارش، گری
|
جُشاء:
|
آروغ ، باد گلو
|
جلوس:
|
نشستن
|
جوف:
|
داخل
|
حابس بطن:
|
جمع کننده معده
|
حب القرع:
|
کدو دانه، کرم کدو
|
حدّت:
|
تیزی
|
حشفه:
|
سر آلت تناسلی مردانه
|
حصاه:
|
سنگ و سنگ ریزه و سنگ های درون کلیه
|
حقنه:
|
فرستادن مایعات از طریق مقعد برای پاک سازی روده
|
حکه:
|
خارش شدید بدن
|
حمول:
|
داروئی که آن را بر پارچه، آغشته و در فرج یا مقعد قرار دهند .
|
حمی :
|
تب
|
خفقان:
|
حالت خفگی که عارض قلب می شود به علت مواد کثیف عفونی و یا هوای کثیف شدت خفقان منجر به غشی و بالاتر در آن موت می باشد
|
خنازیر:
|
ورمی مانند صلعه که با گوشت پیوسته باشد و صلب و متعدد باشد بیشتر در گردن و ران بروز می نماید در محل خود ثابت و قابل حرکت نمی باشد در این حالت که در گردن بزند گردن حالت کجی به طرف چپ یا راست پیدا می نماید.
|
خیاطه:
|
رشته های باریک
|
خیشوم:
|
بن بینی، اندرون بینی
|
داء الثعلب:
|
ریختن مقطعی موی سر یا ابرو و بدن می باشد اکثراً به صورت مدور است این نام از بیماری روباه گرفته شده که موی آن می ریزد و موضع متقرح می شود. علل آن ریختن مواد صفراوی یا سوداوی مخلوط به صفرا یا رسیدن بخارهای آن به موضع باعث زایل شدن مو می باشد .
|
داء الفیل:
|
از بزرگ شدن پا در اثر تجمع ریختن خون غلیظ سوداوی به پا و فرق آن با دولی (واریس) در این است که در دوالی ماده در رگ تجمع می کند و در داء الفیل ماده مرض بین مرگ و عضله و غشا و ساق و کف دیده می شود
|
دماغ:
|
مغز
|
دَوات:
|
چهار پایان
|
دوار:
|
نوعی سرگیجه
|
دَوی:
|
وِز وِز گوش، اگر آواز نرم و غلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند
|
دُهن:
|
روغن
|
ذرور:
|
گرد، گَرد پاشیدنی، داروی پاشیدنی که آن را در جراحت ها و یا در چشم پاشند.
|
ذکر:
|
قضیب، آلت مردانه
|
رادع:
|
آنچه مانع ریختن مواد به عضو شده و آن را قابل ورود نسازد و ردع مقابل جذب است.
|
رِبو:
|
نوعی تنگی نفس ناشی از ازدیاد حساسیت
|
ربوب
|
جمع رُب
|
رطب
|
تر، مرطوب
|
رطوبت فضلیه
|
رطوبتی است نهفته که با اجزای دارو به خوبی ترکیب و امتزاج نیافته لذا به زودی از بین می رود و بافت دارو را دچار پوسیدگی و تخلخل می نماید. مانند چوبی چینی و زنجبیل
|
رعاف
|
خون دماغ، خون آمدن از بینی
|
ریاح
|
جمع ریح به معنی باد
|
زحیر
|
اسهال، اسهال خونی، دلپیچه
|
زهدان
|
رَحِم
|
سُبات
|
بی خوابی، بی حسی و بی حس شدن عضو
|
سپُرز
|
طحال
|
سَحَج
|
خراشیدن ، بیماری است که از خراش روده بهم رسد.
|
سُدّه
|
گرفتگی
|
سرسام
|
تورم سر و مغز و پرده های آن
|
سَعوط
|
داروهای مایعی است که آن را در بینی چکانند
|
سفل
|
پستی، پست
|
سفوف
|
مخلوطی از دانه های دارویی که کوبیده شده و به صورت گرد درآمده باشد
|
سوء القنیه
|
فساد مزاج از ضعف کبد
|
سوده
|
سائیده شده، ریز شده
|
سویق
|
پست که به هندی ستو گویند، تلخان و آن را از هفت چیز کنند، گندم، جو، نبق، سیب، کدو، حب الرمان، سنجد و هر یک را به نام آن چیز خوانند.
|
سیلان
|
جاری شدن و روان گردیدن آن
|
شحم
|
پیه ، چربی
|
شعر
|
مو
|
شماً
|
شم، مو
|
صداع
|
سردرد
|
صدر
|
بالا، در طب منظور قسمتهای بالایی بدن است
|
صلب
|
سخت، سفت
|
ضماد
|
آنچه غلیظ القوام که مایع و نرم باشد و بر عضو بمالند و یا بر او بندند اعم از آنکه موم یا روغن داشته باشد و یا نداشته باشد.
|
ضیق النفسی
|
تنگی نفس
|
طنین
|
وز وز گوش
|
عرق النسا
|
سیاتیک
|
عُسرالبول
|
باز گرفتن بول و به دشواری بیرون آمدن او
|
علت
|
بیماری
|
غثیان
|
دل بهم خوردگی، شوریدن دل
|
فرزَجَه
|
شیافی که مخصوص فَرج باشد
|
فزع
|
ترس و بیم
|
فم
|
دهانه، فم معده: دهانه معده
|
فواق
|
سکسکه
|
قابض
|
گیرنده را نامند که اجزای زبان را به هم آورد و درشت نسازد و فعل آن تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن شیء حابس است که به سبب به هم آوردن اجزای عضو حبس و استمساک نماید.
|
قرحه
|
زخم
|
قروح
|
جمع قرحه، زخمها
|
قصبه ریه
|
نای
|
قلاح
|
زخم های دهان
|
قوه ماسکه
|
قوتی است که مواد جذب شده را در جسم باز دارد و نگه دارد.
|
کاسر ریاح
|
شکننده بادها
|
کرب
|
اضطراب و غم و اندوه
|
کلف
|
کک و مک، لکه صورت
|
گرده
|
کلیه
|
لبوبات
|
مجموعه داروهای مبهی است که به صورت معجون، تهیه و استفاده می شود.
|
لته
|
پارچه
|
لحم
|
گوشت
|
لذع
|
لاذع، گزیدن، گزاننده
|
لطوخ
|
به معنی اندودن چیزی است بر عضو که از طلا غلیظ تر و از ضماد رقیق تر باشد.
|
لقوه
|
فلج، و رعشه صورت، کجی دهان
|
لهاه
|
زبان کوچک
|
لیثَرغس
|
عارضه ای که با خواب ممتد و بسیار عمیق و عدم حرکت عضلانی وهوش و حواس همراه است، مرگ کاذب
|
مالیخولیا
|
تغییر یافتن فکر و ظن است از مجرای طبیعی سبب سوداوی غیرطبیعی غلیظ به یونانی معنی آن خلط سیاه است.
|
مُبَرّد
|
سردکننده
|
مبَهی
|
یعنی به حرکت آورنده قوت باه و زیاد کننده ماده آن
|
مجفف
|
خشک کننده
|
مجوف
|
تو خالی
|
محرورین
|
گرم مزاجان
|
مُحلل
|
یعنی به تحلیل برنده و آن دوائی را نامند که به قوت حرارت خود جدا نماید و خارج گرداند اخلاط را از موضعی که چسبیده و قرار یافته اند در آن و جدا گرداند اجزای آن را از هم.
|
مدر
|
آنچه اخراج مائیه اغذیه و فضول سیاله مانند بول و حیض و عرق و شیر نماید.
|
مرخی
|
یعنی سست کننده و آن دوائی را نامند که به قوت حرارت و رطوبت خود بگرداند قوام اعضای کثیف المسام را نرم و مسامات آن را وسیع تا آنکه به سهولت و آسانی مندفع گرداند از آنها فضول متجمعه محتبسه در آنها را مانند ضماد شبت و بزر کتان
|
مرکب القوی
|
دارویی است که در خود اجزای مختلف الاثر ترکیب نشده دارد که برخی از این اجزا گرم کننده و برخی سردکننده هستند و بعد از ورود در بدن این اجزاء از هم جدا گشته و هر کدام احداث کیفیتی خاص می کنند.
|
مُزَغب
|
کُرک دار، پرز دار
|
مُزلق
|
لغزاننده، هر چه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او به حرکت نماید مثل آلوی بخارا.
|
مُسَخن
|
گرم کننده
|
مسقط
|
سقط کننده
|
مُسکن
|
یعنی ساکن کننده و آن دوائی را نامند که اخلاط و ارواح را از حرکات غیر طبیعی باز دارد.
|
مُسَمِن
|
چاق کننده
|
مُشهی
|
یعنی اشتهاآورنده طعام و آن دوائی را نامند که تحریک طبیعت نماید به خواست غذا.
|
مشیمه
|
پرده خارجی جنین
|
مُصَدِع
|
سردرد آورنده
|
مصلح
|
یعنی اصلاح کننده و آن دوائی را نامند که اصلاح حال مأکول و مشروب نماید خواه رفع ضرر آن نماید و یا معاونت فعل آن کند و یا حفظ قوت و یا کسر حدّت آن نماید یا بدرقه آن شود به جهت وصول آن به اعضاء ضیّقه ی بعیده.
|
مضعف
|
ضعیف کننده
|
مضغ
|
خائیدن وجویدن چیزی
|
مطفی
|
یعنی نشاننده ثوران و حدّت اخلاط و آن دوائی را نامند که به قوت برودت و به اعتدال خود بشکند حدّت و سورت اخلاط حادّه ی حاره را و یا سوء مزاج حار سازج را.
|
مُعَرَب
|
عربی
|
مُغری
|
داروی خشکی که اندکی رطوبت و لزجی دارد و به منافذ و دهانه ها می چسبد و مانع جریان ترشحات می گردد.
|
مَغض
|
دل پیچه
|
مُفتت
|
شکننده، پاره کننده
|
مفتح
|
یعنی گشاینده سدد و آن دوائی را نامند که به حرکت درآورد ماده ای را که داخل مجاری و منافذ و تجاویف اعضاء مانده باشد به سوی خارج تا آنکه مفتوح گردند.
|
مفرّح
|
یعنی فرح آورنده و آن دوائی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و منبسط سازد آنها را و میل دهد به سوی خارج و حزن را زائل سازد و دماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو گرداند و ذهن را صافی سازد و کسالت را دور کند.
|
مقطع
|
یعنی جدا کننده و ان دوائی را نامند که به سبب قوت حرارت و لطافت و نفوذ خود نفوذ نماید ما بین خلط لزج و سطح عضو ملاصق بدان و دفع نماید آن را بدون تصرف در قوام آن مانند سکنجبین و خردل.
|
مُکرب
|
مولد غم و اندوه
|
ملطف
|
یعنی لطیف کننده و آن دوائی را نامند که به حرارت معتدله خود رقیق گرداند خلط غلیظ را مانند دارچین و حاشا
|
ممضوغ
|
جویده شده
|
مَنبت
|
محل روئیدن، رستنگاه
|
مُنبت
|
که محلم نیز نامند یعنی رویاننده گوشت
|
منخرین
|
دو سوراخ بینی
|
مُنضج
|
یعنی اعتدال دهنده قوام اخلاط و مواد و آن دوائی را نامند که تعدیل قوام اخلاط نماید و قابل دفع سازد آنها را اعم از آنکه رقیق را غلیظ سازد مانند خشخاش و یا بالعکس که غلیظ را رقیق گرداند مانند طبیخ حاشا و یا منجمد را نرم و سیال گرداند مانند حلبه.
|
مُنَوّم
|
خواب آور
|
نزف الدم
|
خونریزی از بدن
|
نزله
|
سرما خوردگی با ترشحات پشت حلق
|
نطول
|
عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند
|
نعُوظ
|
برخواستن آلت
|
نفث الدم
|
خونریزی ریه، تُف خونی
|
نفخه اجفان
|
ورم پلک های چشم
|
نفس
|
جان، روح
|
نقوع
|
آبی است که از خیساندن داروها یا میوه های خشک در آن بدست آورند
|
نواسیر
|
جمع ناسور، خراش و زخم بسته نشده
|
نوره
|
واجبی، داروی نظافت
|
وَجَع
|
درد
|
وَرک
|
قسمت بالای ران و کفل
|
هوام
|
حشرات و جانوران موذی
|
هَیضه
|
اسهال و قی با هم
|
منبع مقاله :
کمالی نژاد، محمد، (1390)؛ برگ کهن، تهران: چوگان، چاپ اول