ماهان شبکه ایرانیان

الگوی زن مسلمان

در پی خواستگاری امیرالمؤمنین علی(ع) و موافقت فاطمه(س)، قرار بود نور وجود فاطمه(س) از خانه پدر به خانه همسر بتابد، همسری که در نورانیت همتای او بود. در این مراسم ویژه، پیام هایی نهفته است که هر یک چون ستاره ای بر سینه تاریخ می درخشند و جایگاه بلند فاطمه را نشان می دهند . این پیام ها معیاری برای اعمال و رفتار مسلمانان به شمار می روند.

پیام های زندگی یک عروس بهشتی

در پی خواستگاری امیرالمؤمنین علی(ع) و موافقت فاطمه(س)، قرار بود نور وجود فاطمه(س) از خانه پدر به خانه همسر بتابد، همسری که در نورانیت همتای او بود. در این مراسم ویژه، پیام هایی نهفته است که هر یک چون ستاره ای بر سینه تاریخ می درخشند و جایگاه بلند فاطمه را نشان می دهند . این پیام ها معیاری برای اعمال و رفتار مسلمانان به شمار می روند.

فاطمه ساده و بی هیاهو از خانه پدر به خانه همسر می آید. خانه ای ساده و محقر که صفا و خلوص اهالی آن فرشتگان عرش را از خود بی خود کرده است. در این مراسم، همه چیز هست بی آنکه کسی به زحمت و گناه افتد؛ از خواستگاری گرفته تا جهیزیه و لباس عروس و ولیمه ای برای میهمانان، از فقیر و غنی شادند در این مراسم؛ اما از اسراف و گناه، خواسته های بی حد و مرز عروس از داماد، زحمت و سختی و چشم و هم چشمی خبری نیست.

عروس جهیزیه اش را از کشورهای مطرح زمان خود ( ایران ـ روم) تهیه نکرده است، بلکه با ساده ترین وسایل که ساخت زحمت کشان دیار خودش است، به خانه داماد می رود. وسایلی به غایت ساده و تحقیقاً تنها حداقل های اجتناب ناپذیر برای شروع زندگی محبوب ترین زنان، بلکه محبوب ترین انسان ها نزد پروردگار!

عروس با لباسی نو، پاکیزه، زیبا[1]، ساده و ارزان به خانه همسر می رود. و نه با لباسی گران قیمت و فاخر.[2]

از ولیمه این مراسم فقط ثروتمندان نمی خورند، بلکه برای مستمندان نیز در آن سهمی هست.[3]

همه صدای نیازمندی را می شنوند و فقط عروس است که لباس عروسی خود را به او می بخشد؛[4] زیرا لباس کهنه و نو برایش یکسان است. عروس، دختر والامقام ترین مرد زمان است و داماد، با ایمان ترین، شجاع ترین و نخستین مرد مسلمان و اینها؛ نشان دهنده مقام بالای فاطمه است، ولی فاطمه تمام اینها را برای خود مسئولیت آور می داند، و نه مایه فخرفروشی.

فاطمه(س) در عمل راه را به مسلمانان تمام دوره ها نشان داده است و ترازویی است برای سنجش اعمال امت اسلام. او پیام هایی سعادت بخش بر امت پدر داده است که کافی است با گوش جان شنیده شود:

هرگز نسبت به اطرافت بی توجه نباش. آنجا که دیگران به خاطر منافع خود، نمی بینند و نمی شنوند، تو به خاطر خدا ببین و بشنو.

زندگی ات را بدون اسراف و گناه آغاز کن، آن گونه که دیگران در رفتار و روش تو رازهای موفقیت و سعادت را بجویند و مردان و زنان آینده ساز را تربیت کن.

این پیام ها؛ یعنی نگاهی نو به همه چیز، نگاهی متفاوت و الگوساز.

وقتی همه در پی اشرافیت و تجمل و رفاه اند و آن را مایه تفاوت خود با دیگران قرار می دهند، موقعیت و شأن اجتماعی برای تو مسئولیت آور باشد.

فاطمه از مردم است، با درد آنها آشناست، مثل آنان زندگی می کند و همچون محروم ترین آنها به خانه همسر می رود. پس تو نیز چنین باش.

و این گونه، فاطمه که تا آن زمان مایه آرامش پدر بود، ساده و آرام، ولی پایدار و باوفا به خانه همسر می رود و دومین مقام والایش؛ یعنی همسر ولایت بودن را از آن خود می کند.

پیام های فاطمه(س) در خانه همسر

این بانوی نمونه، با اندوخته ای از ستایش و معرفت خداوند، اعتقاد محکم، صبر در برابر سختی ها آن هم در بالاترین مرحله، کوله باری از مهربانی، وفا، صمیمیت و عشق، با شناخت کامل از جایگاه همسر و بالاترین میزان احساس مسئولیت و از همه مهم تر، نوری که تاریخ را تا پایان جهان روشن می کند، به خانه علی آمد.

رفتار ها و گفتارهای فاطمه در این خانه، پرمعناتر و اثرگذارتر شده است و در این خانه محقر ولی نورانی، هر روز در نقشی سرنوشت سازتر ظاهر می شود.

فاطمه در این خانه آن قدر نظافت می کند تا لباسش از گرد و غبار آکنده می شود.[5]

آن قدر دستاس می چرخاند تا دستانش پینه می بندد.[6] بسیار روزها که خود و فرزندانش غذایی برای خوردن ندارند یا خوراکشان در حد قرصی نان است.[7] زیراندازشان تنها پوست بز است.[8]

و پیامبر در برابر همه این قناعت ها و دشواری ها، فقط حمد و ستایش بیشتر خداوند را به او سفارش می کند.[9]

در ورای این رفتارهای زهرا(س) و توصیه های پیامبر رحمت، چه پیامی نهفته است؟!

بی شک در همه اینها اضافه بر آموزش ساده زیستی، قناعت، همسرداری، و به ویژه اهمیت و شرافت نقش ارجمند «مادری» پیام های دیگری نیز نهفته است.

و آن پیام ، این است که زهرا، هم در برابر گذشتگان مسئول است و هم در برابر آیندگان.

در جامعه ای که مهم ترین ارزش در آن اشرافیت و برده داری است و بار زندگی ثروتمندان و رهبران، کمر زیردستان و ضعیفان را شکسته و هویت انسانی آنها زیر پا نهاده شده، در جامعه ای که زنان و دخترانِ قدرتمندان خود را تافته جدا بافته از مردم عادی جامعه می دانند؛ در شرایطی که مسلمانان از نظر اقتصادی در وضعیت دشوار به سر می برند، فاطمه چه باید بکند؟

آیا زندگی آرام و بی دغدغه را برگزیند و چشمانش را به روی همه اینها ببندد؟

فاطمه اما، همیشه دردآشناست. با مردم زندگی کرده و غم آنان را به جان ریخته است.

او در جایگاهی است که خود و همسرش در همان خانه محقر، قرار است آینده را بسازند و باید به همه بیاموزند که:

مهم نیست که هستی، مهم این است که تفاوتی با دیگران نداری.

تن پروری روا نیست، حتی به این اندازه که ساده ترین کارها را بر دوش دیگران اندازی؛ در شرایطی که دیگران گرسنه اند، تو حق سیر خوابیدن نداری؛ باید قانون تفاوت میان ضعیف و قوی و دارا و ندار را بشکنی و در عمل بیاموزی که همه در انسانیت برابرند و ملاک برتری تقواست[10] و همان تقوا به تو اجازه دست اندازی به حقوق دیگران و برتری طلبی را نمی دهد.

نور فاطمه لحظه به لحظه با انسان همراه است و چنان راه را برای او روشن می کند تا او را به کمال واقعی اش برساند.

زمان گذشته و اوضاع مالی مسلمانان اندکی بهبود یافته است. اکنون فاطمه می تواند کمک کاری به خانه بیاورد.[11] البته نه برای رهایی از زحمت خانه داری، بلکه برای رسیدگی بهتر به تربیت فرزندان و عبادت خدا.

زهرا در این جایگاه نیز ثابت می کند که به شایستگی به عنوان الگو و سرور زنان جهان برگزیده شده است.[12] او کارهای خانه را با خدمت گزار خود، [فضه] تقسیم می کند[13] و با این سخن که «یک روز من به کارهای خانه رسیدگی می کنم یک روز تو» صمیمیت و دوستی را به بالاترین حد می رساند.

 

الگوی زن مسلمان(2)

نکته هایی از زندگی بانوی دو جهان

فاطمه(س) نمونه ای بی مانند از انسان کامل و فرشته الهی بر روی زمین بود.

او از نظر خانوادگی بهترین نسب را دارد. پدر بزرگوارش، محمد (ص) آخرین پیامبر الهی و اسوه تمام جهانیان و مادرش، بانوی بزرگواری چون خدیجه است که فضیلت و تقوا در وجودش موج می زند.

پیش از تولد فاطمه، جبرئیل به پیامبر چنین بشارت داد: «ای رسول خدا! ( این فرزند) دختری والامقام است و نسل و سلاله تو از او ادامه خواهد یافت. او مادر امامان و پیشوایان دینی است که بعد از قطع شدن وحی جانشین تو خواهند شد.» تولد زهرا(س) و احترام بی مانند پدر و مادرش به او، پندارهای غلط و جاهلانه ای را که دختر را ننگی برای خود می دانستند، باطل کرد.

برخی از نام های آن حضرت عبارتند از: صدیقه، مبارکه، طاهره، زکیه، راضیه، مرضیه و زهرا.

فاطمه؛ به معنای جدا شده از پلیدی هاست.

دوران کودکی فاطمه(س) همه زمان با اوج بحران ها و سختی ها بود. سه سال از حساس ترین دوران وی در «شعب ابی طالب» سپری شد و پس از پایان محاصره در شعب ابی طالب مرگ مادر، روح لطیفش را آزرده ساخت.

پس از مرگ مادر، زهرا در خانه همدم پدر و تسکین دهنده دردهای او بود.

پیامبر خدا، فاطمه را به اندازه ای دوست داشت که گاهی با جمله «فداهاابوها؛ پدرش فدای او باد»، علاقه عمیق خودش را به او اظهار می کرد و می فرمود: «فاطمه پاره تن من است».

زهرا(س) برای علی آفریده شده بود و همتایی جز علی(ع) نداشت. از این رو، وقتی علی(ع) از فاطمه خواستگاری کرد، رسول خدا(ص) فرمود: «عقد شما در آسمان بسته شده است».

زهرا(س) فضل و دانش را از سرچشمه وحی فراگرفت. در عبادت و عرفان سرآمد همه عابدان و عارفان بود. نیمه شب ها با اشتیاق به عبادت معبود خود، از جا برمی خاست و نمازهای شب او بسیار طولانی بود.

در سوره کوثر، سوره هل اتی لانسان و آیه تطهیر و آیه مباهله،[14]به گوشه هایی از شخصیت حضرت اشاره شده است.

الگوی زن مسلمان(3­)

زینب کبری(س)

محبوبه ابراهیمی

در پنجم جمادی الاول، سال پنجم هجرت، سومین گل بوستان علی و فاطمه، مدینه را به نور وجود خود روشن کرد.

صدیقه کبرا باردار به گوهری تابناک بود. رسول خدا(ص) برای سفر رفته بود که کودک به دنیا آمد. فاطمه از علی خواست در غیاب پدر، خود نام دختر را برگزیند، ولی پاسخ شنید: هرگز بر پدرت پیشی نمی گیرم. سه روز گذشت. رسول خدا بنابر عادت همیشگی خود، در ابتدای ورود به مدینه به خانه دخترش رفت. امیر مؤمنان، علی(ع) خدمت رسول خدا(ص) رسید و خواست که حضرت نامی برای نوگل سه روزه اش برگزیند. حضرت فرمود: گرچه فرزندان علی و فاطمه، فرزندان منند، ولی امر ایشان با پروردگار است و من در انتظار وحی هستم. جبرئیل نازل شد:«یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید نام مولود را زینب بگذار که ما آن را در لوح محفوظ نوشته ایم».

پیامبر خدا، قنداقه را به سینه چسباند و بوسید و فرمود:«وصیت می کنم حاضران و غایبان امت را که حرمت این دختر را پاس دارند».[15]

 

تا وقتی حسین گهواره را تکان می داد، لبان کوچک زینب به خنده می شکفت و چون از کنار گهواره می رفت، کودک بی قرار می گریست.[16] بزرگ تر هم که شده بود، می خواست همیشه کنار برادرش باشد، لحظه ای تاب جدایی نداشت. مادر از این محبت حیران بود. از این رو، موضوع را با پیامبر اکرم(ص) در میان نهاد و پرسید: «پدر جان! زینب لحظه ای بدون حسین قرار ندارد. ساعتی بوی حسین را استشمام نکند، جانش به لب می رسد. راز این مهر چیست؟» شانه های رسول خدا لرزید و اشک از چشمانش سرازیر شد: «نور چشمم! این دختر همراه حسینت به کربلا می رود و در تمام رنج ها و سختی های او شریک خواهد بود.»[17] مادر گریست، برای زینب و برای حسین.

بزرگ تر شده بود، پیش از نماز ابتدا اندکی به چهره حسین می نگریست و بعد اقامه می گفت و نماز می خواند.[18]

میهمانی برای امیر مؤمنان رسیده بود و در خانه طعامی نبود. فاطمه را صدا زد و پرسید: هیچ خوراکی برای پذیرایی از مهمان نزدت نیست؟ فاطمه پاسخ داد: فقط قرص نانی که سهم زینب است. زینب نان را به مادر داد تا برای مهمان ببرد و گفت: من صبر می کنم مادر.[19]

 

پنج ساله شده بود. روزی صبح زود نزد پیامبر رفت. حضرت بیمار بود و در بستر آرمیده بود آرام کنارش نشست: پدربزرگ خوابی که دیده ام روحم را آزار می دهد؛ در خوابم باد تندی می وزید و هوا تاریک شد. از وحشت به درخت بزرگی پناه بردم. باد درخت را از جا کند و با خود برد. خود را به شاخه ای از درخت رساندم. باد آن را نیز برد. به شاخه دیگری پناه بردم که باد به او نیز امان نداد. به دو شاخه باقیمانده آویختم؛ یکی پس از دیگری از من جدا شدند و همراه باد رفتند.

رسول خدا(ص) فرمود: دخترم، درخت بزرگ من بودم که به زودی از میانتان می روم. شاخه اول مادرت فاطمه و دومی پدرت علی و آن دو برادرانت حسن و حسین بودند. با رفتن آنها جهان تیره و تار می شود و تو در ماتمشان لباس سیاه می پوشی.[20]

درخت بزرگ از پا درآمده بود و پناه زینب درخت دوم بود؛ با پهلوی شکسته، بازوی ورم کرده، صورت نیلی و جنین از دست داده و او دختری 5 ساله بود که 90 روز از مادر پرستاری کرد. روزهای آخر بود. زهرا به دختر 5 ساله اش وصیت می کرد. دخترم هرگز از دو برادرت جدا مشو. پیوسته با آنان باش و بر ایشان، به جای من مادری کن.

زینب در خانه اش تفسیر قرآن می گفت. هنگام تفسیر آیه ای، امیر مؤمنان رسید و فرمود: «نور چشمم این نشانه ای است برای مصیبت و اندوهی که به شما فرزندان رسول خدا می رسد.» مصیبت ها را برای او باز گفت. آن گاه زینب گریست؛ گریه ای پرفغان.[21]

آخرین روزهای عمر امیر مؤمنان بود. زینب حدیثی از ام ایمن نقل کرد و گفت: دوست دارم از زبان خودتان بشنوم. علی نگاهی به دخترش کرد و فرمود: دخترم! تو و دختران اهل بیت را می بینم که در لباس اسارت و در نهایت پریشانی وارد کوفه می شوید. در حالی که بیم دارید مردم به شما آسیب می رسانند. دخترم آن روز صبر کنید. سوگند به خداوندی که دانه را می شکافد و انسان را می آفریند، آن روز در سراسر زمین جز شما و پیروان شما، دوستی برای خدا نیست. پیامبر این خبر را به ما داد و فرمود: شیطان در آن روز از خوش حالی پرواز می کند.[22] علی آرام آرام می گفت و زینب قطره قطره می گریست.

 

نشسته بود و با برادر گفت وگو می کرد. پرسید: مصیبت شما بزرگ تر است یا آدم؟

فرمود: آدم بعد از فراق حوا به وصال رسید و من بعد از فراق به شهادت می رسم.

پرسید: مصیبت شما بزرگ تر است یا ابراهیم؟

فرمود: آتش بر ابراهیم گلستان شد، ولی آتش جنگ بر من سوزان می شود.

پرسید: مصیبت شما بزرگ تر است یا زکریا؟

فرمود: زکریا را دفن کردند، ولی بدن مرا زیر سم اسبان قرار می دهند.

پرسید: مصیبت شما بزرگ تر است یا یحیی؟

فرمود: یحیی را سر بریدند، ولی بستگانش را اسیر نکردند، اما اهل و عیال مرا اسیر می کنند.

پرسید: مصیبت شما بزرگ تر است یا ایوب؟

فرمود: زخم های ایوب مرهم داشت، اما زخم های من بی مرهمند.[23]

زینب می پرسید برادر پاسخ می داد و زینب آرام بر حال برادر می گریست. بر فراق حسین، بر آتش سوزان جنگ، بر بدن لگدکوب شده، بر اهل و عیال اسیر و بر زخم های بی مرهم.

 

هنگامه مصیبت هایی که پدر برای زینب شرح داده بود رسید. 28 رجب سال 60 هجری بود و حسین ره سپار کوفه. زینب از عبدالله اجازه همراهی برادر را خواست. عبدالله روزی را به یاد آورد که زینب را از علی خواستگاری می کرد. مولا تنها با دو شرط با ازدواج موافقت کرد. اول آنکه مانع دیدار حسین و زینب نباشد و دیگر آنکه اگر برادر قصد سفر داشت، خواهر را از همراهی او باز ندارد.

عبدالله پذیرفت و زینب به کاروان برادر پیوست و نه تنها خود رفت، پسرانش محمد و عون را هم برد تا روز عاشورا در دفاع از قیام حسینی از برادر دفاع کنند.

دشمن، سرخوش از پیروزی ظاهری، برای غارت خیمه ها هجوم آورد. زینب در مقابل خیمه برادرزاده ایستاده بود. مردی با چشمان زاغ وارد خیمه شد. چرم را از زیر پای سجاد بیمار کشید و به سوی زینب رفت، چادر و گوشواره را می گرفت و گریه می کرد. بانوی کربلا فرمود: لعنت خدا بر تو حرمت خاندان رسول را می شکنی و می گریی؟ گفت: به خاطر گرفتاری های شما گریه می کنم. فرمود: مرا به خشم آوردی. خداوند دست و پایت را ببرد و در آتش دنیا هلاکت کند.

و چه زود نفرین او مستجاب شد. دیری نپایید که مختار دست و پایش را قطع کرد و وی را در آتش سوزاند.[24]

 

شب یازدهم محرم بود. شام غریبان حسین، اما نماز شب خواهر داغدار حسین ترک نشد. این بار تنها یک تفاوت داشت؛ بانو از شدت ضعف نمازش را شکسته خواند. در مسیر شام حتی نافله هایش ترک نشد. بی دلیل نبود که حسین هنگام وداع سفارش می کرد: «یا اُخْتاه لاتَنْسینی فِی نافِلَهِ اللَّیْلِ؛ خواهرم مرا در نماز شب فراموش نکن».[25]

در خرابه شام دیگی بر روی آتش نهاده بود. دلیل این کار را پرسیدند فرمود: کودکان گرسنه اند و می خواهم وانمود کنم که برایشان غذا می پزم تا آرام شوند.[26] او در طول اسارت، همواره سهم غذایش را میان کودکان تقسیم می کرد.

سجاد، برادرزاده اش می گفت: عمه جان «اَنْتَ بِحَمْدِاللهِ عالِمَهٌ غَیرُ مُعَلّمَهٍ وَ فَهیمَهٌ غَیْرُ مَفهِّمَه؛ سپاس خدا راست که تو دانشمند معلم ندیده و فهمیده فهم نیاموخته ای».[27] تجسمی از علم و معرفت پیامبر بود و جلوه ای از زهد و عبادت علی. تمثیلی از جانبازی مادر و مصداق صبر حسن و نمودار شجاعت حسین. تمام سختی هایش را در یک جمله خلاصه کرد: «اِنّی ما رأَیْتُ الاّ جَمیلاً؛ جز زیبایی ندیدم».[28]

یک شنبه بود؛ 15 رجب سال 62 هجری، خورشید صبر غروب کرد و در خاک شام آرمید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی