مقولات عقل و ایمان، غالبا در تقابل با یکدیگر قلمداد می شوند. زمانی که عقل به بن بست می رسد، به ما می گویند که باید به ایمان تکیه کنیم. چنین سفارشهایی، بویژه، در قلمرو دین ارائه می شود. برای نمونه، زمانی که با تراژدی ای شخصی، که ممکن است کاملا غیرقابل توجیه بنماید، روبه رو می شویم، به ما می گویند ایمان می تواند برای گذر از آن ما را یاری دهد. همیشه در خلا به ایمان ارجاعمان می دهند. می توان گفت که معمولا ایمان به خدا مورد نظر است، ولی در بیشتر موارد خدا از صحنه کنار زده می شود و به نظر می رسد که همه آنچه نیاز داریم ایمان است، نه ایمان به چیزی یا به کسی، بلکه تنها ایمان. بنابراین ما را تشویق می کنند چیزی را که به نظر می رسد عنصری است جادویی و می تواند هر چیزی را دگرگون کند چاشنی زندگی کنیم. شاید ورای چنین تفکری نوعی مفهوم کالوینیستی، (Calvinistic) از طبیعت فاسد عقل بشر قرار داشته باشد. در نتیجه، ممکن است به نظر آید که ما نمی توانیم به داوریمان، که فرآورده ماهیت هبوط کرده و گناهکار انسان است، تکیه کنیم. به جای آن باید به «ایمان »، که ممکن است لطف الهی آن را به ما ارزانی داشته باشد یا نداشته باشد، متکی باشیم.
در چنین حال و هوایی است که ایستادگی رنفورد بمبرو، (Bambrough Renford) در برابر دوگانگی قاطع بین ایمان و عقل، بویژه، دارای اهمیت است. او می گوید: «آن رای ساده این است که ایمان، خود یک نحوه عقل است. این بدان معناست که تمایز قاطعی بین ایمان و عقل در کار نیست.» (1) این باید درست باشد; زیرا ایمان بدون متعلق اصلا ایمان نیست. اگر ایمان دارم، منطقا باید ایمان به کسی یا به چیزی داشته باشم. مفهوم اعتماد نیز، همین گونه است یعنی بدون این که متعلق مشخصی در نظر داشته باشم، اعتماد ممکن نیست. باید به کسی یا به چیزی اعتماد کنم. یکی از مثالهای بمبرو را نقل کنم: ممکن است به فلان پل اعتماد داشته باشم. چنین اعتمادی ممکن است نابجا باشد. اگر خرابکارها، پیش از این، آن پل را منفجر کرده باشند و دیگر وجود نداشته باشد، اعتماد من به آن مرا به جایی نخواهد رساند. به همین ترتیب، حتی اگر هنوز وجود داشته باشد، ممکن است به لحاظ ساختمانی ست باشد و باز، اعتمادم به آن معقول نیست. با این همه، تا جایی که به آن اعتماد دارم، بر این باورم که آن پل برای گذر کردن، در آنجا وجود دارد و مرا قادر می سازد که به سلامت بگذرم.
ایمان ویژگیهای مشابهی دارد; هر آنچه به آن ایمان دارم باید وجود داشته باشد تا ایمانم موجه باشد. داشتن آن طرز تلقی مرا از پلی که پیش از این فروریخته گذر نخواهد داد; و به همین ترتیب، ایمانم به پزشکم به وجود وی بستگی قاطع دارد. ممکن است احمقانه به نظر آید، ولی اگر او به طور ناگهانی، امروز صبح مرده باشد، ادامه ایمانم به وی، به عنوان مرجعی برای مشاوره و راهنمایی، در آینده، معقول نیست. ایمان متضمن چیزی بیش از این است. باید متعلق ایمانم را موثق و قابل اعتماد بدانم. پلی سست یا پزشکی که در واقع، یک شیاد است، متعلقهای مناسب چنین ایمانی نیستند. در نتیجه، عقل کاملا می تواند برای سست کردن ایمان انسان به کار آید. همین که شما را از مرگ پزشکتان مطلع کنم یا فهرستی از خلافکاریهای وی را به شما نشان دهم، اگر نابخرد نباشید، بی درنگ ایمانتان را به وی از دست خواهید داد. ایمان، در این جهت، با بعضی از دیگر مقولاتی که غالبا در تقابل با عقل قلمداد می شوند متفاوت نیست. برای نمونه، عواطف عموما بدون متعلق نیستند، بلکه نوعا به متعلقی نیازمندند. من هرگز بی جهت نمی ترسم. باید از چیزی (یا کسی) بترسم. به همین ترتیب، بدون این که از چیزی به خشم آیم، هرگز خشمگین نمی شوم; وگرنه چگونه حال درونی ام را حال خشم می دانم و نه چیز دیگر؟ عواطف مستلزم اندیشه هایی درباره متعلق عواطف است و نوع نگرشی که به متعلق عواطف داریم آنها را معین می کند. عواطف، درست زمانی روان رنجورانه و غیرمعقول می شوند که به رغم این که می دانیم متعلق آنها وجود خارجی ندارد، یا این که تلقی ما از آن نابجا بوده، باقی بمانند. ممکن است من به رغم این که کسی در خانه نیست، از انسانی که در آن است بترسم. اگر ترس من، حتی زمانی که آگاه شوم کسی در خانه نیست باقی بماند، عیب و ایرادی در خود من هست. هراس از یک موش، حتی از یک موش واقعی، ممکن است به سرعت نامعقول شود. عقل ما، به ناچار، در تمام باورهای ما درباره جهان و واکنشهای ما نسبت به آن دخیل است. وگرنه، اگر نتوانیم واکنشها، حتی واکنشهای عاطفی مان را، چنان سر و سامان دهیم که درخور اوضاع و احوالی شوند که در آنیم، چگونه می توان زندگی در عالم را ادامه داد و با واقعیت کنار آمد؟
در امور کوچک، همانند موضوعات بزرگ، باید آنچه را که می توانیم اعتمادمان را بدان استمرار بخشیم، بشناسیم. به محض این که پی بردیم باورهایمان خطاست، باید آمادگی تغییر تلقی و دید و، در نتیجه، رفتارمان را داشته باشیم. چیزی که به آن اعتماد می ورزیم یا بدان ایمان داریم، نمی تواند امری دلبخواهی و سرسری باشد. مردمی که به پلهای خطرناک ایمان دارند، در معرض خیس شدن هستند. به همین ترتیب، ایمان به کسی که به ما نیرنگ خواهد زد، اندیشه خوبی نیست. ایمان مستلزم متعلقی است که باید، در صورت امکان، با باورهای ما درباره آن، واقعا تطبیق کند. با این همه، هماره این احتمال هست که به چیزی ایمان داشته باشیم که حقیقتا، یک توهم است. اولا زمانی که هیچ کس وجود ندارد تا به او اعتماد ورزیم، ممکن است بر این باور باشیم که کسی هست که قابل اعتماد باشد. به زبان فلسفی، چیزهایی که متعلق التفات مایند (چیزهایی که اندیشه های ما متوجه آنهاست) لزومی ندارد که موجود باشند. زمانی که وجود ندارند، ترس یا خشم، یا حتی ایمان ما، می توانند به قدر کافی حقیقی بمانند. اما چون یکسره در مجرای غلط افتاده اند، بی پایه و اساسند. برای هرکس که بخواهد منطقی باشد و در جهان آنچنان که هست، نه آنچنان که ما می پنداریم هست، زندگی کند، این امر اهمیت حیاتی دارد که دریابیم حقیقت کجاست. آیا حق داریم خشم آوریم یا بترسیم؟ آیا ایمانی که آشکار می سازیم توجیه پذیر است؟ پاسخ این پرسشها، به طور قاطع، به وجود و ماهیت متعلقهای مربوط بستگی دارد. در هر مورد، باید بین فاعل ایمان و متعلق آن، یعنی بین شخصی که دارای ایمان است و متعلق ایمان او فرق بگذاریم. در مورد ایمان دینی، ایمان ایمان به خداست; به طوری که این ایمان تنها اگر خدایی وجود داشته باشد که دارای سرشتی است که به او نسبت می دهند، موجه تواند بود. ایمان متضمن این باور است که متعلق مناسبی برای ایمان وجود دارد. در هر تعهدی یک عنصر اخباری گریزناپذیر وجود دارد.
) ).Press University Cambridge :Cambridge .Commitment and Reason .1973 .H.R , Trigg See
ممکن است تمایز بین فاعل و متعلق ایمان بی فایده بنماید، لکن اگر بجد گرفته شود، نتیجه این می شود که ما باید دیدگاهی واقع گروانه از ایمان دینی داشته باشیم. واقع گروی بر این باور است که این که واقعیت چگونه است، و این که ما چگونه آن را تصور می کنیم، همیشه پرسشهایی متمایزند.، (.Harvester :London and NewYork .edn nd2 ,Science the and inphilosophy Realism of Defence A :Risk at Reality . یغDا×C ذأOw× kکVق éF یثOwF ,rیZ pç qC ¢یF عDطëC PیçD×1989 .H .R ,Trigg See)