روزی روزگاری عروسی بود که حتی با پوشیدن 100 لباس عروس هم راضی نمیشد.
شبیه یک داستان قدیمی به نظر میرسد، اینطور نیست؟ اما متاسفانه داستان نیست، یک داستان بسیار واقعی و امروزی از عروسی است که هنوز هم بعد از امتحان کردن 100 لباس عروس احساس ناامیدی میکرد و نمیتوانست لباس عروس خود را انتخاب کند.
البته تا قسمتی میشود اینترنت را مقصر دانست، چرا که همیشه این فکر هست که اگر به اندازه کافی کلیک و جست و جو کنید حتماً بهترین پیراهن را پیدا خواهید کرد. بیماری نارضایتی تقریباً به همه ما سرایت پیدا کرده و فکر میکنیم میتوانیم آن لباس خاص را پیدا کنیم به این شرط که زمان و کوشش زیادی صرف آن کنیم.اما در این مورد خاص اینترنت تنها موضوع قابل سرزنش نیست. چون که مشخص شد که این عروس مشکل انتخاب لباس ندارد، مشکل او در واقع عدم اعتماد نسبت به خودش بود. سختگیری زیاد و ندانستن اینکه او نهایتاً دنبال چه چیزی است؟ ترس از بیان این که "این همان چیزی است که من میخواهم". دشوار بودن گفتن "بله" به یک پیراهن و "نه" گفتن به تمامی موقعیتهای ممکن دیگر.
فقط پیراهنها نبودند که با بررسی و تلاش بیش از حد برای جست وجو مواجه شدند. انگشتر نامزدی او هم دچار سرنوشت مشابه شد. و وقتی که او بالاخره نزد یک نفر اعتراف کرد، توجهات انتقادی اش به سوی نامزدش جلب شد. مرد بیچاره هم کامل و عالی نبود. او فقط یک انسان معمولی بود.