جدایی زوجین. بدون هیچ تردیدی یک اتفاق تلخ است که کنار آمدن با آن کار راحتی نیست. رابطه زوجین معمولا به هریک از آنها احساس امنیت، همراه شدن و البته میل به زندگی میدهد و باعث میشود تا آنها در کنار هم اهدافی را تعیین کرده و برای محقق کردن آن اهداف، انگیزه پیدا کنند و حتی گاهی حس استقلال به افراد میدهد و همین باعث میشود تا آنها برای تشکیل خانواده و همزیستی برنامه ریزی کنند.
اما وقتی رابطه به بن بست رسیده و زن وشوهر از هم جدا میشوند، این اتفاق تاثیر زیادی برروی هر دوی آنها دارد. همیشه این طور نیست که جدایی با جنگ و دعوا و اختلاف صورت بگیرد و گاهی به صورت کاملا مسالمت آمیز و توافقی از سوی دو طرف و گاهی هم بنا به خواست یکی از طرفین صورت میگیرد.
اگر جدایی خواسته یکی از طرفین باشد، دو جایگاه متفاوت خواهیم داشت: کسی که همسرش را ترک کرده و کسی که از سوی همسرش ترک شده است. معمولا آن فردی که همسرش را ترک میکند، شخصیت غیرمنصف و بد داستان لقب میگیرد و مورد خشم طرف مقابل واقع میشود.
از سوی دیگر فردی که همسرش او را ترک کرده، احساس عجز و ناامیدی میکند و حس میکند که فریب خورده و نمیتواند به خوبی درک کند که چه برسرش آمده. دراین گزارش قصد داریم تا تاثیرات احساسی این مدل جدایی ها را بروی فردی که همسرش او را رها کرده بررسی کنیم:
سختی اصلی برای فردی که همسرش او را رها کرده، این است که باید بپذیرد که دیگر راه برگشتی نیست. معمولا او بخش عمده ای از زمانش را صرف یافتن راهی برای بازگرداندن همسرش به زندگی میکند و به دنبال آن است تا تردیدهایی منطقی بیابد و خودش را فریب دهد که هنوز شانسی برای آشتی کردن هست و به دنبال راهکارهایی باشد تا همسرش را سر زندگی بازگرداند. این بخش اول جدایی است.
تردیدهای واقعی فردی که همسرش ترکش کرده؛ ترس از آسیب رساندن به او و ترس از آینده بدون او.. اینها احساساتی هستند که قطعا این فرد با آنها درگیر میشود. اگر جدایی صورت گرفته باشد، هر چقدر این فرد بتواند سریع تر این فاز را پشت سربگذارد، سریعتر میتواند به زندگی اش بازگردد. وقتی فرد رها شده، این فاز را سپری کند، تدریجا از همسر سابقش عصبانی خواهد شد و تمرکزش را بر روی زندگی خودش قرار میدهد و تلاش میکند تا به دنبال زندگی جدید و راهکارها و آینده تازه ای باشد. ولی اگر فرد رها شده بترسد و تردیدهایی در مورد تصمیمیکه گرفته داشته باشد، طی کردن فاز اول برایش خیلی طولانی و سخت تر خواهد شد.
مراحلی که فرد رها شده باید پشت سربگذارد بدین ترتیب هستند:
*تلاش برای یافتن قطعیتهایی در مورد این رابطه و بررسی اینکه آیا راهی برای بازگشت هست یا نه
*جستجو برای یافتن دلایل و عواملی که منجر شده تا همسرش چنین تصمیمیبگیرد. در این مرحله فرد رها شده، ممکن است به صورت دیوانه وار شروع به بررسی پرینت تلفن همسرش و سوال و جواب از دوستان همسرش درمورد رفتارها و کارهای او کند. اگر او به اطلاعاتی دست بیابد و به شواهدی برسد که دلیل تصمیم همسرش مبنی بر جدایی را متوجه شود،به آرامش خواهد رسید و در غیر این صورت، او در این فاز میماند و مشکلش مزمن میشود. هرچه این دوران کوتاه تر باشد بهتر است
*تغییر متناوب احساسات بین عشق و نفرت در لحظات متفاوت
*پذیرش این نکته که همسرش ممکن است دیگر برنگردد. او حالا به این فکر میکند که برای آینده درها را به روی همسرش، برای بازگشت احتمالی باز بگذارد یا نه. در این مرحله فرد رها شده امیدوار است که همسرش هر چه زودتر با خودش فکر کند و متوجه شود که چه زندگی خوبی داشته و تصمیم به بازگشت بگیرد. بعد فرد رها شده نگران میشود که شاید با گذر زمان، برای آشتی کردن خیلی دیرشده باشد و همسر سابقش فرد دیگری را پیدا کرده باشد
*اگر فرد رها شده در این مرحله با فرد دیگری آشنا شود،
در ابتدا فرد جدید را به چشم یک تسکین دهنده و آرامش بخش میبیند ولی معمولا با گذشت مدت زمانی کوتاه، این حس خوب جایش را به سرزنش و خشم میدهد. او حس میکند که این ارتباط جدید به او آسیب میرساند و بعد حسی قوی برای انتقام یا نیاز به جبران در درونش میبیند. معمولا در اینجاست که فردی که توسط همسرش رها شده، ترمز رابطه جدید را میکشد.
*خشم و ناامیدی
* و در نهایت پذیرفتن شرایط و کنار آمدن با آن
پس اگر در شرایط مشابهی قرار دارید، این فازهای احتمالی را مدنظر داشته باشید و سعی کنید در طول این مدت مراقب خودتان باشید و با دقت به دنبال یافتن نکاتی قطعی درمورد دلیل جداییتان بگردید. با وسواس نگریستن به این ماجرا میتواند خطرناک باشد. اگر خوب فکر کنید، دلیل این جدایی آنقدرها مهم نیست. آنچه اهمیت دارد این است که همسرتان میخواهد با شما باشد یا نه