شواهد زیادی مبنی بر اینکه آموزش و سواد زنان در کاهش میزان مرگ و میر مؤثر است، وجود دارد. این تأثیر از طرق مختلفی امکانپذیر است. اما شاید اهمیتی که مادران به رفاه فرزندانشان میدهند و فرصتهایی که آنان (زمانی که نقش فاعلی آنان مورد احترام و اثرگذار است) برای تأثیرگذاری بر تصمیمات خانواده به دست میآورند، بیواسطهترین تأثیر باشد. به طور مشابه درجهی اختیار زنان، آثار قوی بر کاهش تبعیض جنسی برای زنده ماندن (بویژه بر علیه دختران جوان) دارد.
در کشورهایی که نابرابری جنسی وجود دارد (مانند هند، پاکستان، بنگلادش، چین، ایران، برخی کشورها در آسیای شرقی، برخی در شمال افریقا و غیره) غالباً تمایل به داشتن زاد و ولد فرزند پسر، برخلاف کشورهایی اروپایی، امریکا و کشورهای صحرای افریقا که معمولاً کودکان دختر به طور قابل توجهی از مزایای زندگی برخوردارند، بالاست. در حال حاضر، در هند میزان مرگ و میر دو جنس مذکر و مؤنث در گروه سنی 4-0 سال، برحسب متوسط کل کشور، خیلی شبیه به همدیگرند. البته، تبعیضات زیادی برای زنان ساکن در مناطقی که نابرابری جنسی در آنها به طور خاص آشکار است، از جمله بیشتر ایالتهای شمالی هند، وجود دارد.
در یکی از جالبترین مطالعات انجام گرفته دربارهی این موضوع (که مجموعهای از یافتههای آماری مهم مامتا مورتی، انی- کاترین جیو و جان درز را شامل میشود)، 296 ناحیه هند با استفاده از سرشماری سال 1981 مورد بررسی قرار گرفته است. به دنبال آن، مطالعه دیگری را مامتا مورتی و جان درز، با استفاده از آمار سرشماری سال 1991، انجام داده و طی آن به مطالعه آخرین شواهد موجود پرداختهاند. این مطالعه به طور وسیعی نتایج مطالعه قبلی (با توجه به سرشماری سال 1981) را تأیید کرده است.
یک مجموعه مختلف (اما مرتبط) از ارتباطات علّی در این مطالعه مورد بررسی قرار گرفته است. متغیرهای مورد مطالعه عبارتند از میزان باروری، میزان مرگ و میر کودکان و همچنین تبعیضهای مربوط به جنس مؤنث مؤثر در زنده ماندن کودکان (منعکسکننده نسبت زاد و ولد مؤنث به مذکر در گروه سنی 0-4 سال) که در یک مقایسه بین ناحیهای مورد استفاده قرار گرفتهاند. این متغیرها با مجموعهای از متغیرهای دیگر ناحیهای که دارای قدرت توضیحدهندگی هستند، نظیر سواد زنان، مشارکت زنان در نیروی کار، شدت فقر (و سطوح درآمد)، میزان شهرگرایی، دسترسی به خدمات بهداشتی و درصد گروههای آسیبپذیر اجتماعی (در شکل کاستها و قبایل) از کل جمعیت، مرتبط هستند.
در اینجا، پرسشی که پیش میآید این است که تأثیر متغیرهایی که با نقش فاعلیت زن (در این مورد مشارکت زنان در نیروی کار، سطح سواد و تحصیلات آنها) ارتباط تنگاتنگی دارند، بر بقاء و مرگ و میر کودکان چیست؟ تا آنجایی که به سواد و تحصیلات زنان مرتبط میشود، طبیعی است که انتظار داشته باشیم این رابطه کاملاً مثبت باشد؛ رابطهای که مورد تأیید قرار گرفته است.
اما در خصوص مشارکت زنان در نیروی کار، تحلیلهای اقتصادی و اجتماعی تمایل به شناسایی عواملی دارند که در جهتهای متفاوتی کار میکنند. اولاً، اشتغال مفید، آثار مثبت زیادی بر نقشهای فاعلی زنان دارد که غالباً منجر به تأکید زیاد بر نگهداری کودکان و توانایی بیشتر برای تقدم قائل شدن برای نگهداری کودکان در تصمیمات مشترک خانوادگی است. ثانیاً از آن جایی که مردان تمایل زیادی به مشارکت در امور روزمره خانه نشان نمیدهند، عملی ساختن این تمایل برای اولویت دادن به مراقبت کودکان، با عنایت به این مسأله که زنها بار مضاعف کار در خانه و اشتغال بیرون را توأماً به دوش میکشند، دشوار است. در مطالعه مورتی و دیگران در مورد نواحی حومهای هندوستان هیچگونه رابطه معنیداری بین اشتغال بیرون از خانه زنان و زنده ماندن کودکان به دست نیامد.
در مقابل، طبق این گزارش آموزش زنان تأثیر مهمی در کاهش مرگ و میر کودکان زیر پنج سال دارد. این با شواهد رو به رشد مربوط به رابطه نزدیک بین سواد جنس مؤنث و زنده ماندن کودکان در خیلی از کشورهای جهان، بویژه در مقایسه بین کشوری، همخوانی دارد. در این خصوص، اثربخشی اختیار بیشتر داشتن و نقش فاعلی زنان به واسطه مشکلاتی که از غیر انعطافپذیر بودن مشارکت مردان در نگهداری کودک و کار در خانه ناشی میشود، کم نمیشود.
بحث دیگری که وجود دارد، مسأله تبعیض جنسی در بقای کودکان (در مقابل میزان بقای کل کودکان اعم از پسر یا دختر) است. میزان مشارکت نیروی کار و میزان باسوادی زنان، هر دو، آثار اصلاحی قوی بر میزان وضع نامساعد زنان در زنده ماندن کودکان دارند. در مقابل، متغیرهای مرتبط به سطح عمومی توسعه و نوسازی یا اثر آماری معنیداری ندارند و یا بیانگر این هستند که نوسازی (مادامی که با تقویت اختیارات زنان همراه نباشد) میتواند حتی به جای تضعیف، تقویت کننده تبعیض جنسی در بقای کودکان باشد. این مسأله در میان عوامل دیگر به شهرگرایی، سواد مردان، دسترسی به خدمات بهداشتی و سطح فقر (با سطوح بالاتر فقر که با میزان بالاتر نسبت زن به مرد در میان فقرا همراه شده است) مربوط میشود. به نظر میرسد ارتباط مثبت بین سطح توسعه و کاهش تبعیض جنسی برای زنده ماندن، اساساً مرتبط به متغیرهایی است که به طور مستقیم در ارتباط با نقش فاعلی زنان، نظیر سواد و مشارکت نیروی کار آنان بوده است.
در اینجا، به جاست که نکات بیشتری دربارهی اثر تقویت نقش فاعلی زنان، از طریق افزایش سطح تحصیلات آنان، مطرح کنیم. نتایج مطالعه آماری مورتی، گیو و درز نشان میدهد که اثر سواد زنان بر میزان مرگ و میر کودکان، از نظر کمی، به طور فوق العادهای زیاد است. سواد زنان در مقایسه با متغیرهای دیگر، در کاهش مرگ و میر کودکان مؤثرتر است. برای مثال با فرض ثابت بودن دیگر متغیرها، افزایش میزان باسوادی زنان از حدود 22 درصد (عدد واقعی مربوط به هند در سال 1981) به 75 درصد، مقدار مورد انتظار میزان مرگ و میر کودکان زیر پنج سال مذکر و مؤنث را از 156 در 1000 به 110 در 1000 کاهش میدهد.
در مقایسه با نقش نه چندان مؤثر سواد مردان و یا کاهش فقر عمومی، تأثیر سواد زنان بر کاهش میزان مرگ و میر کودکان بسیار قابل ملاحظه است. افزایش باسوادی مردان در یک دامنه مشابه (از 22 درصد به 75 درصد)، میزان مرگ و میر کودکان زیر پنج سال را فقط از 169 در 1000 به 141 در 1000 کاهش میدهد. همچنین، کاهش 50 درصدی در میزان فقر (از سطح حقیقی سال 1981) مقدار مورد انتظار مرگ و میر کودکان زیر پنج سال را فقط از 156 در 1000 به 153 در 1000 کاهش میدهد.
باز در اینجا به نظر میرسد که بتوان گفت برخی متغیرهای مرتبط به نقش فاعلی زنان (در این مورد سواد زنان) غالباً نقش خیلی مهمی را در ارتقاء رفاه اجتماعی (بویژه زنده ماندن کودکان)، نسبت به متغیرهایی که سطح عمومی بهرهمندی جامعه را افزایش میدهند، دارد. این یافتهها کاربردهای عملی مهمی به دنبال دارد. هر دو نوع متغیرها میتواند از مباحث عمومی تأثیرگذار باشند، اما هرکدام به ترتیب نیازمند اشکال مختلف دخالت عمومی است.
منبع مقاله :
سن، آمارتیا، (1394)، توسعه به مثابه آزادی، ترجمهی وحید محمودی، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات، چاپ چهارم