تهران آبستن اتفاقات فرهنگی است و شبی نیست که بخواهی وقتت را با دیدن تئاتر و یا کنسرت بگذرانی و انتخابی نداشته باشی. به لطف فضایی که فارغ از هر دلیل و برهانی امروز باز است، میشود سلایق مختلف را مجاب کرد که جای دور دور در خیابان یا نشستن پای سریالهای “هفتاد منِ” جم تی وی، به یک تئاتر و یا کنسرت بروند و وقت را بیهوده نگذرانند.
امروز همهچیز تازه است؛ از اتفاقات ریزودرشت فرهنگی-هنری تا نحوه اجرا، محتوای اثر و واکنش تماشاگران. ما تشنهی تمامی نا داشتههایی هستیم که امروز همه را یکجا داریم. این سد، شکسته شده و آبیاری میکند خشکیهای گذشته را اما این سیل گاهی هم مخرب است گرچه که هر چه باشد منافعش بهشدت به ضررش میچربد اما هدایت این مسیر میتواند هموار کند راه ارتقا سطح فرهنگی جامعه را.
«پروژه سی» اما ازایندست اتفاقات است که تجربهی جدیدی است برای ما و قدیمی برای جهان؛ اما انصاف به خرج دهیم که خوب برگزار شده و میشود. از نحوه تهیه بلیت که چند سالیست مجرب شدهایم در آن، بگیرید تا صدا و نور و تصویر و همایون شجریان که بیحدواندازه است در تکنیک و حس و حال و مخاطب همانی را میشنود که در آلبوم شنیده است؛ اما «سی» که بنا دارد تا شاهنامه را از نو به رویمان بگشاید و ترویج دهد این اثر ماندگار پارسی را که هدف از ایجاد آن زنده نگهداشتن زبان مادری ما بوده است، به قطعیت در رسیدن به این هدف شکستخورده است. اینکه موفقیت «سی» را در چه جستجو کنیم سؤالی است که با جواب آن شاید همهی نقدها از روی این اتفاق فرهنگی-هنری برداشته شود. اگر موفقیت را در جذب مخاطب بجوییم که حضور همایون شجریان بهتنهایی این موفقیت را بیمه میکند. همایون آنقدر محبوب و ستاره هست که اگر شصت شب هم اجرا برود، ظرفیت سالن را تکمیل میکند. حال بگذریم از حضور چهرههایی چون بهرام رادان و مهدی پاکدل و صابر ابر؛ اما اگر موفقیت را در برگزاری هر چهبهتر یک محصول هنری پرطمطراق یا به قول خارجیها “Big Production” ببینیم، بازهم این پروژه توانسته موفقیت را به دست آورد و باید گفت کاری تر و تمیز و باشکوه (در امور اجرایی) انجامشده است. شاید همهچیز به بهترین نحو انجامشده باشد اما این ظاهر داستان است و این اثر فارغ از اجرای باشکوهش بسیار بیمحتوا و بیکیفیت (در بخش نمایش) ارائه میشود.
ویدیو مپینگ روی نمای کاخ به لحاظ تکنیک عالی و بینقص است؛ اما در یکی از صحنهها قلعهای تصویر میشود که معماری و بیرقهای آویزانش مشابه قلعههای قرونوسطی است تا قلعههای ایرانی. حرکات بدن بهرام رادان تهی از هر تکنیک و زبیاییست و جایی که با آواز، رودابه را صدا میزند با صدایی لرزان (حداقل در شبی که نگارنده این کنسرت را مشاهده کرده) و کاملاً فالش، مواجه هستیم. قصه زال و رودابه یک عاشقانهی جذاب است اما تماشاگر همواره مشتاق و منتظر آواز شجریان است تا دنبال کردن قصه. ایده در هم تنیدن چندین قصه از شاهنامه و حضور شخصیتها در روایت دیگر شخصیتها ایدهی بسیار جذابی است و افسوس از جایی شروع میشود که میبینی در اجرا هیچکدام از این ایدهها درنیامده است.ما با یک روایت از شاهنامه روبهرو هستیم و بهموازات آن قصههای دیگر نیز جستهوگریخته دنبال میشود اما نه متن بویی از شاهنامه برده نه موسیقی. ترانههای استفاده در فیلم «رگ خواب» بسیار بسیار جذاباند. شاید در طول این سالها ترانههایی به این جذابی در موسیقی پاپ نداشتیم و اکنون به مدد افرادی چون برادران پورناظری، موسیقی پاپ ما با رگ و ریشههای سنتی در حال رشد باشد و آثاری فاخری را شاهد باشیم اما موسیقی پاپ ما، ولو برگرفته از موسیقی سنتی باشد و اشعاری که معاصرند و عاشقانه، چطور میتوانند بازگوکننده حال و هوای شاهنامهی فردوسی باشند؟ شاید بهتر بود بخش نمایشی کار نیز موضوعی بهروز را برمیگزید تا یک ارتباط منطقی بین موسیقی و نمایش وجود داشته باشد. نمیشود به آهنگسازی ترانهی «آهای خبردار» یا «ابر میبارد» و با حتی تصنیف «دل به دل» با آن حال و هوای خانقاهیاش ایراد گرفت، نمیشود به آوازهای بینقص و اجرای گیرای همایون شجریان نقدی وارد کرد، نمیشود نوازندگی نوازندگان جوان اما پختهی این اثر را زیر سؤال برد اما همواره این سؤال مطرح است که چرا شاهنامه؟ چرا فردوسی؟ و چرا اینهمه ناهمگنی در این اثر به چشم میخورد. سهراب پورناظری در مصاحبهای تصویری اعلام میکند که هدف یادآوری فردوسی و شاهنامه به عموم مردم و جوانان است اما بهمحض پایان رسیدن کنسرت صحبت از هر چیزی بین مخاطبان رواج دارد غیر از شاهنامه! در طول اجرا بخش عظیمی از تماشاگران مترصد و منتظر اجرای «آهای خبردار» ند تا موبایلهایشان برای گذاشتن لایو و استوری بالا ببرند.
اما اگر ذوق دیدن شکوه اجرا کمی فروکش کند درمییابیم که گاهی بدسلیقگیها، حتی اجرا را هم زیر سؤال میبرد. در بیشتر قطعات، پیانو و ارکستر زهی بهصورت پلی بک پخش میشود (گرچه یک کوارتت زهی نیز بهصورت زنده اجرا میکند) و انتظار مخاطب از چنین پروژهای با این شکوه، حضور ارکستر بزرگ روی صحنه است. صحنهای که برخلاف نظر سهراب پورناظری اتفاقاً برای استقرار ارکستر بهاندازه کافی جا دارد اما حضور ارکستر هزینه و زمان لازم دارد که شتابزدگی «پروژه سی» مجالی برای این کار ندارد.
در طول اجرای اثر با استعدادی تازه آشنا میشویم که صدایش قدرت و صلابت بسیاری دارد. دلنیا آرام هنرمندیست که آواز کلاسیک کار کرده و بهشدت خوب میخواند، نقشش کاملاً جدیست اما دیالوگهایش را آنقدر بیسلیقه برایش انتخاب کردند که نه قدرت صدایش را بهخوبی نمایش میدهد نه جدیت نقشش را مخاطب میپذیرد. متن این هنرمند آنقدر زیاد است که ناچار است تند و سریع و با آواز متنش را که هیچ تناسخی با آوازش ندارد بخواند و از صحنه خارج شود. گاهی حتی مخاطب را به خنده میآورد جای آنکه موقعیت واقعی نمایش را درک کند.
اما در آخر باید از این نکته بهسادگی نگذشت. نکتهای که سهراب پورناظری در مصاحبهاش با بهرنگ تنکابنی به آن اشاره کرد. او در این مصاحبه ضمن احترام به منتقدان و مخاطبان آثار خاص اشارهکرده که «پروژه سی» این افراد را مخاطب قرار نمیدهد این افراد اگر به دنبال اثری با ویژگیهای خاص هستند این کنسرت نظر آنها را تأمین نخواهد کرد و اعلام این نکته صحه میگذارد بر این مسئله که سهراب پورناظری به دنبال جذب مخاطب عام است و به موسیقی پاپ توجه ویژهای دارد که در آثار ایشان هم این نکته کاملاً هویداست. شاید این خوشحالکننده باشد که آثار پاپ ما به سمتوسوی ترانههایی چون «آهای خبردار»، «ابر میبارد» و «چرا رفتی» تا سمت سوی بیکیفیتی که امروز شاهد آن هستیم اما جای افسوس نیز دارد که موسیقی سنتی ما با مخاطب خاص خودش خوانندهای چون همایون شجریان را از دست میدهد.
Post Views:
3