ماجرای پیدایش فرقهی ((بابیّه))
ادّعای ((بابیّت)) زمانی آغاز شد که سیّد کاظم رشتی از دنیا رفت و سیّد علی محمّد شیرازی جانشین وی شد. همان گونه که در قسمت پیشین مقاله گفته شد، ((شیخیه))، در معارف دینی، فقط به چهار رکن اعتقاد دارند: 1- توحید؛ 2- نبوّت؛ 3- امامت؛ 4- اعتقاد به شیعهی کامل (رکن رابع) که نیابت خاصّهی امام زمانعلیه السلام مخصوص او است.
آنان معتقدند که طریق نیابت خاصه، پس از نوّاب چهارگانه (1- عثمان بن سعید عمروی؛ 2- ابوجعفر محمد بن عثمان؛ 3- ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی؛ 4- ابوالحسن علی بن محمد سمری) برخلاف اعتقاد فقیهان و محدّثان شیعه، مسدود نشده و همچنان راه نیابت خاصّه، مفتوح است.
شیخیّه، شیخ احمد و سپس سیّد کاظم رشتی را نایب خاصّ امام زمانعلیه السلام میدانستند و نیز معتقد بودند که امام زمانعلیه السلام در عالم موهومی به نام ((هورقلیا)) زیست میکند و آن گاه که پروردگار اراده فرماید، از آن جا نزول میکند و به وظیفهی اصلاح عالم از مفاسد، قیام میکند. این اعتقادات، نزد علمای امامیّه باطل است. طبق نصوص قطعی، مهدی موعودعلیه السلام در همین عالم خاکی و در بدن عنصری است و به زندگی طبیعی خود به حفظ الهی، ادامهی حیات میدهد تا مشیّت خداوند بر قیام و ظهور او تعلّق گیرد.
بعد از وفات سیّد کاظم رشتی در سال 1259 یا 1260 هجری قمری، ابتدا معلوم نبود چه کسی جانشین وی در رکن رابع (یعنی ((شیعهی کامل))) خواهد بود. از این رو، اغلب شاگردان وی، از قبیل ملّا حسین بشرویه، ملّا علی بسطامی، حاج محمّد علی بارفروشی، آخوند ملاّ عبدالجلیل ترک، میرزا عبدالهادی، میرزا محمّد هادی، آقا سیّد حسین یزدی، ملّا حسن بجستانی، ملّا بشیر، ملّا باقر ترک، ملّا احمد ابدال،... چهل روز در کوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند که یک وجود فوق العاده را بیابند به گونهای که اگر از استادشان بالاتر نباشد، لااقل با او برابری کند و جانشین وی گردد. بسیاری از این افراد، پیش از آن که از هم جدا شوند، هم پیمان و هم قَسَم گشتند که اگر به یافتن کسی که قرآن و استادشان سیّد کاظم رشتی خبر داده، موفّق شدند، نتیجهی تحقیقاتشان را به هم اطّلاع دهند.(24)
از سوی دیگر، چندنفر نامزد چنین منصبی شدند که از جملهی آنان، حاجی محمّد کریم خان کرمانی، میرزا حسن گوهر، میرزا باقر، میرزا علی محمّد شیرازی و... بودند. این امر، سبب اختلاف و پراکندگی در فرقهی شیخیّه گردید.
در این میان، ملّا حسین بشرویه - که مجذوب لباس زهد و پرهیزکاری (ظاهری) سیّد علی محمّد شیرازی شده بود - قرار گذاشت که نامِ او را بلند کند. بدین منظور، با عدّهای از شاگردان سیّد کاظم صحبت کرد تا در تعیین شخص شایستهای برای جانشینی سیّد کاظم کوشش کنند و خود اظهار داشت: ((این کار، جز از راه مکاشفه به دست نخواهد آمد.)) لذا به مسجد کوفه رفت و چلّه نشست و پس از یک اربعین بیرون آمد و گفت: ((مکاشفهای صورت نگرفت.)) بار دیگر، چهل روز در مسجد کوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بیرون آمد و اظهار داشت: ((مکاشفه، رخ داد و دریافتم که جانشین بحقّ سیّد کاظم رشتی، سیّد علی محمّد است.))(25)
با انتشار این مطلب، عدّهای از فرقهی شیخیّه که با این نوع ادّعا مأنوس بودند، به سیّد علی محمّد شیرازی گرایش بیشتری نشان دادند و وی هم در سال 1260 ه ق در سنّ 25 سالگی، جانشینی استادش سیّد کاظم رشتی را اعلام کرد.
ادّعای ((بابیّت))
پس از انتشار جانشین شدن سیّد علی محمّد در سال 1260 ه ق وی، فرصت را غنیمت شمرد، از استقبال عدّهای از شیخیّه استفاده کرد، پای را از جانشینی استادش فراتر نهاد و در خانهی خود، در شیراز، نخستین بار دعوت را به ملّا حسین بشرویه آشکار ساخت و خود را ((باب)) امام دوازدهم شیعیان (یعنی واسطهی میان مردم و امام زمانعلیه السلام) معرّفی کرد. بر این اعتقاد اصرار داشت که برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدّس ازلی و ابدی، باید مردم به ناچار از ((در)) بگذرند و به حقیقت رسند. لذا میگفت: ((مردم، باید به من ایمان آورند تا به کمک من - که واقف به اسرار هستم - بر آن اسرار دست یابند.))
ادّعای سیّد علی محمّد شیرازی، چون شگفت آورتر از دعاوی سایر رقیبان بود، واکنش بزرگتری یافت و نظر گروهی از شیخیّان به سوی او معطوف گشت تا آن که درمدّت پنج ماه، هجده تن - که اغلب آنان از شاگردان سیّد کاظم رشتی و همگی شیخی مذهب بودند - پیراموناش را گرفتند.(26) بعدها، سیّد علی محمد، آنان را حروف ((حی)) نامید.
سیّد علی محمّد، غالباً، این حدیث مشهور را میخواند: ((أنا مدینة العلم و علیّ بابها)) و مقصودش این بود که همان گونه که رسیدن به خداوند، جز از طریق رسالت و ولایت ممکن نیست، رسیدن به این مراتب هم جز از طریق واسطه، مشکل و غیر ممکن است و او، همان واسطهی کبرا است.(27)
نویسندهی بابی مسلک کتاب ((نقطة الکاف)) آورده است:
[ وی ] در سنهی اوّل، ادّعای بابیّت نمودند و در سنهی دوم که ادّعای ((ذکریّت)) فرمودند [ ! ]مقام بابیّت خود را مفوّض به جناب آخوند ملّا حسین [بشرویه ] نمودند. لهذا ایشان، ((باب)) گردیدند و در سنهی اوّل، ((باب الباب)) بودند.(28)
بر اساس بعضی از گزارشهای دیگر، سیّد علی محمّد شیرازی، پس از مراجعت از سفر مکه، به همراه یکی از مریداناش به نام محمّد علی بارفروشی، وقتی به بوشهر رسید، دستور داد تا در یکی از مساجد این شهر، عبارت ((أشهد أنّ علیّاً قبل نبیل ((بابُ)) بقیّةِ اللّه)) را در اذان داخل کنند؛(29) که تصریح دارد بر این که ((علی)) قبل از ((نبیل)) (علی نبیل) که به حساب جُمل با ((علی محمّد)) برابر میشود - باب امام زمانعلیه السلام است.))
علی محمّد شیرازی در تفسیر سورهی یوسف، آورده است:
یا أیّها الملأ أنا باب إمامکم المنتظر یقول من اتّبعنی فإنّه منّی و مَنْ عصانی فإنّ اللّه قد أعدّ له فی القیامة ناراً من نار حدید کبیراً.(30)
و نیز آورده است:
یا عباداللّه! اسمعوا نداء الحجّة من حول الباب...(31)
ادّعاهای دروغین دیگر
الف) ادّعای ((ذِکریت))
سیّد علی محمّد شیرازی، پس از آن که لقب ((باب)) را به طور رسمی یدک کشید، در آغاز امر، بخش هایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیّه آموخته بود، تأویل و تصریح کرد که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و خویشتن را ((ذکر)) نامید. مقام ((ذکر)) و ((فؤاد))، بالاترین مراحل سلوک است. وی، در آغاز تفسیرش بر سورهی یوسف مینویسد:
اللّه قد قَدَّرَ أنْ یخرجَ ذلک الکتاب فی تفسیر أحسنِ القصص من عند محمّد بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالبٍ، علی عَبْدِهِ، لیکونَ حجّةالله من عند الذّکر علی العالمین بلیغاً،(32)
همانا، خدا مقدّر کرده که این کتاب، از نزد محمّد، پسر حسن، پسر علی، پسر محمّد، پسر علی، پسر موسی، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علی، پسر حسین، پسر علی، پسر ابی طالب، بر بندهاش برون آید تا از سوی ذکر (سیّد علی محمّد) حجّت بالغهی خدا بر جهانیان باشد.
ب) ادّعای ((مهدویت))
همین که از دعاوی ((بابیّت)) و ((ذکریّت)) مدّتی گذشت و گروهی نزد سیّد علی محمّد شیرازی جمع شدند، وی ادّعای خود را تغییر داد و از ((مهدویّت)) سخن به میان آورد و گفت:
من ام آن کسی که هزار سال میباشد که منتظر آن میباشید.(33)
برخی آوردهاند، خودِ ((باب)) از عراق به مکّه رفت و چنان که بابیّان گفتهاند، در آن جا دعوی مهدویّت خود را علنی ساخت. در اخبار ظهور مهدیعلیه السلام آمده است که او، ابتدا در مسجد الحرام، خود را معرفی میکند، او نیز به مکّه رفت. سپس به بوشهر بازگشت، رحل اقامت افکند.
مدّت دعوت قائمیّت و مهدویّت او، حدود دو سال و نیم در آخر زندگیاش بیش نبود و با وجود توبه نامه، در ادّعای خویش ثبات قدم نداشته است.(34) اندیشهمندان مسلمان، اعم از شیعه و سنّی، کتابهای بسیاری در ردّ این فرقه نوشتهاند که در ادامهی این سلسله نوشتار، تعدادی از آنها را یادآور خواهیم شد. إن شاء اللّه.
ج) ادّعای ((رسالت))
علی محمّد شیرازی، به ادّعاهای واهی ((بابیّت))، ((ذکریّت)) و ((مهدویّت)) بسنده نکرد، و انحراف و گمراهی را به حدّی رسانید که مقام ادّعای مهدویّت را به مرتبهی ((رسالت)) تبدیل کرد و مدّعیِ نزول کتاب جدید و دین نو گردید و به گمان خود، احکام جاودانهی اسلام را با نوشتن کتاب بیان نسخ کرد! وی، در این باره نوشت:
در هر زمان، خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجّتی از برای خلق مقدّر فرموده و میفرماید. در سنهی هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول اللّهصلی الله علیه وآله کتاب بیان و حجّت را ذات حروف سبع [ علی محمّد که دارای هفت حرف است ] قرار داد.(35)
آری، بدین سان بود که انحراف کوچکِ ((ادّعای بابیّت))، به انحراف بزرگی چون ((ادّعای رسالت)) منجرّ شد و عدّهای به گمراهی و ضلالت روی آوردند.
وی، خود را برتر از همهی انبیای الهی میانگاشت و مظهر نفس پروردگار میپنداشت(36) و عقیده داشت که با ظهورش، آیین اسلام، منسوخ، و قیامت موعود در قرآن، به پا شده است.(37)
بدین ترتیب، علی محمّد شیرازی، هر از چند گاهی، دعاوی خود را به مقامات بالاتری تغییر میداد و سخنان پیشین را برای یاراناش تأویل میکرد و آنان را در پی خود میکشید.
اعتراض و مناظرهی علما با میرزا علی محمّد
اظهار دعاوی دروغین و تأویلات سخنان و ادّعاهای متناقض، مورد اعتراض شدید علمای دین و بزرگان شیعه در آن عصر گردیده است. برای روشن شدن حقایق و آگاهی بیشتر مردم، جلسات نقد و بررسی و مناظره تشکیل شد که اجمالی از آنها چنین است:
پس از مراجعت سیّد علی محمّد از سفر مکّه به بوشهر، زمانی که هنوز از ادّعای ((بابیّت)) پا را فراتر نگذاشته بود، به خاطر اعتراض علما و مردم متدین، به دستور والی فارس، در ماه رمضان سال 1261 هجری قمری دستگیر و به شیراز فرستاده شد. در شیراز، پس از تنبیه، نزد امام جمعهی آن شهر، اظهار ندامت و توبه کرد و به قول یکی از مریداناش، بر فراز منبر در حضور مردم گفت:
لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند...(38)
پس از آن، شش ماه در خانهی پدری خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان و سپس به قلعهی ماکو تبعید شد. در زمان تبعید در قلعه، با مریداناش ملاقات و مکاتبه داشت و از این که میشنید، آنان در کار تبلیغِ دعاوی او سعی وافر دارند، به شوق میافتاد و سخنانی را به عنوان کلمات الهی به مریدان عرضه میداشت. وی، کتاب بیان را در همان قلعه نوشت(39) و مدّعی شد که به وی وحی گردیده است.
دولت محمّد شاه قاجار، برای آن که پیوند او را با مریداناش قطع کند، در صفر 1264 وی را از قلعهی ((ماکو)) به قلعهی ((چهریق)) در نزدیکی ارومیه، منتقل کرد. در اواخر سلطنت محمّد شاه، به دستور حاجی میرزا آغاسی (وزیر محمّد شاه) سیّد علی محمّد را از قلعهی چهریق به تبریز بردند و با حضور ناصرالدین میرزا - که در آن وقت ولی عهد بود - و چندتن از علما، مجلسی را ترتیب دادند و سیّد علی محمد را در آن مجلس حاضر کردند. علی محمّد، در آن جلسه، آشکارا از مقام ((مهدویّت)) خود سخن گفت و ادّعای ((بابیّت)) امام زمان را که پیش از آن، بدان تصریح کرده بود، به ((بابیّت علم خداوند)) تأویل کرد و چون از او دربارهی برخی مسایل دینی پرسیدند، از پاسخ فرو ماند.
در آن جلسه که ولی عهد و عدّهای از علمای تبریز، از جمله حاجی ملّا محمود و ملّا محمّد مامقانی و...، حضور داشتند، آخوند ملاّ محمّد گفت: ((سیّد! از معجزه و کرامت چه داری؟)). سیّد پاسخ داد: ((اعجاز من، این است که برای عصای خود؛ آیه نازل میکنم.)) و به خواندن این فقره آغاز کرد:
((بسم اللّه الرحمن الرحیم. سبحان اللّه القدّوس السبّوح الذی خلق السماوات والأرض کما خلق هذه العصا آیةً من آیاته))!
وی، اِعراب برخی کلمات را غلط خواند. مثلاً ((تاء)) در ((السماوات)) را به فتح قرائت کرد و چون به وی تذکّر دادند که آن را به کسره بخواند، وی، ضاد در ((الأرض)) را مکسور خواند!
در این میان، امیر اصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: ((اگر این قبیل فقرات از جملهی آیات شمرده شود، من هم میتوانم تلفیق کنم و گفت:
((الحمد لله الّذی خلق العصا کما خلق الصّباح والمساء))!(40)
گزارش تفصیلی این جلسه، در منابع تاریخی آمده است. نیکلا، در تاریخ خود، و نیز ناسخ التواریخ، با بسط بیشتری آن را آورده است.(41)
تنبیه و توبهی ((باب))
پس از آشکار شدن عجز سیّد علی محمد در اثبات ادّعای خود، وی را چوب زدند و تنبیه کردند. او، از دعاوی خویش تبرّی جست و اظهار پشیمانی کرد. سپس توبه نامهای تنظیم کرد و به قصد طلب عفو، برای شاه ارسال داشت.
متن توبه نامهی ((باب)) که نسخهی اصلی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران، نگهداری میشود و خطاب به شاه قاجار نوشته شده - و یکی از مریداناش در کتاب خود آورده(42) - به این شرح است:
((فداک روحی. الحمد للّه کما هو أهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّهی عباد خود شامل گردانیده. فحمداً له ثمَّ حمداً که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتاش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحّم به داعیان [یاغیان ] فرموده. أُشهِدُاللّهَ و مَنْ عِنده که این بندهی ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگرچه بنفسه، وجودم ذَنبِ صِرف است، ولی چون قلبام، موقن به توحید خداوند، جلّ ذِکرُه، و به نبوّت رسول او و ولایت اهل ولایت او است، و لسانام، مقرّ بر کلّ ما نزل من عندالله است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً، خلاف رضای حق را نخواستهام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بود، از قلم جاری شده، غرضام عصیان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائبام حضرت او را.
و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادّعایی باشد و أستغفراللّهَ ربّی وأتوب الیه من أن یُنسَب إلَیّ أمرٌ.
و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدّعی نیابت خاصّه حضرت حجةاللهعلیه السلام را محض ادّعا مبطل [میدانم ] و این بنده را چنین ادّعایی نبوده و نه ادّعای دیگر.
مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت، چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات سلطانی و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمایند.
والسّلام
آشوب و قتل و غارت بابیّان
بدین سان، سیّد علی محمّد از دعاوی خود، بازگشت، ولی توبهی او، صوری بود. پیش از توبهی اخیر، در شیراز نیز بر فراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیّت خود را انکار کرد، امّا چیزی نگذشت که ادّعاهای بالاتری را به میان آورد و از پیامبری و رسالت خویش سخن گفت.
در اواخر سلطنت محمّد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوی مریدان سیّد علی محمّد، آشوبهایی در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعهی شیخ طبرسی در مازندران بود. در این آشوب، جمعی از بابیّان به رهبری ملّا حسین بشرویه و ملّا محمّد علی بارفروشی، قلعهی طبرسی را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند. از سوی دیگر، بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگی میکردند به جرم ((ارتداد)) هجوم آورده، به قتل و غارت ایشان میپرداختند. یکی از بابیّان مینویسد:
جمعی رفتند و در شب، یورش برده، دِه را گرفتند و یکصد و سی نفر را به قتل رسانیدند. تتمّه، فرار نموده، دِه را حضراتِ اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقهی ایشان را جمیعاً به قلعه بردند.(43)
آنان چنین میپنداشتند که یاران مهدی موعودند و به زودی، جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب، فرمانروایی میکنند. همان فرد مینویسد:
حضرت قدّوس [ محمّد علی بارفروشی ] میفرمودند که ((ما هستیم سلطان بحق، و عالم، در زیر نگین ما میباشد و کلّ سلاطین مشرق و مغرب، به جهت ما خاضع خواهند گردید)).(44)
پس میان ایشان و نیروی دولتی جنگ در گرفت و فتنهی آنان با پیروزی قوای دولت و کشته شدن ملّا محمّد علی بارفروشی در جمادی الثانیه 1265 پایان گرفت.
در زنجان نیز شورشی به سرکردگی ملّا محمّد علی زنجانی (در سال 1266 ه) پدید آمد که به شکست بابیّان انجامید.
در تهران نیز گروهی از بابیّان به رهبری علی ترشیزی بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیرکبیر و امام جمعهی تهران را به قتل رسانند، امّا نقشهی آنان کشف شد و سی و هشت تَن از سران بابیّان، دستگیر و هفت تن از آنان کشته شدند.
شگفت آن که مریدان سیّد علی محمّد، در جنگهای قلعهی طبرسی و زنجان، از مسلمانی دم میزدند و نماز میگزاردند و از ((بابیّت)) سیّد علی محمّد جانب داری میکردند.(45)
ظاهراً، در آن هنگام، هنوز ادّعای مهدویّت و نبوّت وی به آنان نرسیده بود. از این رو، به اعتراف وقایع نگاران بابی، برخی از بابیّان به محض این که در ((بدشت)) از ادّعای مهدویّت سیّد علی محمّد و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، به شدّت از او روی گرداندند.(46)
فتوای علما برای اعدام باب
پس از مرگ محمّد شاه و بالا گرفتن فتنهی بابیّه، میرزا تقی خان امیرکبیر (صدر اعظم ناصرالدین شاه) مسامحه در کارِ سیّد علی محمّد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از این راه، آتش شورشها را فرو نشاند و برای این کار، از برخی علما فتوا خواست، ولی به گفتهی ادوارد براون:
دعاوی مختلف و تلوّن افکار و نوشتههای بی مغز و بی اساس و رفتار جنونآمیز او، علما را بر آن داشت که به علّت شبههی خبط دماغ، بر اعدام وی رأی ندهند.(47)
با وجود این، برخی از علما که احتمال خبط دماغ دربارهی سیّد علی محمد را نمیدادند و او را مردی دروغگو و ریاست طلب میشمردند، به قتل وی فتوا دادند و سیّد علی محمّد به همراه یکی از پیرواناش، در بیست و هفتم شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.(48)
با اعدام باب، همهی قضایای این طایفه به پایان نرسید، بلکه عدّهای از طرفداران، باز به تبلیغ این مرام ادامه دادند تا آن که سرانجام کارشان با ادّعای واهی شخص دیگری به نام حسین علی نوری گره خورد و مسلک ((بهاییت)) پی ریزی شد.
به توفیق الهی، موضوع ((بابیّت)) را با معرّفی بخشی از کتابهایی که در ردّ این فرقهی ضالّه نشر یافته، پی میگیریم.
مرجع:
24) ر.ک: لغت نامهی دهخدا، ص 33.
25) این جریان، در ناسخ التواریخ (بخش قاجاریه) جلد سوم، با تفصیل بیشتری آمده است. ر.ک: لغت نامهی دهخدا، ج 9، ص 51. علاوه بر آن، مؤلّف ((نقطة الکاف)) در صفحهی 105، چنین آورده است: ((... بعد از آن که نجم وجود آن سیّد بزرگوار [ حاج سیّد کاظم رشتی ] غروب نمود، بعضی از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور، نظر به فرمایش آن نیّر اعظم، در مسجد کوفه، مدّت یک اربعین، معتکف گردیده، ابواب ما تشتهی الأنفس را بر روی خود بسته، و روی طلب، بر خاک عجز و نیاز گذارده و دست الحاح به درگاه موجد کلّ فلاح بر آورده و به لسان سرّ و جهد در پیش گاه فضل حضرت رب المتعال عارض گردیده که: بارالها! ما گم شدگان در وادی طلبایم، و از لسان محبوب موعود به ظهور محبوبایم، و به جز حضرت تو مقصد و پناهی نداریم. اینک، از تموّج بحربی کرانات مستدعی چنانایم که حجاب غیریّت را از میانهی ما و ولیّات برداشته، تا چشم فؤاد ما به نور طلعت معرفتاش روشن گردد. دلِ سوختهای ما را از آتش فراق آن سرور افئدهی موحّدین، به آب وصالاش تسلّی بخش. چون که فرمایش حضرت خداوند رحمان در این خطاب بود به عباد مقبلین خود که ((أُدعونی استجب لکم)) و لهذا تیر دعای با صدق و اخلاص نقطه انداز پردهی دعوت، به اجابت رسیده و در عالم اشراق، به تجلّی معرفت جمال غیبی آن شمس وحدت مرآت فؤادش، متجلّی گردیده و بیت طلوعاش را که کعبهی حقیقت بود، عارف شده، و لهذا قدم طلب در سبیل وصالاش، گذارده و به سوی کشور شیراز جان افزا شتابیده...)). نیز ر.ک: لغت نامهی دهخدا، ج 9، ص 33.
26) مؤلف الکواکب الدرّیة، اسامی هجده تن را چنین آورده است: حاجی ملاّ محمّد علی بار فروشی (ملقّب به ((قدوس)))؛ ملاّ حسین بشرویه (ملقب به ((باب الباب)))؛ آقا میرزا محمّد باقر (از خویشان باب الباب که او را ((میرزا باقر کوچک)) گفتند. گویا، پسر خالوی باب الباب بوده است)؛ آقا محمّد حسن (برادر باب الباب)؛ ملّا علی بسطامی (که سبب ایمان حاج سیّد جواد کربلایی و مبشّر و مبلّغ درعراق عرب بود)؛ قرة العین طاهره؛ شیخ محمّد ابدال؛ آقا سیّد حسین یزدی (ولد آقا سید احمد معروف به ((کاتب وحی)))؛ میرزا محمّد روضه خوان یزدی؛ سعید هندی؛ ملّا محمد خویی؛ ملّا خدابخش قوچانی (که به سبب کثرت علم و تحقیق، او را ملّا علی رازی گفتهاند)؛ ملّا جلیل ارومی؛ ملّا باقر تبریزی (که حامل جعبه و قلم دان و الواح نقطهی اولی به جهت بهاءالله توسّط ملّا عبدالکریم قزوینی بوده است.)؛ ملّا یوسف اردبیلی؛ میرزا هادی قزوینی؛ میرزا محمّد علی قزوینی (این دو، برادر بودند و در قلعهی طبرسی (در مازندران) کشته شدند)؛ ملاّ حسین بجستانی (که بعد از قتل باب، دچار تزلزل شد.). ر.ک: الکواکب الدرّیّة فی مآثر البهائیة، عبدالحسین آیتی (آواره)، ج 1، ص 43. این کتاب، در 575 صفحه در سال 1342 هجری قمری درمصر به چاپ رسید. مؤلف، پس از آن که از فرقهی ضالّهی بهائیت روی گردانید، ردّیهای بر این کتاب و عقیدهی سابق خود نوشت که با نام کشف الحیل، در چهار جلد نشر یافته است.
27) ر.ک: دائرةالمعارف الشیعیة العامّة، محمد حسین اعلمی حائری، ج 6، ص 20.
28) نقطةالکاف، حاجی میرزا جانی کاشانی، ص 181.
29) بهائیان، محمّد باقر نجفی
30) احسن القصص، ذیل آیهی 55 از سورهی یوسف.
31) همان.
32) اَحسن القصص، علی محمّد شیرازی، ص 1؛ ر.ک: دانشنامهی جهان اسلام، ج 1، ص 17.
33) نقطة الکاف، ص 135.
34) دایرةالمعارف تشیع، ج 3، ص 4 - 5.
35) بیان، ص 3 (نسخهی خطّی).
36) ر.ک: بیان، ص 1.
37) ر.ک: لوح هیکل الدین، علی محمّد باب، ص 18 (نسخهی خطّی).
38) تلخیص تاریخ نبیل زرندی، همان، ص 141.
39) ر.ک: نظر اجمالی در دیانت بهائیت، احمد یزدانی، ص 13، تهران 1329 ش.
40) ر.ک: ظهور الحق، فاضل مازندرانی، ج 3، ص 14.
41) ناسخ التواریخ، بخش قاجاریه، جلد دوم؛ شیخیگری، بابیگری، مرتضی مدرس چهاردهی، ص 205 - 206؛ لغت نامهی دهخدا، ج 9، ص 44 - 47.
42) کشف الغطاء، ص 204 - 205، ابوالفضل گلپایگانی، چاپ ترکستان.
43) نقطة الکاف، ص 162؛ حاجی میرزا جانی کاشانی، لیدن 1328 ه / 1910 م.
44) همان.
45) تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ج 1، ص 163 و 195.
46) همان، ج 1، ص 130.
47) بهائیان، ص 252، محمد باقر نجفی.
48) ر.ک: دانشنامهی جهان اسلام، ج 1، ص 18-19، زیر نظر سید مصطفی میر سلیم، تهران 1375. و نیز ر.ک: الموسوعة الذهبیة للعلوم الإسلامیة، ج 7، ص 554-555، دکتر فاطمه محجوب، قاهره.
منبع : پایگاه سراج
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن