رایحهای روحافزا
دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست
حجتالاسلام و المسلمین حاج سیداحمد خمینی در مکتب امام خمینی به شکوفایی رسید، در منزل آن روح قدسی راه رشد و کمال را در نوردید، در محفل پدر جرعههای جاویدان حکمت، خرد و معرفت را نوشید و در مکتب آن انسان والا برای فداکاری، خدمت و گرهگشایی از مشکلات جامعه اسلامی و امت مسلمان پرورش یافت، زندگی سراسر عشق و عرفان، مبارزه، اخلاص و وفاداریش به امام و نظام اسلامی بیانگر این حقیقت است که او خود را در حقیقت ذوب نموده بود، از حیات آمیخته به رنج، ایثار و صداقت این پارسای پایدار میتوان استنباط کرد که وی همواره به عظمت مسلمانان و عزت مؤمنین میاندیشید و عمر گرانبهای خویش را در این مسیر سپری کرد. وی یکی از استوارترین محورهای ارتباطی نیروهای انقلابی و مبارز در تهران و قم و سایر نقاط بخصوص نیروهای حوزوی و افراد بیرون حوزه به شمار میرفت که این برنامه از هوش بالا، درایت، شجاعت و پایداری ایشان و نیز ارتباط ویژهاش با امام حکایت داشت و ویژگی مزبور نقش وی را بسیار ممتاز و مهم مینمایاند. آن عزیز تمامی عمر و جوانی، شوق سوزان، گدازندهترین ایمان و سوزانترین اشتیاق و همه حیثیت زندگی خویش را در وجودش در هم آمیخت و نثار اعتلای اسلام و قیام شیعیان به رهبری امام خمینی نمود. او در بوستان باطراوت امام به عطرافشانی پرداخت و ابرهای تباهی را از برابر چهره جام جهاننمای مینایی گنبد حماسه اسلامی زدود.
جوانهای امیدبخش
در روز 26 اسفند 1324ه.ش از دامان بانویی پرهیزگار و پارسا به نام خدیجه ثقفی (قدس ایران) کودکی دیده به جهان گشود و نگاهش به چشمان پرجاذبه و سرشار از معنویت پدر افتاد. گویی که از همان لحظات نخستین ولادت، سرنوشت این نوزاد نیکوسرشت با سرنوشت شگفتانگیز پدر به طور انفکاکناپذیری گره خورده بود. نخستین صوتی که در این جهان در گوش این کودک نورسته طنین افکند، آوای ملکوتی اذان و اقامه بود که از زبان روحاللّه جاری گردید و بدین گونه سرود یکتاپرستی و نغمه توحید روح و روانش را سرشار از معنویت ساخت. نام احمد را برایش برگزیدند، قرةالعین امام، محمود تمامی افرادی بود که دل به امام خمینی سپرده بودند.1 بانوی فداکار، خانم خدیجه ثقفی ـ همسر حضرت امام خمینی در خصوص ولادت احمد خاطرنشان نموده است:
«در آن زمان [هنگام تولد احمد [منزل ما در پارک اتابکی بود که اکنون جزء مدرسه حجتیه است، احمدآقا در این خانه به دنیا آمدند و بچه هفتم ما هستند که البته یک دختر (به نام لطیفه) هم پس از او به دنیا آمد که از دنیا رفت. کلاً سه تا از بچههایم در دوران کودکی از دنیا رفتهاند، علی، لطیفه و سعیده. احمدآقا چهار روز مانده به عید نوروز (سال 1325ه.ش) به دنیا آمدند که درست در چنین روزی هم از دنیا رفتند. چهار ماهه بود که به منزل جدید ـ در یخچال قاضی ـ رفتیم و آن را اجاره کردیم و احمدآقا در این منزل که بعدها بیرونی امام شد، بزرگ شدند (در دوران کودکی) آرام و «پی حرف برو» بود که گاهی من به دخترها میگفتم: من در عرض ماه به این پسر پنج شش ساله نباید بگویم بکن یا نکن ولی به شما دخترها که خیلی شیطان هستید، روزی چند بار باید امر و نهی کنم! احمدجان آرام و سرگرم کار و بازی خود بود ... (او) در کوچه بازی میکرد، بخصوص کوچه ما که هم بنبست بود و هم در ته آن باغ قلعه قرار داشت و جای خوبی برای جمع شدن بچههای همسایه بود ...»2
در زمان ولادت احمد، حاج آقا روحاللّه مجتهد برجستهای بود که مجلس درس او محفل انس دانشورانی چون شهید مطهری بود. دوران کودکی احمد نیز در محیطی میگذرد که نیمههای شب زمزمه مناجات ملکوتی پدر و آوای قرآن از زبان آن عارف حماسهآفرین شنیده میشود و روزها سخن از چگونگی نجات مردم مظلوم ایران از یوغ استبداد و استعمار است. با آنکه حاج آقا روحاللّه نزد مشاهیر حوزه موقعیتی بارز داشت و مشاور امین و توانای آنان به شمار میآمد و علم و معرفتش از وی چهرهای ممتاز ساخته بود که اگر میخواست میتوانست انواع امکانات معیشتی را برای اهل بیت خویش فراهم سازد، اما روح بلند آن انسان عارف و وارسته والاتر و برتر از آن بود که دل به امور فناپذیر بسپارد و ارزش پارسایی و زندگی توأم با زهد و قناعت را بر تنعّمات دنیوی ترجیح دهد.
احمد دوران کودکی را در محیطی میگذرانید که مقدورات محدود مالی مادر و عایدی بسیار ناچیز موروثی پدر در شهرستان خمین به عنوان تنها منبع زندگی آنان برای تأمین احتیاجات اولیه کافی نبود، اما امام خمینی نه این زمان و نه پیش از آن و نه حتی در عصری که به عنوان رهبری مقتدر و محبوب بر میلیونها نفوس عاشق، حکومت میکرد اندکی از شیوه زاهدانه خود عدول نکرد و همین خصال عالی و پسندیده به همراه آن مناجاتهای شبانه و اذکار مداوم، آموزگار غیر رسمی اما دائمی، یادگاری همیشه ماندگار گردید که احمد نام داشت که یاد و نامش از اذهان و قلوب مردم محو نخواهد شد. دامنی که احمد در آن پرورش یافت از صداقت، تقوا و درستی موج میزد و مادرش همان زن وارستهای است که به حق باید او را بانوی بزرگ انقلاب اسلامی و اسوه صبر و استقامت بانوان لقب داد و همین خصوصیات بود که لیاقت آن را عطایش کرد تا همسر، همدم و انیس امام خمینی گردد. بوستانی که احمد در آن بالید و رشد یافت و به شکوفایی شکوهمندی رسید از تحمیلهای توأم با اجبار والدین و نیز فرمانفرمایی مقتدرانه پدر در امور شخصی فرزند خبری نبود بلکه برخوردهای تربیتی تابشی از سیره اهل بیت و نیز برگرفته از سخنان پیشوایان شیعه بود که با عطوفت، محبت و مودت در آمیخته و این شیوههای شایسته شرایط مطلوبی را برای پرورشهای پرمایه این کودک به نحو احسن فراهم ساخته بود.
فضایی آکنده از صفا، سادهزیستی، مسؤولیتپذیری و آزادی عمل با رفتارهای توأم با دلسوزی مربیان مؤمن و پارسا به عنوان معیارهای تعلیم و تربیت فراهم گردید تا فرزند با توجه به مقتضیات و موقعیتهای سنی، رشد عقلانی و عاطفی، مسیر آینده خویش را برگزیند و با احساس مسؤولیت خود را برای آیندهای خطیر، مهم و نقشآفرین مهیا کند. البته پرتو پرتابش هدایتهای خورشیدی چون امام و صلابت و نفوذ کلام او و جاذبههای معنوی معلمی چون امام خمینی چنان بر روح و ذهن این طفل نورافشانی کرد که او را به سوی کمالیابی، وارستگی و خوشخویی سوق داد.3
احمد در سنین کودکی و نوجوانی اشتیاق زیادی به ورزش و جنبش و جوشش داشت. خودش در خاطرهای به این دوران اشاره میکند: از همان بچگی توپی را که برای من خریده بودند در بغل میگرفتم و حتی در شبهای سرد زمستان آن را از خود جدا نمیکردم و در زیر کرسی کنار خودم نگه میداشتم، آن موقع شنیده بودم که اگر چربی دنبه را بر روی جدار توپ چرمی بمالند دیر خراب میشود، من هم چنین کردم.4
دوران دانشاندوزی
سیداحمد در هفتمین بهار زندگی به دبستان اوحدی واقع در چهارراه بیمارستان فاطمی قم (میدان شهداء کنونی) رفت. خودش خاطرات این دوران را چنین ترسیم میکند: اولین روزی که به مدرسهام فرستادند فرار کردم، بعد با کتک معلمم ناچار در کلاس حاضر میشدم، تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک دامنی که احمد در آن پرورش یافت از صداقت، تقوا و درستی موج میزد و مادرش همان زن وارستهای است که به حق باید او را بانوی بزرگ انقلاب اسلامی و اسوه صبر و استقامت بانوان لقب داد.
خوردم. یخ حوض مدرسهام را میشکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ میگذاشتند و بعد چوب، هرچه فکر میکنم نمیدانم چرا اینقدر من را میزدند ... چه میشود کرد که روش تربیتی قدیم چنین اقتضا میکرد، شیرین اینکه کلاس هفتم و هشتم و نهم را هم با کتک طی کردم. در کلاس سوم متوسطه عضو تیم فوتبال قم شدم. از همه کوچکتر بودم، به فوتبال هم عشق میورزیدم، در کلاس پنجم متوسطه کاپیتان تیم فوتبال قم شدم.5
از همبازیهای او در دوران کودکی محمود معتمدی فرزند شیخ ابوالقاسم بود.6 از دوستانش در مقطع متوسطه آقای کاظم رحیمی میباشد که خاطرات جالبی از تمرینهای ورزشی ایشان دارد.7 حاج احمدآقا دوران دبستان و دبیرستان را در قم سپری نمود. حضرت امام از همان اوان کودکی در باره تربیت و تحصیل او دقت ویژهای مبذول میداشتند و متوجه بودند که ایشان با چه افرادی رفت و آمد مینماید و دوستانش چه کسانی هستند.8 فرزند ایشان حجتالاسلام سیدحسن خمینی میگوید: پدرم میگفت: کوچک بودم آنقدر که توان خواندن نداشتم و امام مرا در کنار خویش مینشاند، خود مشغول خواندن بود و من با کتابهای او بازی میکردم، در چنین گسترهای است که همدوش دیگر فرزندان امام از کانون پرفروغ آن عزیز روشنی میگیرد و از فیض پدر استفاده میکند و در دل و یاد خود نقش عشق میزند، آنچه را که از اولین روزی که به مدرسهام فرستادند فرار کردم بعد با کتک معلمم ناچار در کلاس حاضر میشدم یخ حوض مدرسهام را میشکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ میگذاشتند و بعد چوب، هرچه فکر میکنم نمیدانم چرا اینقدر من را میزدند ... زبان امام جاری میشود بر صفحه ذهن و دلش ترسیم میگردد.9
حاج احمدآقا پس از اخذ مدرک دیپلم از دبیرستان حکیم نظامی قم، تحصیلات حوزوی را آغاز مینماید. حجتالاسلام و المسلمین سیدعلیاکبر محتشمیپور در این باره گفته است: حاج احمدآقا سال 1345ه.ش که از نجف به قم برگشت به توصیه حضرت امام وارد سلک روحانیت گردید و با جدیت درس طلبگی را شروع نمود. البته آن مرحلهای که دیگر به صورت رسمی وارد شد بعد از پیامی بود که امام از نجف به قم دادند که به احمد خبر دهید و بگویید: من نصیحتم به تو این است که طلبه بشوی و درس بخوانی، اگر این کار را کردی مخارج تو را میپردازم ولی اگر طلبه نشدی و درس نخواندی خودت باید بروی و به فکر خودت باشی و من هیچ گونه کمک مادی به تو نخواهم کرد.10 وی از همان آغاز تحصیلات حوزوی ساده و بیاعتنا به شأن آقازادگی مشغول فراگیری علوم اسلامی شد. آیتاللّه طاهری خرمآبادی یادآور شده است: ضمن اینکه یک طلبه جدی بود و همانند دیگران درس میخواند برای همه دوستان و علاقهمندان به امام، آن روز یک نقطه امید بود، همه شاهد بودیم از اینکه فرزند امام با اینکه زیر سایه پدر نیست مشغول به درس و بحث مثل سایر طلبههاست در عین حال یک زندگی ساده داشت؛ در همان زمانها بنده مکرر منزل ایشان میرفتم.11
فراست و تیزهوشی از جمله امتیازاتی است که تمام آشنایان آن مرحوم به آن اعتراف دارند و به همین دلیل با سرعت و در حد بسیار مطلوبی دورههای مقدماتی و سطح حوزه علمیه را طی کرد و همزمان به تدریس سطوح قبلی اشتغال داشت، سپس دروس خارج فقه و اصول را نزد اعاظم آن زمان آموخت. مشوق و پشتوانه اصلی پیشرفتها و موفقیتهای تحصیلی ایشان، نظارت دائمی پدر بزرگوارشان بوده است. حاج احمدآقا وقتی که برای پیگیری امر مبارزه و کسب علم از محضر درس خارج فقه امام در سال 1356ه.ش به نجف هجرت نمود در سطحی از علوم حوزوی قرار داشت که در آنجا مکاسب و کفایه را درس میداد، تسلط او بر مبانی فقه و اصول در ضمن تدریس کاملاً مشهود بود. به علاوه او به مباحث فلسفی و عرفانی علاقهای وافر داشت و سالها از محضر درس بزرگان، شرح منظومه و اسفار آموخته و به دیگران تعلیم داده بود، در باب منطق و فلسفه غرب نیز مطالعات گستردهای داشت و مکتبهای فلسفی و سیاسی معاصر اروپا را میشناخت و آنها را نقد میکرد. در ادبیات فارسی و متون منظوم و منثور ادبی مطالعه داشت و اشعار حافظ، سعدی و مولانا را به خوبی میشناخت و سرودههای زیادی از این شاعران به حافظه سپرده بود. در تفسیر معانی اشعار عرفانی بزرگان ادب فارسی نیز نظرات ارزندهای ارائه میداد که گاه اهل فن را شگفتزده میکرد، ذوقی لطیف و شاعرانه داشت و از هنر و رشتههای هنری استقبال میکرد. در وادی سیاست به اعتراف دوست و دشمن، یکی از برجستهترین نظریهپردازان سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران و حتی جهان اسلام بود.12
اشتیاق، عاطفه و اطمینان
حاج سیداحمد از دوران کودکی روابط متقابل عاطفی تنگاتنگی با والدین داشت که در سنین نوجوانی و جوانی او، این ویژگی گسترش و تعمیق مییابد. همسر حضرت امام یادآور شدهاند:
«سفر آخری که احمد همراه با همسر و حسنآقا ـ که کوچک بود ـ به عراق آمده بودند و میخواستند بعد از دو ماه برگردند امام هم علاقه داشتند که احمدجان در عراق بماند، البته من بیشتر اصرار میکردم. آقا به ایشان گفتند به خاطر مادرت تا چند ماه دیگر بمان که بیست روز بعد شهادت آقامصطفی اتفاق افتاد و این هم خواست خدا بود که در آن برنامه آقا تنها نباشد و احمدآقا به خاطر امورات مختلف در نجف باشد. ولی بعد از انقلاب علاقه امام به احمدجان بسیار محرز و مشخص بود، به او اعتماد داشتند و بارها از خوبیها، دیانت و کیاست احمدجان تعریف میکردند. اصلاً امام به گونهای بودند که تا به کسی اعتماد از هر نظر نداشتند مسؤولیتی را به او نمیدادند و یا در مسایل مختلف مشورت نمیکردند. در مسایل مملکتی و برخی امور به احمدآقا نمایندگی داده بودند و به نظر او احترام میگذاشتند و با دقت گوش میدادند.»13
حاج سیدحسن خمینی نیز متذکر گردیده است: در تنگنای حوادث تلخی که در دفتر ایام انقلاب ثبت است، آنچه را گفتنی نیست (پدرم) در دل دریایی خویش وا میگذارد و میگذرد تا آنگاه که طلیعه فجر فرا میرسد و لطف خفی الهی در مرگ فرزند رشید امام جلوه میکند. از این پس احمد نفس امام میشود، جز امام نمیبیند و نمیشنود و نمیشناسد و جز بر امام بر هیچ کس حتی افکار خویش اقتدا نمیکند. پدرم بزرگترین مشاور و امینترین و نزدیکترین کس و خالصترین مأموم امام بود. جالب اینجاست که این عشق دو سر دارد که تمام عشقهای حقیقی چنین است و لذاست که امام نیز نزدیکترین فرد برای احمد است و از همین جاست که سینه این دو یک گنجینه است، گنجینهای به وسعت آسمانها، به فراخنای تمام قلبهای عاشق که هر گذری به قلب امام، گذری به جان احمد است و هر تفکری در فکر احمد، حضوری در پیشگاه امام است. به دور از هر اغراقی و با اطمینان خاطر میگویم: پدرم بزرگترین لطف خدا به امام بود.14
ایشان در جای دیگر فرازهایی از این ارتباط عاطفی، صمیمی و عاشقانه را چنین مطرح نموده است: رابطه امام و حاج آقا یک رابطه عاشقانه بود، از خود ایشان شنیدم که (میگفت) من تمام کارهایی را که برای امام میکنم برای اینکه پدرم است انجام میدهم. امام هم بارها به من میگفتند: حسن پدرداری را از بابایت یاد بگیر. عاشق امام بود، در وصیتنامهشان هم که نگاه بکنیم هست که «پدر و مراد و محبوبم» واقعا بحث مراد و مریدی و عاشق و معشوقی بود. این اواخر میگفت: دلم برای امام تنگ شده است.15
احمدآقا از زمان پیروزی انقلاب تا رحلت امام لحظه لحظه عمرش را در کنار امام و همراه و همفکر و انیس رهبر فرزانه انقلاب سپری کرد. درک فیض حضور مردی که هر نفسش عبادت و ذکر خدا بود و محضرش سرشار از معنویت و اخلاص و عبودیت و مجلسش جلسه هدایت امور امت اسلام، نعمت و افتخاری بود که بیش از هر کس نصیب احمد شده بود. او مراقب حال و همدم کسی بود که میلیونها انسان همه روزه دعا میکردند که خداوند تمام عمرشان را با لحظهای از عمر او معاوضه کنند و چه سعادتی داشت آن یادگار نور. هر صبح چهره ملکوتی خمینی را دیدن و بر دستی که جز در برابر حق تسلیم نشده بوسه عشق زدن و هر آنچه که راه را برای اجرای کامل آرمانهای امام هموار میکرد فراهم آوردن، در سختیها و میدانهای پرمخاطره سپر بلای او شدن، پیامگذار امانت او بودن و خلاصه از همه چیز خود گذشتن و تمام وقت هر روز و هر ساعت زندگی را در خدمت روح خدا و در اطاعت از آن رهبر سترگ سپری کردن افتخار و امتیازی است که به فرموده مقام معظم رهبری از وی چهرهای بیبدیل ساخته است.16
در دوران سیاه اختناق و وحشت و پس از تبعید امام و حاج آقا مصطفی، حضور حاج احمدآقا در قم و در منزلی که کانون قیامش لقب دادهاند سبب گردید تا مشعل قیام در این بیت شریف خاموش نگردد، چندی نمیگذرد که مادر احمد به جمع آنان در نجف اشرف میپیوندد تا رنج طولانی غربت و تبعید را با رهبر نهضت و فرزند دلبندش تقسیم کند اما رنج فراق عزیزان، مشقت شنیدن زخمزبانهای مغرضان و ایادی نفوذ رژیم پهلوی در حوزه علمیه قم، تلخیِ دیدن نفاق، تحجر و بیتفاوتیها و از سوی دیگر سنگینی رسالت حفظ حرمت انقلاب امام خمینی و انتقال پیام نهضت و مشتعل نگه داشتن کانون مبارزه سهمی است که برای احمد تقدیر کردهاند که او از این امتحان سربلند و سرافراز بیرون آمد.17
در کلاس سوم متوسطه عضو تیم فوتبال قم شدم. از همه کوچکتر بودم به فوتبال هم عشق میورزیدم در کلاس پنجم متوسطه کاپیتان تیم فوتبال قم شدم.
در مکاتباتی که امام با فرزندش دارد نکتهای جالب قابل مشاهده است و آن اینکه تمامی آنها با عنوان «احمد عزیزم» آغاز میشوند. امام پیشبینی کرده بود که بعدا به حاج سیداحمد تهمت میزنند که در یکی از نامههای خود این موضوع را یادآور شدهاند: پسرم خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند، اگر حساب خود را با خدای خود صاف کنی و پناه به ذکر اللّه بری، هراسی از خلق به خود راه مده که حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلی است حساب در پیشگاه حق است ... بار الها احمد و تبارش و متعلقاتش را که از بندگان تو و تبار رسول اکرمند اینان را در دنیا و آخرت سعادتمند فرما و دست شیطان رجیم را از آسیب به آنها کوتاه فرما.18
در فراز نامهای دیگر این درایت و فراست امام در خصوص حوادث آینده چنین آمده است:
«[از آنجا که] احتمال قوی میدهم که پس از من برای انتقامجویی از من به بعضی نزدیکان و دوستانم، تهمتها که من آنها را ناروا میدانم بزنند و به آتشی که باید مرا بسوزانند آنان را بسوزانند و احیانا به صورت دفاع از من انتقام مرا از آنها بگیرند و اکنون در حیات من گفتگوها و زمزمههایی به گوش میخورد که احتمال فوق را قوی میکند لهذا من احساس وظیفه شرعیه نمودم برای رفع ظلم و تهمت، نظر خود را نزد ملت عزیز اظهار کنم که از قِبَل من در این خصوص تقصیری نباشد. یکی از آنان که بیش از همه احتمال انتقامجویی از من در باره او میرود احمد خمینی فرزند این جانب است. این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت میدهم که از اول انقلاب تاکنون و از پسرم خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند.
پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسایل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیدهام و در تمام مراحل از انقلاب پشتیبانی نموده و در مرحله پیروزی شکوهمند انقلاب معین و کمککار من بوده است و کاری که بر خلاف نظر من است انجام نمیدهد و در امور مربوطه چه در اعلامیهها یا ارشادها بدون مراجعه به من تصرف و دخالتی نمیکند حتی در الفاظ اعلامیهها بدون مراجعه دخالت نمیکند و اگر در امری نظری دارد تذکر میدهد که تذکراتش نیز صادقانه و بر خلاف مسیر انقلاب و مصلحت نیست ...»19 پیشبینی حضرت امام خمینی در مورد نشر اکاذیب و اتهامات علیه حاج سیداحمد به وقوع پیوست. خانم دکتر زهرا مصطفوی در رنجنامهای که در روز شنبه 20 اسفند 1379 در همایش گرامیداشت یاد مرحوم سیداحمد خمینی قرائت گردید خطاب به برادر مظلوم خویش نوشت:
«... امروز که میبینم مظلومانه مورد هجوم کینهها و تهمتها قرار گرفتهای و آنان که تو را میشناختند و در جریان مسایل انقلاب بودهاند هر کدام به دلیلی مدارا کردهاند و بر مظلومیت تو افزودهاند غربت تو را بیشتر احساس میکنم. زندگی تو همیشه تلخ بود و امروز نیز تو را برای انتقام از امام و انقلاب به قربانگاه میبرند. به اسم حمایت از انقلاب و امام، امام را تخریب میکنند و برای رسیدن به این منظور تو را جفاکارانه هدف گرفتهاند.»
ایشان در پایان این رنجنامه جملات آرامبخش امام را خطاب به احمد یادآور شده است:
«پسرم تو با آنکه در هیچ شغلی از شغلهای سران اسلامی ایدهم اللّه تعالی وارد نیستی این سیلیهای طاقتفرسا را که میخوری برای آن است که فرزند منی و به حسب فرهنگ غرب و شرق باید من و هر کس به من نزدیک و به ویژه تو که از هر کس نزدیکتری مورد تهمت و آزار و افترا واقع شود ...»20
تشکیل خانواده
حاج احمدآقا در سال 1348ه.ش با فاطمه طباطبایی دختر آیتاللّه سلطانی طباطبایی ازدواج کرد. نقش اصلی آشنایی و سپس ازدواج ایشان را خانم فریده مصطفوی (دختر امام) چنین شرح میدهد: اگر بگویم که در ازدواج حاج احمدآقا با خانم طباطبایی نقش عمدهای داشتم خیلی بیراه نگفتهام. من برای یاد گرفتن خیاطی جایی میرفتم، خانم حاج آقا در آن موقع یک دختر کمسن و سالی بود که او را دیدم، از همان لحظه در ذهنم آمد که او برای همسری برادرم مناسب است. بعدا سفری پیش آمد و ما به عراق رفتیم و در نجف خدمت حضرت امام رسیدیم و در آنجا نظرم را با امام در میان گذاشتم و گفتم دختری که برای احمد در نظر گرفتهام صبیه حضرت آیتاللّه آقای سلطانی طباطبایی و دختر بسیار خوب و مناسبی برای احمد است. البته تا آن موقع کسان دیگری هم مورد نظر بودند اما حضرت امام خانواده آقای سلطانی طباطبایی را پسندیدند و موضوع را تأیید کردند. ایشان ادامه میدهد: ضمنا چون آیتاللّه سیدمحمدباقر صدر هم باجناق آیتاللّه سلطانی طباطبایی بودند و در عراق تشریف داشتند حضرت امام به اخوی بزرگمان شهید حاج آقا مصطفی مأموریت دادند تا برای خواستگاری همسر آینده حاج احمدآقا بروند، آیتاللّه سلطانی طباطبایی از اخوی پرسیده بود: اگر از شما راجع به بستگانتان و احمدآقا سؤال میکردند چه جوابی میدادید؟ حاج آقا مصطفی هم گفته بود من فوری موافقت میکردم چون احمد از هر لحاظ شایسته است. بعد از آنکه ما به قم بازگشتیم موضوع را تعقیب کردیم و آمد و رفتهایی شروع شد و خانم (مادرم) هم از عراق به قم آمدند و کار ازدواج صورت گرفت.21
خانم فاطمه طباطبایی در باره این وصلت گفته است: در مورد انتخاب ایشان، پدر بزرگوارم با من به تفصیل صحبت کردند. خصوصیات او را آن مقدار که میشناختند برایم توضیح دادند و بر این نکته تأکید کردند که زندگی من با او یک زندگانی عادی نخواهد بود، حوادث ممکنالوقوع فراوانی سر راه من و او قرار خواهد گرفت. زندان رفتن، تبعید، شهادت و اسارت، همه و همه امکان بروز و وقوع دارد. من در آن زمان به اقتضای سن (شانزده سالگی) شاید حقیقت و محتوای این الفاظ را به تمامی درک نمیکردم ولی بر این یقین داشتم که همه اینها و نیز دیگر مصایب و مشکلات در راستای تکامل انسانی است، بعد از بررسی همه جوانب و پذیرفتن این مسایل و آمادگی قلبی برای حرکت در تشکیل یک چنین کانون خانوادگی، اعلام آمادگی کردم.22
خانم فاطمه طباطبایی در جای دیگر در توضیح این مطالب میگوید: البته خواستگاری احمد از من مدتی پس از حادثهای بود که برای همسر مرحوم حاج آقا مصطفوی پیش آمده بود، یعنی اینکه مأموران ساواک به خانه آنها ریخته بودند که این عمل موجب سقط جنین ایشان شده بود، اشاره پدرم به مسایلی از این دست بود و میخواستند مرا از هر جهت برای زندگی مشترک با احمد آماده سازند. ازدواج ما در زمانی صورت گرفت که حضرت امام در تبعید بودند و اداره منزل امام در قم به عهده احمد بود که این کار را به بهترین وجهی انجام میداد و نقش او در این باره به گونهای بود که حتی نزدیکان نیز از آن اطلاع کامل نداشتند.23
امام خمینی در مکاتباتی که با فرزند خود داشت، در دو نامه این پیوند را تبریک گفته است:
«نامه بیتاریخ شما واصل شد همین قدر معلوم شد پس از نیمه شعبان بوده، ان شاءاللّه تعالی عروسی مبارک بر شما و خانم محترمه شما باشد و سالهای طولانی با سلامت و خوشی بگذرانید. من هر وقت حرم میروم به شماها دعا میکنم. ان شاءاللّه تعالی مستجاب شود.»24
خانم فاطمه طباطبایی علاوه بر ارتباط عاطفی با امام خمینی، یک رابطه عرفانی و معنوی هم با آن روح قدسی پیدا کرد، ازدواج او با احمد در یازدهم مهر 1348 صورت گرفت ولی در سال 1352 با همسر و فرزند نه ماههاش به عراق رفت. وی میگوید خاطرم است وقتی پسر بزرگ من به دنیا آمد، حضرت امام در نجف اشرف در تبعید بودند، خانم ایشان در همان دوران به ایران آمدند. ما در انتخاب اسم فرزندمان تردید داشتیم، چند اسم پیشنهاد شده بود و مردد بودیم که کدام را انتخاب کنیم به همین ترتیب دو ماه سپری شده بود. یک روزی خانم گفت: وقتی صحبت فرزند شما میشد آقا میگفتند: حسن اسم مناسب و خوبی است. اگر فرزند احمد پسر بود، انتخاب کند ولی به خودمان نگفته بود حتی پس از تولد در نامه تبریکی که برایمان نوشته بودند راجع به اسم نوزاد ذکری نشده بود. با وجود این وقتی از میل و نظرشان باخبر شدیم نام حسن را برایش انتخاب کردیم.25
ثمره وصلت مبارک مزبور علاوه بر فرزندی که بدان اشاره شد یعنی حجتالاسلام حاج سیدحسن خمینی، دو فرزند دیگر به نامهای سیدیاسر و سیدعلی میباشند که این عزیزان نور چشمان حضرت امام و مورد مهر و عطوفت آن حضرت بودهاند.
این خانواده کاملاً با هم تفاهم داشتند و هر دو بر این باور بودند که برای یکدیگر خلق شدهاند، آنقدر روحیاتشان به هم نزدیک بود که گاه با یک اشاره مطالب فراوانی را به هم منتقل میکردند. خانم طباطبایی در این باره توضیح میدهد: احمد معتقد بود دو نفر که با هم زندگی مشترک تشکیل میدهند اگر به هم علاقهمند باشند و از تفاهم فکری برخوردار گردند ـ که این هر دو، دو رکن مهم برای کانون وحدت زندگی زناشویی است ـ نباید زیاد در کارهای همدیگر مداخله کنند و به حریم آزاد یکدیگر خدشه وارد سازند، دلهره از آزادی دیگری اگر معلول عدم اعتماد به یکدیگر است کار را از اساس خراب میکند و قهرا مجالی برای زندگی شیرین و سازنده نمیگذارد. گاه اتفاق میافتاد که میدانستم او نسبت به امری مخالف است ولی مصلحت خودم و هدفم را در انجام آن میدانستم، از او میخواستم خودش را از عقیدهاش (در این باره) خالی کند و با من به عنوان یک مشاور پیرامون آن مسأله بحث کند و اهدافم را که طبعا از زندگی مشترک جدا نبود در نظر آورد. جالب اینکه پس از شور و مشورت، هیچ گونه مخالفتی ابراز نمیکرد و یا حتی ذرهای اظهار دلتنگی و کدورت از انجام این کار نشان نمیداد. هر دو یکسان و به یک اندازه به حریم آزادی طرف مقابل احترام میگذاردیم.26
تمامی اعضای خانواده با حاج احمدآقا ارتباط عاطفی قوی داشتند و ایشان نیز نسبت به همه صمیمیت و فروتنی نشان میداد اما توصیهاش به همه این بود که رضایت خداوند را مد نظر داشته باشید و این تأکیدها در رفتار خودش تجلی داشت. سیدیاسر خمینی در خاطرهای گفته است ایشان به مناسبتهای مختلف در جهت خودسازی و تزکیه نفس توصیههای زیادی به ما داشتند، در موقعیتهای مختلف ما را نصیحت میکردند و برای مثال به من میگفتند: سعی کن خودت را برای تحمل مشکلات آماده کنی و روحیهات را طوری یکی از آنان که بیش از همه احتمال انتقامجویی از من در باره او میرود احمد خمینی فرزند این جانب است.
این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت میدهم که از اول انقلاب تاکنون و از پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسایل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیدهام.
خانم طباطبایی:
پدر بزرگوارم با من به تفصیل صحبت کردند. خصوصیات او را آن مقدار که میشناختند برایم توضیح دادند و بر این نکته تأکید کردند که زندگی من با او یک زندگانی عادی نخواهد بود. بسازی که با مصایب کنار بیایی، احترام به مادر را زیاد توصیه میکردند و در تمامی این نصایح خودشان عامل بودند و نفس بودن با ایشان این آموزشها را در بر داشت.27
احمدآقا با وجود آنکه در برنامههای سیاسی اجتماعی گوناگونی حضور فعال داشت و تشکیل خانواده هم داده بود، از احترام به مادرش در هیچ زمانی غافل نمیگردید، چنانچه همسر امام این نکته را متذکر شدهاند: اولادهای من به تبعیت از آقا، رفتارشان با من خیلی خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفی) بسیار مهربان و احترامش به من فوقالعاده بود، بعد از فوت ایشان این خصوصیت در احمدجان نمایان شد. البته تا هنگامی که امام زنده بودند بسیار مهربان و محترمانه بود، گاهی اوقات به من میگفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقهای که به آقا و به من داشت یک جا در من جمع شد، بسیار مهربانتر و متواضعتر و باتوجهتر شد. ابراز علاقه شدیدی به من میکرد و هر روز به من سر میزد. پایش که درد میکرد و نمیتوانست از پلهها بالا بیاید از پایین احوالپرسی میکرد و با تأکید میگفت مادر کاری ندارید؟ هرچه شما بگویید تا آنجا که از دستم برآید انجام میدهم.
حاج احمدآقا به دلیل احترام به نظر مادرش مسؤولیت امیرالحاج را که مقام معظم رهبری به ایشان پیشنهاد کرده بود، نپذیرفت.28
با خواهران و فرزندان آنان نیز رفتاری حاکی از مودت و عطوفت داشت. آقای دکتر بروجردی، داماد حضرت امام در این باره میگوید: هر کدام از بچههای کوچک و یا خواهران فکر میکردند که ایشان او را بیشتر از همه دوست دارد و کوشش آنان بر این بود که خصوصا بعد از رحلت حضرت امام با تمامی اعضای بیت به گونهای رفتار کند که هیچ کس احساس کمبود ننماید.29
حجتالاسلام و المسلمین محتشمیپور در این باره گفته است: در ارتباط با مسایل داخلی و خانوادگی و روشهای اخلاقی ایشان باید عرض کنم که همان روحیات و حالات حضرت امام را حالا با یک شعاع خاص دیگری داشتند. یعنی خیلی کم پیدا میشود یک فردی فرض کنید انقلابی باشد، مبارز باشد و به شدت هم عاطفی و برخوردهای بسیار محبتآمیز نسبت به اطرافیان و بخصوص اهل خانه خودش داشته باشد. این یک ویژگی است که اگر فرض کنید یک فرد عاطفی بود نمیتواند یک شخصیت سیاسی باشد. آن کس که جنبه جهادی و انقلابیاش قوی است نمیتواند عاطفی باشد برای اینکه خصوصیات مزبور در جاهایی با هم اصطکاک پیدا میکنند، اما حالا امام تمام این ابعاد را در وجود مقدس خودشان جمع کرده بودند و یک شعاع خاصی از این ابعاد مختلف را حضرت حاج احمدآقا از امام به ارث بردند.30
حاج احمدآقا برای پیروزی نهضت اسلامی و پیروی از پدر بزرگوارش سلامتی خویش را در طبق اخلاص نهاد و زندگی سراسر دلهره و توأم با تعقیب و گریز را برگزید که عوارض این فشارها و مشقات به صورت ناراحتیهای جسمی و برخی بیماریها از آن دوران تا آخر همراهش بود و هیچ زمانی فرصت معالجه این دردها را نیافت. وی در دو سال آخر عمر فرصتی را به دست آورد و از آن کمال معنوی را برد و در این مقطع هر از چندگاه به خانهای دور افتاده در بیابانی کویری (در منطقه کوشک نصرت بین تهران و قم) میرفت و به مطالعه کتب عرفانی و راز و نیاز با خالق خویش میپرداخت.31
در روز 23 رمضان المبارک سال 1415هـ.ق مطابق با 4 اسفند 1373هـ.ش عدهای از دانشآموزان شاهد به حسینیه جماران آمده بودند. ایشان خطاب به آنان نکاتی در باره تقوا گفتند و افزودند: دیگر از ما گذشته و من دیگر نزدیک مردنم است و پنجاه سال دارم.32 و سرانجام به دنبال عارضهای قلبی تنفسی که در شامگاه بیستم اسفند 1373 برای ایشان پیش آمد به رغم تلاش مداوم و مستمر پزشکان در شامگاه 25 اسفند 1373 دعوت حق را لبیک گفت و با تشییع شگفتانگیز مردم، پیکر پاکش در کنار مرقد والد ماجدش دفن گردید.33 درود و رحمت خدا بر او و بر پدر بزرگوارش باد.
همسر محترم امام:
گاهی اوقات به من میگفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقهای که به آقا
و به من داشت یک جا در من جمع شد بسیار مهربانتر و متواضعتر و باتوجهتر شد.
پی نوشت ها :
1 ـ مهاجر قبیله ایمان، حمید انصاری، ص10 ـ 11.
2 ـ مصاحبه با همسر گرامی حضرت امام خمینی، فصلنامه حضور، یادمان سالگرد رحلت یادگار امام، شماره 14، ص52 ـ 53 و نیز نک: پا به پای آفتاب، ج دوم، ص208، فصلنامه ندا، شماره اول؛ روزنامه همشهری، 13 خرداد 1372، ص7، فرازهای فروزان، از نگارنده، ص33.
3 ـ اقتباس و مأخوذ از کتاب مهاجر قبیله ایمان، ص11 ـ 18.
4 ـ مجموعه آثار یادگار امام، ج اول، ص512 ـ 513؛ دلیل آفتاب، ص13.
5 ـ دلیل آفتاب، ص2 ـ 3.
6 ـ مصاحبه با همسر گرامی حضرت امام خمینی، مجله حضور، ص53.
7 ـ گنجینه دل (مجموعه خاطرات یاران در وصف حاج سیداحمد خمینی)، ص419.
8 ـ مصاحبه با خانم فریده مصطفوی (خواهر حاج احمدآقا)، گنجینه دل، ص95.
9 ـ احمد امام، حجتالاسلام و المسلمین سیدحسن خمینی، مجله حضور، شماره 14، ص151.
10 ـ گنجینه دل، ص421.
11 ـ یادگار آفتاب، ضمیمه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.
12 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص254 ـ 256.
13 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص56 ـ 57.
14 ـ احمد امام، همان، ص151 ـ 152؛ روزنامه قدس، شماره 3815، ص8.
15 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص21.
16 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص200.
17 ـ همان، ص25.
18 ـ فرازی از نامه امام خمینی به احمدآقا در 23 ربیعالاول 1405ه•••.ق، 25 آذر 1363.
19 ـ فرازی از نامه امام خمینی در تاریخ 23 آبان 1361 مطابق 27 محرمالحرام 1403ه•••.ق.
20 ـ روزنامه اطلاعات، شماره 22152؛ روزنامه قدس، شماره 3815.
21 ـ آشنای غریب، رحیم نیکبخت، ویژهنامه یادگار آفتاب، ص6.
22 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص15.
23 ـ گنجینه دل، ص54 ـ 55.
24 ـ وعده دیدار (نامههای امام خمینی به حاج احمدآقا)، ص21.
25 ـ پا به پای آفتاب، ج اول، ص171.
26 ـ او چون ماه در کنار آفتاب بود (گفتگو با خانم فاطمه طباطبایی همسر حاج احمدآقا)، فصلنامه ندا، شماره 15، ص15 ـ 16.
27 ـ فصلنامه ندا، همان، ص22.
28 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص57 ـ 58.
29 ـ روزنامه همشهری، شماره 669، 7 اردیبهشت 1374، ص9.
30 ـ یادگار آفتاب، ویژهنامه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.
31 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص251.
32 ـ خاطرات و خطرات (گفتگو با دکتر محمود بروجردی) روزنامه همشهری، هفتم اردیبهشت 1374، ص9.
33 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص281 و 286.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت :sm1372