ماهان شبکه ایرانیان

احمد امام، محمود امت

رایحه‏ای روح‏افزا   دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست حجت‏الاسلام و المسلمین حاج سیداحمد خمینی در مکتب امام خمینی به شکوفایی رسید، در منزل آن روح قدسی راه رشد و کمال را در نوردید، در محفل پدر جرعه‏های جاویدان حکمت، خرد و معرفت را نوشید و در مکتب آن انسان والا برای فداکاری، خدمت و گره&rl ...

احمد امام، محمود امت

رایحه‏ای روح‏افزا
 

دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست
حجت‏الاسلام و المسلمین حاج سیداحمد خمینی در مکتب امام خمینی به شکوفایی رسید، در منزل آن روح قدسی راه رشد و کمال را در نوردید، در محفل پدر جرعه‏های جاویدان حکمت، خرد و معرفت را نوشید و در مکتب آن انسان والا برای فداکاری، خدمت و گره‏گشایی از مشکلات جامعه اسلامی و امت مسلمان پرورش یافت، زندگی سراسر عشق و عرفان، مبارزه، اخلاص و وفاداریش به امام و نظام اسلامی بیانگر این حقیقت است که او خود را در حقیقت ذوب نموده بود، از حیات آمیخته به رنج، ایثار و صداقت این پارسای پایدار می‏توان استنباط کرد که وی همواره به عظمت مسلمانان و عزت مؤمنین می‏اندیشید و عمر گرانبهای خویش را در این مسیر سپری کرد. وی یکی از استوارترین محورهای ارتباطی نیروهای انقلابی و مبارز در تهران و قم و سایر نقاط بخصوص نیروهای حوزوی و افراد بیرون حوزه به شمار می‏رفت که این برنامه از هوش بالا، درایت، شجاعت و پایداری ایشان و نیز ارتباط ویژه‏اش با امام حکایت داشت و ویژگی مزبور نقش وی را بسیار ممتاز و مهم می‏نمایاند. آن عزیز تمامی عمر و جوانی، شوق سوزان، گدازنده‏ترین ایمان و سوزان‏ترین اشتیاق و همه حیثیت زندگی خویش را در وجودش در هم آمیخت و نثار اعتلای اسلام و قیام شیعیان به رهبری امام خمینی نمود. او در بوستان باطراوت امام به عطرافشانی پرداخت و ابرهای تباهی را از برابر چهره جام جهان‏نمای مینایی گنبد حماسه اسلامی زدود.

جوانه‏ای امیدبخش
 

در روز 26 اسفند 1324ه.ش از دامان بانویی پرهیزگار و پارسا به نام خدیجه ثقفی (قدس ایران) کودکی دیده به جهان گشود و نگاهش به چشمان پرجاذبه و سرشار از معنویت پدر افتاد. گویی که از همان لحظات نخستین ولادت، سرنوشت این نوزاد نیکوسرشت با سرنوشت شگفت‏انگیز پدر به طور انفکاک‏ناپذیری گره خورده بود. نخستین صوتی که در این جهان در گوش این کودک نورسته طنین افکند، آوای ملکوتی اذان و اقامه بود که از زبان روح‏اللّه‏ جاری گردید و بدین گونه سرود یکتاپرستی و نغمه توحید روح و روانش را سرشار از معنویت ساخت. نام احمد را برایش برگزیدند، قرة‏العین امام، محمود تمامی افرادی بود که دل به امام خمینی سپرده بودند.1 بانوی فداکار، خانم خدیجه ثقفی ـ همسر حضرت امام خمینی در خصوص ولادت احمد خاطرنشان نموده است:

«در آن زمان [هنگام تولد احمد [منزل ما در پارک اتابکی بود که اکنون جزء مدرسه حجتیه است، احمدآقا در این خانه به دنیا آمدند و بچه هفتم ما هستند که البته یک دختر (به نام لطیفه) هم پس از او به دنیا آمد که از دنیا رفت. کلاً سه تا از بچه‏هایم در دوران کودکی از دنیا رفته‏اند، علی، لطیفه و سعیده. احمدآقا چهار روز مانده به عید نوروز (سال 1325ه.ش) به دنیا آمدند که درست در چنین روزی هم از دنیا رفتند. چهار ماهه بود که به منزل جدید ـ در یخچال قاضی ـ رفتیم و آن را اجاره کردیم و احمدآقا در این منزل که بعدها بیرونی امام شد، بزرگ شدند (در دوران کودکی) آرام و «پی حرف برو» بود که گاهی من به دخترها می‏گفتم: من در عرض ماه به این پسر پنج شش ساله نباید بگویم بکن یا نکن ولی به شما دخترها که خیلی شیطان هستید، روزی چند بار باید امر و نهی کنم! احمدجان آرام و سرگرم کار و بازی خود بود ... (او) در کوچه بازی می‏کرد، بخصوص کوچه ما که هم بن‏بست بود و هم در ته آن باغ قلعه قرار داشت و جای خوبی برای جمع شدن بچه‏های همسایه بود ...»2
در زمان ولادت احمد، حاج آقا روح‏اللّه‏ مجتهد برجسته‏ای بود که مجلس درس او محفل انس دانشورانی چون شهید مطهری بود. دوران کودکی احمد نیز در محیطی می‏گذرد که نیمه‏های شب زمزمه مناجات ملکوتی پدر و آوای قرآن از زبان آن عارف حماسه‏آفرین شنیده می‏شود و روزها سخن از چگونگی نجات مردم مظلوم ایران از یوغ استبداد و استعمار است. با آنکه حاج آقا روح‏اللّه‏ نزد مشاهیر حوزه موقعیتی بارز داشت و مشاور امین و توانای آنان به شمار می‏آمد و علم و معرفتش از وی چهره‏ای ممتاز ساخته بود که اگر می‏خواست می‏توانست انواع امکانات معیشتی را برای اهل بیت خویش فراهم سازد، اما روح بلند آن انسان عارف و وارسته والاتر و برتر از آن بود که دل به امور فناپذیر بسپارد و ارزش پارسایی و زندگی توأم با زهد و قناعت را بر تنعّمات دنیوی ترجیح دهد.

احمد دوران کودکی را در محیطی می‏گذرانید که مقدورات محدود مالی مادر و عایدی بسیار ناچیز موروثی پدر در شهرستان خمین به عنوان تنها منبع زندگی آنان برای تأمین احتیاجات اولیه کافی نبود، اما امام خمینی نه این زمان و نه پیش از آن و نه حتی در عصری که به عنوان رهبری مقتدر و محبوب بر میلیونها نفوس عاشق، حکومت می‏کرد اندکی از شیوه زاهدانه خود عدول نکرد و همین خصال عالی و پسندیده به همراه آن مناجاتهای شبانه و اذکار مداوم، آموزگار غیر رسمی اما دائمی، یادگاری همیشه ماندگار گردید که احمد نام داشت که یاد و نامش از اذهان و قلوب مردم محو نخواهد شد. دامنی که احمد در آن پرورش یافت از صداقت، تقوا و درستی موج می‏زد و مادرش همان زن وارسته‏ای است که به حق باید او را بانوی بزرگ انقلاب اسلامی و اسوه صبر و استقامت بانوان لقب داد و همین خصوصیات بود که لیاقت آن را عطایش کرد تا همسر، همدم و انیس امام خمینی گردد. بوستانی که احمد در آن بالید و رشد یافت و به شکوفایی شکوهمندی رسید از تحمیلهای توأم با اجبار والدین و نیز فرمانفرمایی مقتدرانه پدر در امور شخصی فرزند خبری نبود بلکه برخوردهای تربیتی تابشی از سیره اهل بیت و نیز برگرفته از سخنان پیشوایان شیعه بود که با عطوفت، محبت و مودت در آمیخته و این شیوه‏های شایسته شرایط مطلوبی را برای پرورشهای پرمایه این کودک به نحو احسن فراهم ساخته بود.
فضایی آکنده از صفا، ساده‏زیستی، مسؤولیت‏پذیری و آزادی عمل با رفتارهای توأم با دلسوزی مربیان مؤمن و پارسا به عنوان معیارهای تعلیم و تربیت فراهم گردید تا فرزند با توجه به مقتضیات و موقعیتهای سنی، رشد عقلانی و عاطفی، مسیر آینده خویش را برگزیند و با احساس مسؤولیت خود را برای آینده‏ای خطیر، مهم و نقش‏آفرین مهیا کند. البته پرتو پرتابش هدایتهای خورشیدی چون امام و صلابت و نفوذ کلام او و جاذبه‏های معنوی معلمی چون امام خمینی چنان بر روح و ذهن این طفل نورافشانی کرد که او را به سوی کمال‏یابی، وارستگی و خوش‏خویی سوق داد.3
احمد در سنین کودکی و نوجوانی اشتیاق زیادی به ورزش و جنبش و جوشش داشت. خودش در خاطره‏ای به این دوران اشاره می‏کند: از همان بچگی توپی را که برای من خریده بودند در بغل می‏گرفتم و حتی در شبهای سرد زمستان آن را از خود جدا نمی‏کردم و در زیر کرسی کنار خودم نگه می‏داشتم، آن موقع شنیده بودم که اگر چربی دنبه را بر روی جدار توپ چرمی بمالند دیر خراب می‏شود، من هم چنین کردم.4

دوران دانش‏اندوزی
 

سیداحمد در هفتمین بهار زندگی به دبستان اوحدی واقع در چهارراه بیمارستان فاطمی قم (میدان شهداء کنونی) رفت. خودش خاطرات این دوران را چنین ترسیم می‏کند: اولین روزی که به مدرسه‏ام فرستادند فرار کردم، بعد با کتک معلمم ناچار در کلاس حاضر می‏شدم، تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک دامنی که احمد در آن پرورش یافت از صداقت، تقوا و درستی موج می‏زد و مادرش همان زن وارسته‏ای است که به حق باید او را بانوی بزرگ انقلاب اسلامی و اسوه صبر و استقامت بانوان لقب داد.
خوردم. یخ حوض مدرسه‏ام را می‏شکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ می‏گذاشتند و بعد چوب، هرچه فکر می‏کنم نمی‏دانم چرا اینقدر من را می‏زدند ... چه می‏شود کرد که روش تربیتی قدیم چنین اقتضا می‏کرد، شیرین اینکه کلاس هفتم و هشتم و نهم را هم با کتک طی کردم. در کلاس سوم متوسطه عضو تیم فوتبال قم شدم. از همه کوچکتر بودم، به فوتبال هم عشق می‏ورزیدم، در کلاس پنجم متوسطه کاپیتان تیم فوتبال قم شدم.5
از همبازیهای او در دوران کودکی محمود معتمدی فرزند شیخ ابوالقاسم بود.6 از دوستانش در مقطع متوسطه آقای کاظم رحیمی می‏باشد که خاطرات جالبی از تمرینهای ورزشی ایشان دارد.7 حاج احمدآقا دوران دبستان و دبیرستان را در قم سپری نمود. حضرت امام از همان اوان کودکی در باره تربیت و تحصیل او دقت ویژه‏ای مبذول می‏داشتند و متوجه بودند که ایشان با چه افرادی رفت و آمد می‏نماید و دوستانش چه کسانی هستند.8 فرزند ایشان حجت‏الاسلام سیدحسن خمینی می‏گوید: پدرم می‏گفت: کوچک بودم آنقدر که توان خواندن نداشتم و امام مرا در کنار خویش می‏نشاند، خود مشغول خواندن بود و من با کتابهای او بازی می‏کردم، در چنین گستره‏ای است که همدوش دیگر فرزندان امام از کانون پرفروغ آن عزیز روشنی می‏گیرد و از فیض پدر استفاده می‏کند و در دل و یاد خود نقش عشق می‏زند، آنچه را که از اولین روزی که به مدرسه‏ام فرستادند فرار کردم بعد با کتک معلمم ناچار در کلاس حاضر می‏شدم یخ حوض مدرسه‏ام را می‏شکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ می‏گذاشتند و بعد چوب، هرچه فکر می‏کنم نمی‏دانم چرا اینقدر من را می‏زدند ... زبان امام جاری می‏شود بر صفحه ذهن و دلش ترسیم می‏گردد.9
حاج احمدآقا پس از اخذ مدرک دیپلم از دبیرستان حکیم نظامی قم، تحصیلات حوزوی را آغاز می‏نماید. حجت‏الاسلام و المسلمین سیدعلی‏اکبر محتشمی‏پور در این باره گفته است: حاج احمدآقا سال 1345ه.ش که از نجف به قم برگشت به توصیه حضرت امام وارد سلک روحانیت گردید و با جدیت درس طلبگی را شروع نمود. البته آن مرحله‏ای که دیگر به صورت رسمی وارد شد بعد از پیامی بود که امام از نجف به قم دادند که به احمد خبر دهید و بگویید: من نصیحتم به تو این است که طلبه بشوی و درس بخوانی، اگر این کار را کردی مخارج تو را می‏پردازم ولی اگر طلبه نشدی و درس نخواندی خودت باید بروی و به فکر خودت باشی و من هیچ گونه کمک مادی به تو نخواهم کرد.10 وی از همان آغاز تحصیلات حوزوی ساده و بی‏اعتنا به شأن آقازادگی مشغول فراگیری علوم اسلامی شد. آیت‏اللّه‏ طاهری خرم‏آبادی یادآور شده است: ضمن اینکه یک طلبه جدی بود و همانند دیگران درس می‏خواند برای همه دوستان و علاقه‏مندان به امام، آن روز یک نقطه امید بود، همه شاهد بودیم از اینکه فرزند امام با اینکه زیر سایه پدر نیست مشغول به درس و بحث مثل سایر طلبه‏هاست در عین حال یک زندگی ساده داشت؛ در همان زمانها بنده مکرر منزل ایشان می‏رفتم.11
فراست و تیزهوشی از جمله امتیازاتی است که تمام آشنایان آن مرحوم به آن اعتراف دارند و به همین دلیل با سرعت و در حد بسیار مطلوبی دوره‏های مقدماتی و سطح حوزه علمیه را طی کرد و همزمان به تدریس سطوح قبلی اشتغال داشت، سپس دروس خارج فقه و اصول را نزد اعاظم آن زمان آموخت. مشوق و پشتوانه اصلی پیشرفتها و موفقیتهای تحصیلی ایشان، نظارت دائمی پدر بزرگوارشان بوده است. حاج احمدآقا وقتی که برای پیگیری امر مبارزه و کسب علم از محضر درس خارج فقه امام در سال 1356ه.ش به نجف هجرت نمود در سطحی از علوم حوزوی قرار داشت که در آنجا مکاسب و کفایه را درس می‏داد، تسلط او بر مبانی فقه و اصول در ضمن تدریس کاملاً مشهود بود. به علاوه او به مباحث فلسفی و عرفانی علاقه‏ای وافر داشت و سالها از محضر درس بزرگان، شرح منظومه و اسفار آموخته و به دیگران تعلیم داده بود، در باب منطق و فلسفه غرب نیز مطالعات گسترده‏ای داشت و مکتبهای فلسفی و سیاسی معاصر اروپا را می‏شناخت و آنها را نقد می‏کرد. در ادبیات فارسی و متون منظوم و منثور ادبی مطالعه داشت و اشعار حافظ، سعدی و مولانا را به خوبی می‏شناخت و سروده‏های زیادی از این شاعران به حافظه سپرده بود. در تفسیر معانی اشعار عرفانی بزرگان ادب فارسی نیز نظرات ارزنده‏ای ارائه می‏داد که گاه اهل فن را شگفت‏زده می‏کرد، ذوقی لطیف و شاعرانه داشت و از هنر و رشته‏های هنری استقبال می‏کرد. در وادی سیاست به اعتراف دوست و دشمن، یکی از برجسته‏ترین نظریه‏پردازان سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران و حتی جهان اسلام بود.12

اشتیاق، عاطفه و اطمینان
 

حاج سیداحمد از دوران کودکی روابط متقابل عاطفی تنگاتنگی با والدین داشت که در سنین نوجوانی و جوانی او، این ویژگی گسترش و تعمیق می‏یابد. همسر حضرت امام یادآور شده‏اند:
«سفر آخری که احمد همراه با همسر و حسن‏آقا ـ که کوچک بود ـ به عراق آمده بودند و می‏خواستند بعد از دو ماه برگردند امام هم علاقه داشتند که احمدجان در عراق بماند، البته من بیشتر اصرار می‏کردم. آقا به ایشان گفتند به خاطر مادرت تا چند ماه دیگر بمان که بیست روز بعد شهادت آقامصطفی اتفاق افتاد و این هم خواست خدا بود که در آن برنامه آقا تنها نباشد و احمدآقا به خاطر امورات مختلف در نجف باشد. ولی بعد از انقلاب علاقه امام به احمدجان بسیار محرز و مشخص بود، به او اعتماد داشتند و بارها از خوبیها، دیانت و کیاست احمدجان تعریف می‏کردند. اصلاً امام به گونه‏ای بودند که تا به کسی اعتماد از هر نظر نداشتند مسؤولیتی را به او نمی‏دادند و یا در مسایل مختلف مشورت نمی‏کردند. در مسایل مملکتی و برخی امور به احمدآقا نمایندگی داده بودند و به نظر او احترام می‏گذاشتند و با دقت گوش می‏دادند.»13
حاج سیدحسن خمینی نیز متذکر گردیده است: در تنگنای حوادث تلخی که در دفتر ایام انقلاب ثبت است، آنچه را گفتنی نیست (پدرم) در دل دریایی خویش وا می‏گذارد و می‏گذرد تا آنگاه که طلیعه فجر فرا می‏رسد و لطف خفی الهی در مرگ فرزند رشید امام جلوه می‏کند. از این پس احمد نفس امام می‏شود، جز امام نمی‏بیند و نمی‏شنود و نمی‏شناسد و جز بر امام بر هیچ کس حتی افکار خویش اقتدا نمی‏کند. پدرم بزرگترین مشاور و امین‏ترین و نزدیکترین کس و خالص‏ترین مأموم امام بود. جالب اینجاست که این عشق دو سر دارد که تمام عشقهای حقیقی چنین است و لذاست که امام نیز نزدیکترین فرد برای احمد است و از همین جاست که سینه این دو یک گنجینه است، گنجینه‏ای به وسعت آسمانها، به فراخنای تمام قلبهای عاشق که هر گذری به قلب امام، گذری به جان احمد است و هر تفکری در فکر احمد، حضوری در پیشگاه امام است. به دور از هر اغراقی و با اطمینان خاطر می‏گویم: پدرم بزرگترین لطف خدا به امام بود.14
ایشان در جای دیگر فرازهایی از این ارتباط عاطفی، صمیمی و عاشقانه را چنین مطرح نموده است: رابطه امام و حاج آقا یک رابطه عاشقانه بود، از خود ایشان شنیدم که (می‏گفت) من تمام کارهایی را که برای امام می‏کنم برای اینکه پدرم است انجام می‏دهم. امام هم بارها به من می‏گفتند: حسن پدرداری را از بابایت یاد بگیر. عاشق امام بود، در وصیت‏نامه‏شان هم که نگاه بکنیم هست که «پدر و مراد و محبوبم» واقعا بحث مراد و مریدی و عاشق و معشوقی بود. این اواخر می‏گفت: دلم برای امام تنگ شده است.15
احمدآقا از زمان پیروزی انقلاب تا رحلت امام لحظه لحظه عمرش را در کنار امام و همراه و همفکر و انیس رهبر فرزانه انقلاب سپری کرد. درک فیض حضور مردی که هر نفسش عبادت و ذکر خدا بود و محضرش سرشار از معنویت و اخلاص و عبودیت و مجلسش جلسه هدایت امور امت اسلام، نعمت و افتخاری بود که بیش از هر کس نصیب احمد شده بود. او مراقب حال و همدم کسی بود که میلیونها انسان همه روزه دعا می‏کردند که خداوند تمام عمرشان را با لحظه‏ای از عمر او معاوضه کنند و چه سعادتی داشت آن یادگار نور. هر صبح چهره ملکوتی خمینی را دیدن و بر دستی که جز در برابر حق تسلیم نشده بوسه عشق زدن و هر آنچه که راه را برای اجرای کامل آرمانهای امام هموار می‏کرد فراهم آوردن، در سختیها و میدانهای پرمخاطره سپر بلای او شدن، پیامگذار امانت او بودن و خلاصه از همه چیز خود گذشتن و تمام وقت هر روز و هر ساعت زندگی را در خدمت روح خدا و در اطاعت از آن رهبر سترگ سپری کردن افتخار و امتیازی است که به فرموده مقام معظم رهبری از وی چهره‏ای بی‏بدیل ساخته است.16
در دوران سیاه اختناق و وحشت و پس از تبعید امام و حاج آقا مصطفی، حضور حاج احمدآقا در قم و در منزلی که کانون قیامش لقب داده‏اند سبب گردید تا مشعل قیام در این بیت شریف خاموش نگردد، چندی نمی‏گذرد که مادر احمد به جمع آنان در نجف اشرف می‏پیوندد تا رنج طولانی غربت و تبعید را با رهبر نهضت و فرزند دلبندش تقسیم کند اما رنج فراق عزیزان، مشقت شنیدن زخم‏زبانهای مغرضان و ایادی نفوذ رژیم پهلوی در حوزه علمیه قم، تلخیِ دیدن نفاق، تحجر و بی‏تفاوتیها و از سوی دیگر سنگینی رسالت حفظ حرمت انقلاب امام خمینی و انتقال پیام نهضت و مشتعل نگه داشتن کانون مبارزه سهمی است که برای احمد تقدیر کرده‏اند که او از این امتحان سربلند و سرافراز بیرون آمد.17
در کلاس سوم متوسطه عضو تیم فوتبال قم شدم. از همه کوچکتر بودم به فوتبال هم عشق می‏ورزیدم در کلاس پنجم متوسطه کاپیتان تیم فوتبال قم شدم.
در مکاتباتی که امام با فرزندش دارد نکته‏ای جالب قابل مشاهده است و آن اینکه تمامی آنها با عنوان «احمد عزیزم» آغاز می‏شوند. امام پیش‏بینی کرده بود که بعدا به حاج سیداحمد تهمت می‏زنند که در یکی از نامه‏های خود این موضوع را یادآور شده‏اند: پسرم خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند، اگر حساب خود را با خدای خود صاف کنی و پناه به ذکر اللّه‏ بری، هراسی از خلق به خود راه مده که حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلی است حساب در پیشگاه حق است ... بار الها احمد و تبارش و متعلقاتش را که از بندگان تو و تبار رسول اکرمند اینان را در دنیا و آخرت سعادتمند فرما و دست شیطان رجیم را از آسیب به آنها کوتاه فرما.18
در فراز نامه‏ای دیگر این درایت و فراست امام در خصوص حوادث آینده چنین آمده است:
«[از آنجا که] احتمال قوی می‏دهم که پس از من برای انتقامجویی از من به بعضی نزدیکان و دوستانم، تهمتها که من آنها را ناروا می‏دانم بزنند و به آتشی که باید مرا بسوزانند آنان را بسوزانند و احیانا به صورت دفاع از من انتقام مرا از آنها بگیرند و اکنون در حیات من گفتگوها و زمزمه‏هایی به گوش می‏خورد که احتمال فوق را قوی می‏کند لهذا من احساس وظیفه شرعیه نمودم برای رفع ظلم و تهمت، نظر خود را نزد ملت عزیز اظهار کنم که از قِبَل من در این خصوص تقصیری نباشد. یکی از آنان که بیش از همه احتمال انتقامجویی از من در باره او می‏رود احمد خمینی فرزند این جانب است. این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت می‏دهم که از اول انقلاب تاکنون و از پسرم خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند.
پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسایل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیده‏ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتیبانی نموده و در مرحله پیروزی شکوهمند انقلاب معین و کمک‏کار من بوده است و کاری که بر خلاف نظر من است انجام نمی‏دهد و در امور مربوطه چه در اعلامیه‏ها یا ارشادها بدون مراجعه به من تصرف و دخالتی نمی‏کند حتی در الفاظ اعلامیه‏ها بدون مراجعه دخالت نمی‏کند و اگر در امری نظری دارد تذکر می‏دهد که تذکراتش نیز صادقانه و بر خلاف مسیر انقلاب و مصلحت نیست ...»19 پیش‏بینی حضرت امام خمینی در مورد نشر اکاذیب و اتهامات علیه حاج سیداحمد به وقوع پیوست. خانم دکتر زهرا مصطفوی در رنج‏نامه‏ای که در روز شنبه 20 اسفند 1379 در همایش گرامیداشت یاد مرحوم سیداحمد خمینی قرائت گردید خطاب به برادر مظلوم خویش نوشت:
«... امروز که می‏بینم مظلومانه مورد هجوم کینه‏ها و تهمتها قرار گرفته‏ای و آنان که تو را می‏شناختند و در جریان مسایل انقلاب بوده‏اند هر کدام به دلیلی مدارا کرده‏اند و بر مظلومیت تو افزوده‏اند غربت تو را بیشتر احساس می‏کنم. زندگی تو همیشه تلخ بود و امروز نیز تو را برای انتقام از امام و انقلاب به قربانگاه می‏برند. به اسم حمایت از انقلاب و امام، امام را تخریب می‏کنند و برای رسیدن به این منظور تو را جفاکارانه هدف گرفته‏اند.»

ایشان در پایان این رنج‏نامه جملات آرام‏بخش امام را خطاب به احمد یادآور شده است:
«پسرم تو با آنکه در هیچ شغلی از شغلهای سران اسلامی ایدهم اللّه‏ تعالی وارد نیستی این سیلی‏های طاقت‏فرسا را که می‏خوری برای آن است که فرزند منی و به حسب فرهنگ غرب و شرق باید من و هر کس به من نزدیک و به ویژه تو که از هر کس نزدیکتری مورد تهمت و آزار و افترا واقع شود ...»20

تشکیل خانواده
 

حاج احمدآقا در سال 1348ه.ش با فاطمه طباطبایی دختر آیت‏اللّه‏ سلطانی طباطبایی ازدواج کرد. نقش اصلی آشنایی و سپس ازدواج ایشان را خانم فریده مصطفوی (دختر امام) چنین شرح می‏دهد: اگر بگویم که در ازدواج حاج احمدآقا با خانم طباطبایی نقش عمده‏ای داشتم خیلی بیراه نگفته‏ام. من برای یاد گرفتن خیاطی جایی می‏رفتم، خانم حاج آقا در آن موقع یک دختر کم‏سن و سالی بود که او را دیدم، از همان لحظه در ذهنم آمد که او برای همسری برادرم مناسب است. بعدا سفری پیش آمد و ما به عراق رفتیم و در نجف خدمت حضرت امام رسیدیم و در آنجا نظرم را با امام در میان گذاشتم و گفتم دختری که برای احمد در نظر گرفته‏ام صبیه حضرت آیت‏اللّه‏ آقای سلطانی طباطبایی و دختر بسیار خوب و مناسبی برای احمد است. البته تا آن موقع کسان دیگری هم مورد نظر بودند اما حضرت امام خانواده آقای سلطانی طباطبایی را پسندیدند و موضوع را تأیید کردند. ایشان ادامه می‏دهد: ضمنا چون آیت‏اللّه‏ سیدمحمدباقر صدر هم باجناق آیت‏اللّه‏ سلطانی طباطبایی بودند و در عراق تشریف داشتند حضرت امام به اخوی بزرگمان شهید حاج آقا مصطفی مأموریت دادند تا برای خواستگاری همسر آینده حاج احمدآقا بروند، آیت‏اللّه‏ سلطانی طباطبایی از اخوی پرسیده بود: اگر از شما راجع به بستگانتان و احمدآقا سؤال می‏کردند چه جوابی می‏دادید؟ حاج آقا مصطفی هم گفته بود من فوری موافقت می‏کردم چون احمد از هر لحاظ شایسته است. بعد از آنکه ما به قم بازگشتیم موضوع را تعقیب کردیم و آمد و رفتهایی شروع شد و خانم (مادرم) هم از عراق به قم آمدند و کار ازدواج صورت گرفت.21
خانم فاطمه طباطبایی در باره این وصلت گفته است: در مورد انتخاب ایشان، پدر بزرگوارم با من به تفصیل صحبت کردند. خصوصیات او را آن مقدار که می‏شناختند برایم توضیح دادند و بر این نکته تأکید کردند که زندگی من با او یک زندگانی عادی نخواهد بود، حوادث ممکن‏الوقوع فراوانی سر راه من و او قرار خواهد گرفت. زندان رفتن، تبعید، شهادت و اسارت، همه و همه امکان بروز و وقوع دارد. من در آن زمان به اقتضای سن (شانزده سالگی) شاید حقیقت و محتوای این الفاظ را به تمامی درک نمی‏کردم ولی بر این یقین داشتم که همه اینها و نیز دیگر مصایب و مشکلات در راستای تکامل انسانی است، بعد از بررسی همه جوانب و پذیرفتن این مسایل و آمادگی قلبی برای حرکت در تشکیل یک چنین کانون خانوادگی، اعلام آمادگی کردم.22
خانم فاطمه طباطبایی در جای دیگر در توضیح این مطالب می‏گوید: البته خواستگاری احمد از من مدتی پس از حادثه‏ای بود که برای همسر مرحوم حاج آقا مصطفوی پیش آمده بود، یعنی اینکه مأموران ساواک به خانه آنها ریخته بودند که این عمل موجب سقط جنین ایشان شده بود، اشاره پدرم به مسایلی از این دست بود و می‏خواستند مرا از هر جهت برای زندگی مشترک با احمد آماده سازند. ازدواج ما در زمانی صورت گرفت که حضرت امام در تبعید بودند و اداره منزل امام در قم به عهده احمد بود که این کار را به بهترین وجهی انجام می‏داد و نقش او در این باره به گونه‏ای بود که حتی نزدیکان نیز از آن اطلاع کامل نداشتند.23
امام خمینی در مکاتباتی که با فرزند خود داشت، در دو نامه این پیوند را تبریک گفته است:
«نامه بی‏تاریخ شما واصل شد همین قدر معلوم شد پس از نیمه شعبان بوده، ان شاءاللّه‏ تعالی عروسی مبارک بر شما و خانم محترمه شما باشد و سالهای طولانی با سلامت و خوشی بگذرانید. من هر وقت حرم می‏روم به شماها دعا می‏کنم. ان شاءاللّه‏ تعالی مستجاب شود.»24
خانم فاطمه طباطبایی علاوه بر ارتباط عاطفی با امام خمینی، یک رابطه عرفانی و معنوی هم با آن روح قدسی پیدا کرد، ازدواج او با احمد در یازدهم مهر 1348 صورت گرفت ولی در سال 1352 با همسر و فرزند نه ماهه‏اش به عراق رفت. وی می‏گوید خاطرم است وقتی پسر بزرگ من به دنیا آمد، حضرت امام در نجف اشرف در تبعید بودند، خانم ایشان در همان دوران به ایران آمدند. ما در انتخاب اسم فرزندمان تردید داشتیم، چند اسم پیشنهاد شده بود و مردد بودیم که کدام را انتخاب کنیم به همین ترتیب دو ماه سپری شده بود. یک روزی خانم گفت: وقتی صحبت فرزند شما می‏شد آقا می‏گفتند: حسن اسم مناسب و خوبی است. اگر فرزند احمد پسر بود، انتخاب کند ولی به خودمان نگفته بود حتی پس از تولد در نامه تبریکی که برایمان نوشته بودند راجع به اسم نوزاد ذکری نشده بود. با وجود این وقتی از میل و نظرشان باخبر شدیم نام حسن را برایش انتخاب کردیم.25
ثمره وصلت مبارک مزبور علاوه بر فرزندی که بدان اشاره شد یعنی حجت‏الاسلام حاج سیدحسن خمینی، دو فرزند دیگر به نامهای سیدیاسر و سیدعلی می‏باشند که این عزیزان نور چشمان حضرت امام و مورد مهر و عطوفت آن حضرت بوده‏اند.
این خانواده کاملاً با هم تفاهم داشتند و هر دو بر این باور بودند که برای یکدیگر خلق شده‏اند، آنقدر روحیاتشان به هم نزدیک بود که گاه با یک اشاره مطالب فراوانی را به هم منتقل می‏کردند. خانم طباطبایی در این باره توضیح می‏دهد: احمد معتقد بود دو نفر که با هم زندگی مشترک تشکیل می‏دهند اگر به هم علاقه‏مند باشند و از تفاهم فکری برخوردار گردند ـ که این هر دو، دو رکن مهم برای کانون وحدت زندگی زناشویی است ـ نباید زیاد در کارهای همدیگر مداخله کنند و به حریم آزاد یکدیگر خدشه وارد سازند، دلهره از آزادی دیگری اگر معلول عدم اعتماد به یکدیگر است کار را از اساس خراب می‏کند و قهرا مجالی برای زندگی شیرین و سازنده نمی‏گذارد. گاه اتفاق می‏افتاد که می‏دانستم او نسبت به امری مخالف است ولی مصلحت خودم و هدفم را در انجام آن می‏دانستم، از او می‏خواستم خودش را از عقیده‏اش (در این باره) خالی کند و با من به عنوان یک مشاور پیرامون آن مسأله بحث کند و اهدافم را که طبعا از زندگی مشترک جدا نبود در نظر آورد. جالب اینکه پس از شور و مشورت، هیچ گونه مخالفتی ابراز نمی‏کرد و یا حتی ذره‏ای اظهار دلتنگی و کدورت از انجام این کار نشان نمی‏داد. هر دو یکسان و به یک اندازه به حریم آزادی طرف مقابل احترام می‏گذاردیم.26
تمامی اعضای خانواده با حاج احمدآقا ارتباط عاطفی قوی داشتند و ایشان نیز نسبت به همه صمیمیت و فروتنی نشان می‏داد اما توصیه‏اش به همه این بود که رضایت خداوند را مد نظر داشته باشید و این تأکیدها در رفتار خودش تجلی داشت. سیدیاسر خمینی در خاطره‏ای گفته است ایشان به مناسبتهای مختلف در جهت خودسازی و تزکیه نفس توصیه‏های زیادی به ما داشتند، در موقعیتهای مختلف ما را نصیحت می‏کردند و برای مثال به من می‏گفتند: سعی کن خودت را برای تحمل مشکلات آماده کنی و روحیه‏ات را طوری یکی از آنان که بیش از همه احتمال انتقامجویی از من در باره او می‏رود احمد خمینی فرزند این جانب است.
این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت می‏دهم که از اول انقلاب تاکنون و از پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسایل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیده‏ام.

خانم طباطبایی:
 

پدر بزرگوارم با من به تفصیل صحبت کردند. خصوصیات او را آن مقدار که می‏شناختند برایم توضیح دادند و بر این نکته تأکید کردند که زندگی من با او یک زندگانی عادی نخواهد بود. بسازی که با مصایب کنار بیایی، احترام به مادر را زیاد توصیه می‏کردند و در تمامی این نصایح خودشان عامل بودند و نفس بودن با ایشان این آموزشها را در بر داشت.27
احمدآقا با وجود آنکه در برنامه‏های سیاسی اجتماعی گوناگونی حضور فعال داشت و تشکیل خانواده هم داده بود، از احترام به مادرش در هیچ زمانی غافل نمی‏گردید، چنانچه همسر امام این نکته را متذکر شده‏اند: اولادهای من به تبعیت از آقا، رفتارشان با من خیلی خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفی) بسیار مهربان و احترامش به من فوق‏العاده بود، بعد از فوت ایشان این خصوصیت در احمدجان نمایان شد. البته تا هنگامی که امام زنده بودند بسیار مهربان و محترمانه بود، گاهی اوقات به من می‏گفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقه‏ای که به آقا و به من داشت یک جا در من جمع شد، بسیار مهربانتر و متواضع‏تر و باتوجه‏تر شد. ابراز علاقه شدیدی به من می‏کرد و هر روز به من سر می‏زد. پایش که درد می‏کرد و نمی‏توانست از پله‏ها بالا بیاید از پایین احوالپرسی می‏کرد و با تأکید می‏گفت مادر کاری ندارید؟ هرچه شما بگویید تا آنجا که از دستم برآید انجام می‏دهم.
حاج احمدآقا به دلیل احترام به نظر مادرش مسؤولیت امیرالحاج را که مقام معظم رهبری به ایشان پیشنهاد کرده بود، نپذیرفت.28
با خواهران و فرزندان آنان نیز رفتاری حاکی از مودت و عطوفت داشت. آقای دکتر بروجردی، داماد حضرت امام در این باره می‏گوید: هر کدام از بچه‏های کوچک و یا خواهران فکر می‏کردند که ایشان او را بیشتر از همه دوست دارد و کوشش آنان بر این بود که خصوصا بعد از رحلت حضرت امام با تمامی اعضای بیت به گونه‏ای رفتار کند که هیچ کس احساس کمبود ننماید.29
حجت‏الاسلام و المسلمین محتشمی‏پور در این باره گفته است: در ارتباط با مسایل داخلی و خانوادگی و روشهای اخلاقی ایشان باید عرض کنم که همان روحیات و حالات حضرت امام را حالا با یک شعاع خاص دیگری داشتند. یعنی خیلی کم پیدا می‏شود یک فردی فرض کنید انقلابی باشد، مبارز باشد و به شدت هم عاطفی و برخوردهای بسیار محبت‏آمیز نسبت به اطرافیان و بخصوص اهل خانه خودش داشته باشد. این یک ویژگی است که اگر فرض کنید یک فرد عاطفی بود نمی‏تواند یک شخصیت سیاسی باشد. آن کس که جنبه جهادی و انقلابی‏اش قوی است نمی‏تواند عاطفی باشد برای اینکه خصوصیات مزبور در جاهایی با هم اصطکاک پیدا می‏کنند، اما حالا امام تمام این ابعاد را در وجود مقدس خودشان جمع کرده بودند و یک شعاع خاصی از این ابعاد مختلف را حضرت حاج احمدآقا از امام به ارث بردند.30
حاج احمدآقا برای پیروزی نهضت اسلامی و پیروی از پدر بزرگوارش سلامتی خویش را در طبق اخلاص نهاد و زندگی سراسر دلهره و توأم با تعقیب و گریز را برگزید که عوارض این فشارها و مشقات به صورت ناراحتی‏های جسمی و برخی بیماریها از آن دوران تا آخر همراهش بود و هیچ زمانی فرصت معالجه این دردها را نیافت. وی در دو سال آخر عمر فرصتی را به دست آورد و از آن کمال معنوی را برد و در این مقطع هر از چندگاه به خانه‏ای دور افتاده در بیابانی کویری (در منطقه کوشک نصرت بین تهران و قم) می‏رفت و به مطالعه کتب عرفانی و راز و نیاز با خالق خویش می‏پرداخت.31
در روز 23 رمضان المبارک سال 1415هـ.ق مطابق با 4 اسفند 1373هـ.ش عده‏ای از دانش‏آموزان شاهد به حسینیه جماران آمده بودند. ایشان خطاب به آنان نکاتی در باره تقوا گفتند و افزودند: دیگر از ما گذشته و من دیگر نزدیک مردنم است و پنجاه سال دارم.32 و سرانجام به دنبال عارضه‏ای قلبی تنفسی که در شامگاه بیستم اسفند 1373 برای ایشان پیش آمد به رغم تلاش مداوم و مستمر پزشکان در شامگاه 25 اسفند 1373 دعوت حق را لبیک گفت و با تشییع شگفت‏انگیز مردم، پیکر پاکش در کنار مرقد والد ماجدش دفن گردید.33 درود و رحمت خدا بر او و بر پدر بزرگوارش باد.

همسر محترم امام:
 

گاهی اوقات به من می‏گفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقه‏ای که به آقا
و به من داشت یک جا در من جمع شد بسیار مهربانتر و متواضع‏تر و باتوجه‏تر شد.

پی نوشت ها :
 

1 ـ مهاجر قبیله ایمان، حمید انصاری، ص10 ـ 11.
2 ـ مصاحبه با همسر گرامی حضرت امام خمینی، فصلنامه حضور، یادمان سالگرد رحلت یادگار امام، شماره 14، ص52 ـ 53 و نیز نک: پا به پای آفتاب، ج دوم، ص208، فصلنامه ندا، شماره اول؛ روزنامه همشهری، 13 خرداد 1372، ص7، فرازهای فروزان، از نگارنده، ص33.
3 ـ اقتباس و مأخوذ از کتاب مهاجر قبیله ایمان، ص11 ـ 18.
4 ـ مجموعه آثار یادگار امام، ج اول، ص512 ـ 513؛ دلیل آفتاب، ص13.
5 ـ دلیل آفتاب، ص2 ـ 3.
6 ـ مصاحبه با همسر گرامی حضرت امام خمینی، مجله حضور، ص53.
7 ـ گنجینه دل (مجموعه خاطرات یاران در وصف حاج سیداحمد خمینی)، ص419.
8 ـ مصاحبه با خانم فریده مصطفوی (خواهر حاج احمدآقا)، گنجینه دل، ص95.
9 ـ احمد امام، حجت‏الاسلام و المسلمین سیدحسن خمینی، مجله حضور، شماره 14، ص151.
10 ـ گنجینه دل، ص421.
11 ـ یادگار آفتاب، ضمیمه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.
12 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص254 ـ 256.
13 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص56 ـ 57.
14 ـ احمد امام، همان، ص151 ـ 152؛ روزنامه قدس، شماره 3815، ص8.
15 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص21.
16 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص200.
17 ـ همان، ص25.
18 ـ فرازی از نامه امام خمینی به احمدآقا در 23 ربیع‏الاول 1405ه•••.ق، 25 آذر 1363.
19 ـ فرازی از نامه امام خمینی در تاریخ 23 آبان 1361 مطابق 27 محرم‏الحرام 1403ه•••.ق.
20 ـ روزنامه اطلاعات، شماره 22152؛ روزنامه قدس، شماره 3815.
21 ـ آشنای غریب، رحیم نیکبخت، ویژه‏نامه یادگار آفتاب، ص6.
22 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص15.
23 ـ گنجینه دل، ص54 ـ 55.
24 ـ وعده دیدار (نامه‏های امام خمینی به حاج احمدآقا)، ص21.
25 ـ پا به پای آفتاب، ج اول، ص171.
26 ـ او چون ماه در کنار آفتاب بود (گفتگو با خانم فاطمه طباطبایی همسر حاج احمدآقا)، فصلنامه ندا، شماره 15، ص15 ـ 16.
27 ـ فصلنامه ندا، همان، ص22.
28 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص57 ـ 58.
29 ـ روزنامه همشهری، شماره 669، 7 اردیبهشت 1374، ص9.
30 ـ یادگار آفتاب، ویژه‏نامه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.
31 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص251.
32 ـ خاطرات و خطرات (گفتگو با دکتر محمود بروجردی) روزنامه همشهری، هفتم اردیبهشت 1374، ص9.
33 ـ مهاجر قبیله ایمان، ص281 و 286.

ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت :sm1372
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان