شهید صدر و انقلاب اسلامی ایران (۲)

گفتگو با حجت الاسلام سید محمود دعائی برخی معتقدند که شهید صدر در اوایل و به خصوص در دوره مرجعیت آیت الله حکیم، آن چنان که باید از جریان انقلابی و مبارزاتی امام حمایت نمی کردند و بعد که انقلاب اوج گرفت، به حمایت از این جریان پرداختند

شهید صدر و انقلاب اسلامی ایران (2)
گفتگو با حجت الاسلام سید محمود دعائی

برخی معتقدند که شهید صدر در اوایل و به خصوص در دوره مرجعیت آیت الله حکیم، آن چنان که باید از جریان انقلابی و مبارزاتی امام حمایت نمی کردند و بعد که انقلاب اوج گرفت، به حمایت از این جریان پرداختند. آیا شما این تحلیل را قبول دارید و در صورت پاسخ مثبت علت را چه می دانید؟
 

من اعتقاد ندارم که آقای صدر در شروع نهضت به امام و این جریان اعتقاد نداشتند. آقای صدر در آن موقع هنوز در سطح عمومی نجف و در سطح زعامت حوزه علمیه، شاخص نبودند. با حضور مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی، مرحوم صدر به دلیل احترام به بزرگان، تابع آنان بودند و خود را به عنوان یک شاخص یا محور مطرح نمی کردند. این از تواضع و فروتنی ایشان بود. ایشان از نظر سنی خیلی کوچک تر از بسیاری از مراجع همسطح خود بودند. ممکن است از نظر بینش سیاسی و آگاهیهای اجتماعی و مسائل روز و حتی بنیانهای فقاهتی و اصولی، همطراز و حتی سرآمد مراجع عصر خود بوده باشند و چه بسا این طور هم بوده است، چون استعداد سرشار و فوق العاده ای داشتند، منتهی به دلیل تواضع و تقوی و پاکدامنی و رعایت بسیاری از شئون اخلاقی و انسانی که داشتند، دم نمی زدند و ادعا نمی کردند. بودند کسانی که از ایشان دانششان بسیار کمتر بود و به دلیل اینکه فکر می کردند در سطح بالایی از معلومات هستند، ادعای مرجعیت کردند و حتی با مراجع بزرگ وقت درگیر شدند، ولی مرحوم صدر از زمره آنها نبودند. انسان بسیار پایبند به اصول اخلاقی، منضبط و مبادی آدابی بودند که به خود اجازه نمی دادند در مقابل استادانشان و پیرهای برجسته ای که حالا زعامت حوزه را بر عهده داشتند، قد علم کنند و در کنار آنها موضع سیاسی بگیرند و اعلامیه ها بدهند ؛ ولی به دلیل بینش عمیق و درک روشنی که از اسلام به عنوان یک مکتب داشتند، طبیعتا از نهضتی که در ایران اتفاق افتاده بود، قلبا حمایت می کردند و بنای بر حمایت داشتند و اگر کسی از ایشان سئوال می کرد، حامیانه پاسخ می دادند، اما در موضعگیری به همان دلایلی که گفتم، خود را تحت الشعاع قرار می دادند و نمی خواستند که برای خودش حریمی درست کنند که من هم از جمله زعما هستم و من هم باید امضا کنم و اعلامیه و بیانیه بدهم. شاید کسانی که این تحلیل را دارند، به این نکته توجه نداشته اند. البته مرحوم آقای صدر به مرور درس خارج را شروع کردند، شاگرد داشتند، مرید داشتند، رساله شان منتشر شد، کتابهایشان منتشر شدند و به هر حال مورد توجه بسیاری از مجامع روشنفکری قرار گرفتند و آن موقع بود که از ایشان توقع می رفت که اظهار نظر کنند و می کردند و حمایت هم می کردند. وقتی که پای امتحان به میان می آید، معلوم می شود که چه کسی در عمق وجودش در حمایت صداقت داشته است. مادر برخی از مراحل در نجف با کسانی روبرو می شدیم که شاید از خود امام هم تندتر می رفتند، ولی در یک مقطعی توقف کردن و کارشان مصلحتی بود در پایان امر هم نفهمیدیم سرنوشتشان چه شد، ولی مرحوم صدر این طور نبودند. ایشان درک داشتند، بینش داشتند، هدف داشتند و هدفمند حرکت می کردند و به تبع درک روشن و بینش اصیلی که از اسلام داشتند، طبیعی بود که مواضع بسیار موثر و کارسازی می گرفتند.

جنابعالی طبعاً از لحاظ ارتباطی که با شهید صدر داشته اید، خاطرات جالبی از ایشان دارید که شنیدن آنها در این بخش از گفت و گو برای ما مغتنم است.
 

من شخصا شاهد برخورد این دو نفر با هم نبودم، ولی در ملاقاتهایی که خدمت مرحوم صدر می رسیدم، شاهد ابراز علاقه فوق العاده صمیمانه اشان نسبت به حضرت امام بودم. در مقطعی خاطرم هست که ناگزیر شدم در فتوایی به غیر از فتوایی امام رجوع کنم. امام مسئله نماز و روزه مسافر را احتیاط نمی کردند و فتوا داشتند. من در طول هفت سال اقامتم در نجف ناچار به مسافرت مستمر بودم و هیچ وقت نمی توانستم قصد ده روزه بکنم. بر اساس فتوای امام، سه سال نتوانستم روزه بگیرم و امام می فرمودند تو نمی توانی روزه بگیری. تا بالاخره یک روز اصرار زیادی کردم و ایشان فرمودند در این مسئله به فرد دیگری مراجعه کن. من در نجف، کسی را روشن بین از مرحوم صدر نمی شناختم.رفتم خدمت ایشان و گفتم که چنین مشکلی دارم. ایشان پاسخ زیبایی دادند و فرمودند، «امیر یدور فی امارته.» اگر حاکمی در مجموعه حکومتی خودش ناچار به تحرک است، طبیعتا کثیرالسفر است و نمازش را تمام بخواند و روزه هم بگیرد و «ثوری یدور فی ثورته» یکی هم آدم انقلابی است که در مسیر حرکتش، ناگزیر به تحرک است و شمابه عنوان یک انقلابی، ناگزیر به تحرک هستی و در نتیجه می توانی نمازت را بخوانی و روزه ات را بگیری. ایشان می گفتند این حرف من مبنای دیگری هم دارد. شما به عنوان یک فرد انقلابی ناچار به تحرک هستی، ولی به هر حال در یک جا برای کسان و دوستانت که می خواهند سراغ تو را بگیرند، جا و نشانی داری و الان نشان تو نجف است، پس نجف وطن تو می شود. ممکن است در شرایط دیگری، جایت متغیر باشد و مثلا ناچار شوی به سوریه بروی. هر جا که پاتوق و محل اصلی شما بود، می شود وطنت. از آن به بعد بود که به دلیل فتوای ایشان آسوده شدم و روزه ام را گرفتم و نمازم را تمام خواندم. باز خاطره ای دارم از ایشان. در جلسه ای که آقای دکتر صادق طباطبایی به عنوان نماینده انجمن اسلامی دانشجویان اروپا آمده بود و آقای صدر مایل بودند که با هم جلسه ویژه ای داشته باشیم. این جلسه را در منزل آیت الله سید محمود شاهرودی، از شاگردان ایشان، برگزار کردیم. تابستان بود و خاطرم هست که در سردابی که خنک بود، جمع شدیم. آقای شاهرودی ناهاری را تدارک دیده بودند و من ودکتر طباطبایی و آقای صدر بودیم. در آنجا صحبتهای خیلی زیبا و خوبی داشتند. در یک لحظه آقای صدر تصمیم گرفتند فارسی حرف بزنند. ایشان فارسی را خوب می فهمیدند،‌ولی صحبت کردنشان به سختی بود و لذا گفتند هفتاد، هشتاد، نه تاد! این، خاطره همنشینی زیبای ما بود. آخرینش همان مراجعه ایشان بود برای دادن آن پیام به من. آخرین پیغام ایشان هم در دورانی بود که من در بغداد سفیر بودم و ایشان به صورت غیر مستقیم پیغامی را برای من فرستادند.

رابطه مرحوم صدر با حاج آقا مصطفی چگونه بود؟
 

مرحوم حاج آقا مصطفی در نجف موقعیتی داشتند که سعی می کردند.جمع الجمعی باشند، یعنی به عنوان نماینده پدرشان و شخصی که به هر حال هر حرکتی در نجف می کند به پای پدرش هم نوشته می شود، به عنوان خیرخواه پدر سعی می کردند در تمام مجامع نجف،یکسان برخورد کنند. به همه مراجع، مراجعه داشتند؛ سر درس همه مراجع شرکت می کردند، با همه یکنواخت رفتار می کردند و طبیعی بود که با همان نسبتی که با مرحوم آقای شاهرودی یا مرحوم آقای خوئی یا مرحوم آقای حکیم ارتباط داشتند؛ با مرحوم آقای صدر هم به همان نسبت ارتباط داشتند. البته با این اعتقاد که مرحوم آقای صدر از نوگرایانی هستند که اندیشه های مترقیانه ای دارند و صاحب قلم و کتاب هستند، به همین دلیل هم برای مرحوم آقای صدر احترام و حرمت فوق العاده ای قائل بودند. تا آنجا که من می دانم این بنا را داشتند. از طرفی هم نمی خواستند که با یک گرایش پررنگ تری با یک شخصیت رابطه شاخصی را نشان دهند. در ظاهر این طور بودند.

شهید صدر و انقلاب اسلامی ایران (2)

عده ای معتقدند که شهید صدر در شبیه سازی انقلاب اسلامی ایران و حرکت اسلامی عراق تعجیل به خرج دادند و همین امر هم موجبات تسریع بازداشت و شهادت ایشان را فراهم آورد. حامیان ایشان از سوی دیگر معتقدند که این شرایط تحمیل شد. تحلیل شما از این جریان چیست؟
 

ایشان معتقد نبودند که آنچه که در ایران اتفاق می افتاد، لزوما در عراق قابل تحقق بود، چون به هر حال جامعه اهل سنت عراق یک جامعه غیر قابل انکار و از نظر نفوذ اجتماعی و موقعیت اجتماعی با ایران متفاوت بود و برای اداره کشوری که به هر حال الان دوستان و یاران قدیم و مرحوم صدر به این نتیجه رسیده اند که باید به صورت فدرالیسم اداره شود، ایشان احتمالا طرح و برنامه ای متفاوت با ایران داشتند، البته مبانی فقاهتی و حکومتی امام را قبول داشتند و چه بسا به مبانی ولایت فقیه هم معتقد بودند، ولی برای پیاده کردن الگوی حکومت اسلامی در عراق، ملاحظات دیگری داشتند. مرحوم آقای صدر به عنوان روشنفکری که اسلام را به عنوان یک مکتب می شناسد و برای پیاده کردن این بینش و اعتقاد برداشت از اسلام، سازمان و تشکل و چه بسا حزب ایجاد می کند، نمی توانستند نسبت به پدیده های نویی که در جهان اسلام روی می دادند، بی تفاوت باشند. پدیده مبارکی که به اسم حکومت اسلامی در پهنه وسیعی از جهان اسلام و هم مرز با عراق اتفاق افتاده بود و هم اعتقاد و هم کیش با پیکره عظیمی از جامعه عراق بود که شیعه هستند، لذا ایشان نمی توانستند نسبت به این پدیده، بی تفاوت باشند و چیزی به ایشان تحمیل نشد. ایشان ناگزیر از موضعگیری بودند. حمایت ایشان یک حمایت آرمانی و مکتبی و اعتقادی بود. در کنار این، البته حمایت سیاسی هم بود. ایشان معتقد بودند که اگر در همسایگی عراق یک کشور نیرومند و قدرتمند شیعی و پناه مبارزین عراق باشد ؛ طبیعتا دولت عراق نمی تواند با آن قساوت و قاطعیتی که نسبت به شیعیان داشت و بنای نابودی آنها را گذاشته بود، حرکت کند. از نظر سیاسی هم اعتقاد داشتند که ایران یک پشتوانه قابل ملاحظه است و باید به آن توجه و تکیه کرد. به همان نسبتی که رژیم بعثی عراق برای تضعیف این حکومت نوپای اسلامی و برای قلع و قمع این پایگاهی که در کنار عراق ایجاد شده بود، تلاش کرد، جنگ را به راه انداخت و حمله کرد و بنای بر تضعیف ایران را داشت، مرحوم آقای صدر در مقطعی که حمایت رسمی خود را از ایران اعلام کردند، مورد غضب و کینه رژیم حاکم بر عراق قرار گرفتند. صدام حسین به ایشان تأکید کرد که از آنچه که وی در مقابل ایران ادعا می کند، حمایت کنند و به بهانه هایی، مسئله حاکمیت ارضی کشورش و مسئله شط العرب را که آیا حق عراق هست یا نه و آیا ایران تجاوز کرده است یا نه و همان ادعاهای قبل را مطرح می کرد و از مرحوم صدر می خواست که از وی حمایت کنند. طبیعی است که مرحوم صدر تن به این خواسته ندادند و چیزی را که آنها می خواستند علیه حکومت اسلامی فتوا بدهند، انجام ندادند و با محدودیتهای مختلف مواجه شدند. ایشان را در خانه زندانی کردند، تماسهای ایشان را با دیگران قطع کردند و سعی کردند یاران ایشان یا سازمانهای مرتبط با ایشان را شناسایی و قلع و قمع کنند و دستگیری ها و برخوردها در عراق دشت گرفتند. در همین شرایط بود که من به عنوان نماینده سیاسی ایران به سفارت ایران در عراق رفتم. یکی از مأموریتهای من این بود که پیام انقلابیون ایران، به خصوص حضرت امام را به مرحوم آقای صدر برسانم. ایشان در خانه بازداشت بودند. در اولین سفری که ضرورت داشت از بغداد به نجف بروم و با مراجع نجف تماس بگیرم، از وزات امور خارجه عراق اجازه گرفتم، چون تحرک سفرا در کشورها باید با اجازه وزارت خارجه باشد. وقتی که با معاون مربوطه در وزارت امورخارجه صحبت کردم، گفتم که ناگزیر از مراجعه به آقایان مراجع هستم. خدمت آقای خوئی خواهم رسید. خدمت آقای صدر هم خواهم رسید. اینها از مراجعی بودند که ما با آنها در ارتباط بودیم و ناگزیر از ادای احترام به آنها هستم. آنها از نظر سیاسی نهی نکردند، لذا من بعد از اینکه به نجف رسیدم، به محض زیارت حرم، مستقیما به منزل آقای صدر رفتم. می دانستم که منزل ایشان در محاصره است. حدود ده دقیقه،هم زنگ زدم، هم به در کوبیدم و کسی در را باز نکرد. بعد از ده دقیقه دو مأمور امنیتی آمدند و گفتند کسی در منزل نیست، بفرمایید بروید.
من اقدام خود را کردم و تمام کسانی که در مسیر بودند و تمام همسایه ها مرا دیدند که به طرف خانه ایشان رفتم و همه فهمیدند که من به عنوان نماینده سیاسی رژیم جمهوری اسلامی به دیدن آقای صدر آمده ام.

تنها باری بود که رفتید ؟
 

اولین بار بود و دیگر نجف نرفتم. بعد هم به منزل مرحوم آقای خوئی رفتم. البته ایشان در کربلا بودند، ولی من در بیرونی منزل ایشان نشستم، به عنوان فردی که به شکل عادی به منزل ایشان رفته بود، آنجا رفتم و پیامهایی را که از ایران آورده بودم، منتقل کردم.

تلگرافی که امام مبنی بر عدم خروج آقای صدر از عراق دادند، به دست خود ایشان نرسید و ایشان از روایان ایران مطلب را شنیدند. تلگراف هم به دست صدام افتاد و خود او هم این را گفت. خبر که پخش شد تظاهراتی صورت گرفت و به هر صورت این تلگراف منشأ مجموعه ای از تحولات شد، شما این رویداد را چگونه ارزیابی می کنید؟
 

مرحوم آقای صدر بعد از پیروزی انقلاب پیامی برای امام فرستادند که معنی آن هجرت از عراق نبود، در عین حال حضرت امام در پاسخ به تبریک ایشان تلگراف فرستادند و گفتند که شما به عنوان یک پشتوانه شخصیتی که باید حوزه علمیه را ارتقا بدهد، در عراق بمانید. آنچه که در مورد موضوع مورد نظر شما بین امام و آقای صدر رد و بدل شد، پیغامی بود که ایشان به طور خصوصی برای من به سفارت فرستادند. این پیغام را مرحوم حائری، یکی از شاگردان بسیار خوب مرحوم آقای صدر و برادر آیت الله آقای سید کاظم حائری که در قم هستند، آوردند. ایشان از شیفتگان مرحوم آقای صدر و از خصیصین و اصحاب سر ایشان بودند. منزل پدر همسر ایشان که آقای جزائری باشند، در همسایگی ما در نجف بود. ایشان یک روز به طور خصوصی به سفارت نزد من آمدن و گفتند که آقای صدر برای امام پیغامی داده اند و آن هم اینکه آیا امام اجازه می دهند که ایشان به ایران بیایند یا نه و در صورت آمدن به ایران، آیا این امکان را دارند که فعالیتهای علمی و سیاسیشان در اختیار خودشان باشد و آزادی کامل داشته باشند و ایشان مایل هستند که این اجازه را از امام داشته باشند و اگر امام اجازه دادند، ما از شما می خواهیم که برای انتقال ایشان از عراق، کمک کنید. یک پاسپورت عربی، ترجیحا سوری برای ایشان تهیه شود و عکسی هم با لباس عربی از ایشان آورده بود. یک پاسپورت ایرانی هم برای همشیره شان می خواستند و پاسپورتی باشد که در ایران صادر شده باشد و مهر خروج از ایران هم در آن خورده باشد و بعد در اختیار ایشان قرار گیرد و در اینجا ایشان امکاناتی دارند که روی پاسپورت مهر ورود به عراق راهم بزنند و با آن پاسپورت از عراق خارج شوند و به کشور دیگری بروند و از آنجا به ایران بیایند. عکس همشیره ایشان راهم آورده بودند که برایش پاسپورت ایرانی صادر شود. من به همین خاطر به ایران آمدم. مرحوم امام در بیمارستان قلب بستری بودند. رفتم و پیام ایشان را عرض کردم. ایشان فرمودند که از طرف من به آقای صدر سلام برسانید و بگویید که ایران وطن شماست و اختیار و آزادی کامل در هر نوع فعالیتی دارید و شما از نظر من شریف و عزیز هستید. پاسخ را به دکتر طباطبایی که آن موقع معاون نخست وزیر بود، گفتم و ایشان هم سفیر سوریه را خواستند و گفتند که پاسپورتی با خودتان بیاورید که آورد و در حضور مهر کرد و بعد هم با پلیس فرودگاه هماهنگ کردند و مهر خروج زدند و یک پاسپورت ایرانی هم صادر شد و مهر خروج زدم و به وسیله همسرم به دست آقای حائری رساندم و این آخرین پیغامهایی بود که بین ایشان و امام رد و بدل شد. بعد هم که مرا به عنوان عنصر نامطلوب از خاک عراق اخراج کردند که در مقابل ایران هم سفیر آنها را به عنوان عنصر نامطلوب اخراج کرد. به ایران برگشتم و چند ماه بعد خبر شهادت آقای صدر را شنیدم.

پس موضوع خروج ایشان از عراق عملی نشد؟
 

تا مرحله تهیه پاسپورت و ارسال برای ایشان عملی شد، ولی بعد به علت دستگیری ایشان و محاصره منزلشان عملی نشد.

برخی از شاگردان و مطلعین آقای صدر معتقدند که ایشان تا آخر تصمیم نداشتند از عراق خارج شوند.
 

خیر، بر حسب آخرین خاطره ای که از ایشان دارم و برایتان نقل کردم، ایشان تصمیم گرفته بودند از عراق خارج شوند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان