گلچشن بهترین اشعار محمد علی بهمنی و مجموعه ایی از زیباترین شعر های وی را در این مطلب گرداوری نموده ایم که مطمئنا مطالعه این شعر های زیبا با موضوعات متنوع و جذاب برای شما نیز لذت بخش خواهد بود.
عشق در اشعار محمد علی بهمنی و سروده های وی جایگاهی ویژه دارد، اغلب شعر های محمد علی بهمنی دارای مضمونی عاشقانه و زیبا می باشد و می توان عشق را در تمامی غزل های وی مشاهده نمود. بر این اساس سعی نمودیم منتخبی از مجموعه اشعار محمد علی بهمنی را گردآوری و در این مطلب ارائه دیهم که مطمئنا مشاهده و مطالعه این شعر های زیبا و عاشقانه برای شما نیز جذاب و جالب خواهد بود. در ادامه مطلب همراه ما باشید و به مطالعه اشعار زیبا و عاشقانه محمد علی بهمنی بپردازید.
گلچین بهترین و عاشقانه ترین اشعار محمد علی بهمنی :
محمد علی بهمنی شاعر و غزل سرای معاصر ایرانی است که فعالیت خود را در سال 1330 شروع نمود و اولین شعر وی زمانی که تنها نه سال داشت به چاپ رسید. وی متولد سال 1321 در بندر عباس است و در حال حاضر نیز ساکن همانجاست. تاکنون اشعار زیادی از این شاعر گرانقدر به چاب رسیده است. اشعار محمد علی بهمنی اغلب دارای مضامینی عاشقانه می باشند و علاوه بر کتاب های مختلف تاکنون در مجلات و نشریات متعددی نیز به چاب رسیده است. آشنایی وی با فریدون مشیری باعث چاپ اشعار عاشقانه محمد علی بهمنی در نشریات مختلف شده است و به گونه ایی می توان آغاز گر چاپ اشعار محمد علی بهمنی فریدون مشیری بوده است. اشعار وی را می توان در قالب غزل عاشقانه و زیبا مطالعه نمود. البته محمد علی بهمنی شعرهایش را در قالب های مختلفی سروده است اما شعر های عاشقانه وی اغلب به صورت غزل سروده شده اند. در ادامه برخی از زیباترین شعرهای وی را مشاهده می فرمایید.
نشد سلام دهم – عشق را جواب بگیرم
غـــرور یـــخ زده را ، رو بــــه آفتاب بگیرم
نشد که لحظه ی فرّار مهربان شدنت را
بـــه یادگار ، برای همیشه قاب بگیــــرم
نشد تقاص همه عمــر تشنه جانـــــی خود را
به جرعه ای ز تو – از خنده ی سراب – بگیرم
چرا همیشه تو را ، ای همه حقیقتم از تو
من از خیال بخواهــــم و یا ز خواب بگیــرم
چقدر می شود آیا در این کرامت آبی
شبانــه تـــور بیاندازم و حباب بگیــرم
حصــــار دغدغه نگذاشت تا دقیقـه ای از عمـــر
به قول چشم تو : « حالی هم از شراب بگیرم »
خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
نشد که عرصه ی پروازی از عقاب بگیرم
******
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشب؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
پشت ستون سایهها، روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
میدانم آری نیستی، اما نمیدانم
بیهوده میگردم بدنبالت چرا امشب؟
هرشب تو را بیجستجو مییافتم اما
نگذاشت بیخوابی بدست آرم تو را امشب
ها … سایهای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
هرشب صدای پای تو میآمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمیآرم، تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنونم
آخر چگونه سرکنم بیماجرا امشب
******
لبت نــــه گــــوید و پیداست مـیگــــوید دلــــت آری
که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت مــــیآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من
مبادا لحـــــظهای حتــــی مرا اینگونــه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
بـــه شرطی کـــــــه مرا در آرزوی خویش نگذاری
چــــــه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقـــی میکند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگـــــر چــــه بر صدایش زخمـــها زد تیـــــــغ تاتاری
******
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم ،کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم،کافی ست
گله ای نیست،من وفاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال وهوایت –گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم ! کافی ست
******
مینوشمت که تشنگیام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعلهور شود
آنگاه بیمضایقهتر نعره میکشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود
آنقدرها سکوت تو را گوش میدهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»
آرامشم همیشه مرا رنج دادهاست
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟
مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمیبرد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود
******
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ “نه” گفتنمان را که شنیدیم
وقت است بنوشیم از این پس “بله” ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یکبار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشقِ من، از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
******
امیدواریم مطالعه اشعار محمد علی بهمنی برای شما نیز جذاب بوده باشد و از مطالعه این شعرهای زیبا و دلنشین لذت برده باشید، پیشنهاد می کنیم برای مشاهده اشعار بیشتر از دیگر شاعران خوب کشورمان به بخش شعر و ادبیات مراجعه نمایید.