ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

زینب

هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه نداده‌اند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریده‌اند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
خیلی دلشوره داشتم، یک طورهایی بودم، خدا می داند خود حضرت زهرا کمکم کرد. فقط ذکرم یا حضرت زهرا بود؛ دعایم دعای توسل به چهارده معصوم بود. سه روز که رد شد، زنگ زد.
برای پسرم شرایط فراهم بود اگر می رفت سمت اروپا یا خارج؛ برای همین نگران بودم؛ چون فامیل‌های پدرش خیلی آمریکا و اروپا بودند و برایش خیلی زنگ می‌زدند و می‌گفتند ما برایت اینجا پناهندگی می‌گیریم...
ما شهدایمان را در غرب کابل کفن و دفن کردیم. بعد از آن شرایط چون نه خانه داشتیم و نه زندگی، با مادرشوهرم و بچه ها آمدیم باز سمت غزنی؛ یعنی سمت ملک و دی یعنی روستای پدری شوهرم. من هفت سال آنجا بودم.
ما شهدایمان را در غرب کابل کفن و دفن کردیم. بعد از آن شرایط چون نه خانه داشتیم و نه زندگی، با مادرشوهرم و بچه ها آمدیم باز سمت غزنی؛ یعنی سمت ملک و دی یعنی روستای پدری شوهرم. من هفت سال آنجا بودم.
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
دادمحمد به خودمان می‌گفت من برای بی‌بی زینب می روم، ‌تو هم صبر کن؛‌ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمی‌گفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه می‌خواهند بگویند...
پیشخوان