ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

تحولات-سوریه

یکی از دوستان آقاخادم گفت: خواهر! خیلی نگران نباش اما برایش خیلی دعا کن چون همین چند روز پیش عملیاتی داشتند و در آن اصلا موفق نبوده اند. عملیاتشان لو رفته و شرایط خیلی بد و وخیم شده.
وقتی داعشی ازش می پرسید که اگر رهایت کنیم، باز هم به سوریه می‌آیی؟ آقاعنایت هم می‌گفت: بله، دوباره می‌آیم!... خون از گلویش می‌چکید و عکس این حالت را در اینترنت گذاشته بودند.
وقتی داعشی ازش می پرسید که اگر رهایت کنیم، باز هم به سوریه می‌آیی؟ آقاعنایت هم می‌گفت: بله، دوباره می‌آیم!... خون از گلویش می‌چکید و عکس این حالت را در اینترنت گذاشته بودند.
برخی اقوام و آشنایان به من می‌گفتند بعدا هر کس را ببینی که لباس عروس پوشیده، حسرت می‌خوری! جالب این که حالا هر کسی لباس عروس پوشید این حس را دارد و می‌گوید کاش لباس من فلان شکلی بود اما من، نه!
برخی اقوام و آشنایان به من می‌گفتند بعدا هر کس را ببینی که لباس عروس پوشیده، حسرت می‌خوری! جالب این که حالا هر کسی لباس عروس پوشید این حس را دارد و می‌گوید کاش لباس من فلان شکلی بود اما من، نه!
دوست دارم فضا و خاطرات خوبی از این روزها یادشان بماند و فضای سیاه و غم و اندوه نباشد. ما هر دفعه که می‌رویم به رسم محمدآقا که همیشه با گل به خانه می‌­آمد باید حتما برایشان گل بگیریم.
ابوحامد آمد بیمارستان. آنقدر ازش شرمنده بودم که نگو و نپرس. ما کلا دو ماشین در حلب داشتیم؛ ‌یکی این لندکروز و دیگری یک چیپ که عقبش چهار نفر می‌نشستند.
می‌گفت: «مگه من چی به تو میگم؟ من از گل نازک­تر به تو نمی‌گم ولی طاقت ندارم کسی چیزی به دخترم بگه. این برام سنگینه.» بعد خدا هم خواسته‌اش را قبول کرد و...
گفت تصمیم نداری به پیاده‌روی اربعین بروی؟ گفتم: قرار بود با هم برویم اما حالا که نیامده‌ای من هم تصمیمی ندارم برای رفتن. من اگر بخواهم تنهایی بروم، برایم سخت است ضمن این که مرخصی و ویزا هم نگرفته‌ام.
آقانوید وصیت کرده بود که من را با لباس پاسداری دفن کنید، یکی از لباس‌های پاسداری‌ آقانوید را از خانه گرفتند و در معراج شهدا تنش کردند.
پیشخوان