روزنامه شرق: «یکی از پاها رفته بود. امعاء و احشاء پاره شده بود که شکم را دوخته بودند. یک دست قطع شده بود و به یک پوست وصل بود...»؛ این روایت محمدرضا بهشتی است از هفتم تیر؛ وقتی پیکر پدرش را شناسایی کرد. 36 سال گذشت تا علی معتمد یا همان محمدرضا کلاهی در خانهاش در شهر آلمیره هلند کشته شد.
این اولین سالگرد هفتمتیری است که حالا هم بهشتی و 72 عضو حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدهاند و هم عامل انفجار دفتر حزب کشته شده و آنچه مانده روایات پراکندهای است از چهره شهیدی که چند سالی است دوگانه خوانده میشود.
چند سالی است که وقتی در ابتدای مراسم و میتینگهای سیاسی، چه در دانشگاه و چه در محافل دیگر، عکس و نام بهشتی دیده میشود، جوانها و دانشجوهای انجمن اسلامی و اصلاحطلبان هم به پا میخیزند و برایش کف میزنند. همزمان اصولگرایان و طیفهای مختلف آنان نیز برایش بزرگداشت میگیرند و بهشتی را از دریچه عینک خود نگاه میکنند؛ تقریبا مشابه آنچه بر شهید مصطفی چمران گذشته است. هرکدام از طیفها از ظن خود یار این شهدا شدهاند و بُعدی از زندگی آنها را پررنگ میکنند که به خوانش خودشان از سیاست نزدیک است و این سرنوشت چهرههاست بعد از شهادتشان.
کدام بهشتی؟
علیرضا بهشتی، پسر کوچکتر سید محمد حسینیبهشتی، یک بار در مصاحبه با «شرق» درباره همین قرائتهای مختلف از شهید بهشتی در این سالها گفته بود: «... رأی فهم یک اندیشمند، بهویژه وقتی مانند شهید بهشتی دارای یک منظومه فکری منسجم است، باید تمامیت آن مورد بررسی قرار گیرد. وقتی آن اندیشمند مصلح اجتماعی هم باشد، قدم بعدی این است که آن را با منش و روش عملیاش بسنجید و ببینید تا چه اندازه در عمل به آن گفتهها پایبند است.
از قضا یکی از نقدهایی که ایشان به خیلی از چهرههای اجتماعی و سیاسی دارد، همین است که هرچه به زندگی شخصی آنها نزدیکتر میشویم، مسائل زنندهای در زندگی شخصی یا حتی اجتماعی آنها به چشم میخورد؛ درحالیکه در رهبران الهی و خودساخته چنین نیست. تاجاییکه من آشنایی دارم و تفحص کردهام، این دوگانگی در زندگی آقای بهشتی به چشم نمیخورد. برخلاف آنچه برخی میگویند، این دوگانگی در دو مرحله پیش و پس از انقلاب هم مشاهده نمیشود.
یک شاهد آن، آخرین سخنان ایشان در جمع اعضای حزب جمهوری اسلامی است که در جلد دوم حزب جمهوری اسلامی منتشر کردهایم که در آن، ارجاع به انسانشناسی و تعارضش با برخی رفتارهای اعضای حزب، برجسته شده و سخت مرکز انتقاد قرار گرفته است».
آخرین سخنرانی بهشتی
جلسات هفتگی حزب، روزهای یکشنبه در دفتر حزب جمهوری اسلامی واقع در خیابان سرچشمه برگزار میشد. حجتالاسلام اسماعیل فردوسیپور، نماینده ادوار اول تا سوم مجلس، در خاطرات خود درباره آن هفتم تیر که به انفجار ختم شد، چنین نوشته است: «در آن یکشنبه، نماز مغرب و عشا به امامت آیتالله بهشتی اقامه شد. ساعت هشتونیم بعدازظهر روز هفتم تیر بود که جلسه با حضور اعضای برجسته حزب که برخی از وزیران و نمایندگان اولین دوره مجلس شورای اسلامی نیز در میان آنها بودند، با تلاوت آیات قرآن مجید آغاز شد. موضوع بحث، تورم و مسائل مربوط به آن بود؛ اما برخی خواستار طرح انتخابات ریاستجمهوری شدند که اولین دوره آن با انتخاب بنیصدر مطرح بود. دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در برشی از سخنان خود گفت: «ما اجازه نمیدهیم استعمارگران برای ما چهرهسازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش میکنیم کسانی که متعهد به مکتب هستند، انتخاب شوند. ما باید کاری کنیم که رئیسجمهور آینده ما مهره آمریکا نباشد. وقتی سخن به اینجا رسید، ناگهان شهید بهشتی گفت: دوستان بوی بهشت میآید...، بعد صدای انفجار آمد و سقف فروریخت و...».
بهشتی یک هفته قبل از انفجار دفتر حزب، در دفتر حزب از رابطه حزب و روحانیت و نیز رابطه حزب و امام میگوید: «... این تشکیلات (تشکیلات اسلامی که مسلمانها نیاز دارند) باید در راستای امامت باشد؛ در طول امامت باشد؛ بازوی امامت باشد نه در مقابل او... . این را به شما بگویم: انتقاد بر امام، تذکر به امام، نصیحت بر ائمه مسلمین، اینکه اصلا واجب است. تذکر دلسوزانه به امام دادن، انتقاد از یک تصمیم امام، اینکه اصلا تربیت اسلامی ماست... . در زمینه رهبری هم چیزی از این قبیل است. هم حریت هم انتقاد و هم تذکر و نصیحت و هم آخر سر اینکه آقا تصمیم شما بالاخره چه شد؟ این شد؟ بسیار خب! ما همین را عمل میکنیم، ولو برخلاف نظر خودمان باشد. ماها بیش از آقای بنیصدر و آقای بازرگان با امام بر سر مسائل اداره جمهوری اسلامی بحث کردهایم. خیلی آزادتر. این را خود آقای بازرگان هم میگفتند. ایشان میگفتند: بله! فقط شما هستید که میبینیم با صراحت و قاطعیت در جلسات شورا که میشود با امام مباحثه میکنید. این را خودشان میگفتند. ما همان رابطه طلبگیمان را هنوز هم با امام حفظ کردهایم؛ اما در پایان مباحثه وقتی ایشان یک تصمیم میگرفتند دیگر با ایمان اجرا میکردیم، ولو این تصمیم برخلاف انقلتهایی باشد که در همان جلسه با ایشان کردیم. چندینبار این پیش آمد؛ در حضور آن برادران چندینبار، وگرنه در قبل که حضور امام میرسیدیم، خیلی بیشتر».
عصبانیت از آمریکا
محمدرضا بهشتی درباره شعارهایی که درباره آمریکاییبودن پدرش در آن ایام سر داده میشد، در همان مصاحبه به «شرق» میگوید: «درباره اتهام ایشان به طرفداری از آمریکا هم باید گفت ایشان دو، سه بار در معرض این اتهام قرار گرفت که افرادی آمریکایی با او ملاقات کردند. ایشان معتقد بود اصل ملاقات پذیرفتهشده است. تابوشدن ملاقات معنا ندارد. مهم این است که شما در ملاقاتها چه میگویید و چه میکنید.
ولی اینکه سالهایی سایه نگرانی و دغدغه و تابوشمردن اصل نشستن کنار هم و حرفزدن بخواهد بر مقدرات یک کشور چیره شود، خیلی چیز عجیبی است. این اتهام درباره ملاقات ایشان با هایزر بهویژه خیلی شایع شد. مرحوم بهشتی چون اصل دیدار را منفی نمیشمرد، آن را نفی نکرد و گفت من نمیدانم در آن جمعی که من ملاقاتشان کردم هایزر هم بود یا نه. بعدا که خاطرات هایزر منتشر شد، معلوم شد که او اصلا کسان دیگری را ملاقات کرده است و ملاقات با آقایان طالقانی و موسویاردبیلی بوده است».
علیرضا بهشتی هم در تکمیل ادامه میدهد: «... در این شرایط به نظر من آن جمله آقای بهشتی اصلا یک دشنام نیست، بلکه درشتگویی دیپلماتیک است. آقای بهشتی بهخاطر انس زیادی که با قرآن دارد، از قران اثر گرفته است. ایشان میگوید به آمریکا بگویید که از دست ما عصبانی باش و از عصبانیت هم بمیر. این یک اصطلاح قرآنی است. نکته دیگر اینکه باید همه قطعات پازل را در کنار هم گذاشت تا تصویر کاملی دیده شود. نمیشود فقط این جمله را از آقای بهشتی گرفت و آن را بزرگ کرد».
بهشتی و حجاب
سید محمد حسینیبهشتی، همان چهرهای که در آن سخنرانی یک هفته قبل از شهادت، قصه امربهمعروف و نهیازمنکرهایش با مرد نوارکاستفروش، یا تلاش برای اصلاح هر منکری را که در کوچه و خیابان میدیده، تعریف میکند؛ همان مردی است که در حسینیه ارشاد به فعالیتهایش در مرکز اسلامی هامبورگ اشارهای دارد و بعد به سؤالات حضار جواب میدهد و آنجا از وضعیت حجاب همسر و دخترش در آلمان میگوید: «... همسر من و دخترم با روسری و مانتو و جوراب بیرون میروند و بهنظر من این حجاب اسلامی است... اگر این حجاب غیراسلامی بود، در طول این سالهای متمادی، از زمان مرحوم آقای بروجردی تا امروز، باید حداقل آقایان مراجع برای ما نوشته باشند که آقا این چه مسلمانیای است، به ایران برگردید.. ما ضدچادر نیستیم، اما پوشاندن مو و گردن و پوشیدن مانتویی که خیلی تنگ و چسبان نباشد هم حجاب اسلامی است، البته لازم نیست خیلی هم گشاد و اُملمآب باشد، مانتویی معمولی و عادی و جورابهایی که پا از زیر آن نمایان نباشد، به اضافه اینکه سعی شود صورت بدون آرایش باشد. اینکه میگویم سعی شود، چون معمولا خانمها آرایش میکنند و بقایای آرایش ممکن است بماند، وقتی هم صورتشان را میشویند، دیگر لازم نیست خیلی خودشان را اذیت کنند که پوست صورت یا پوست لبها را بهکلی پاک کنند...».
اصفهانیالاصل
سیدمحمد حسینیبهشتی به تاریخ دوم آبان 1307 در لنبان اصفهان، منطقهای قدیمی که از مرکز اصفهان فاصله دارد، به دنیا آمد. قبل و بعد از انقلاب در قابهای مختلفی قرار گرفت اما شهادتش انگار نامش را با مسند قضا و قضاوت پیوند زد. درباره بهشتی حرفوحدیثهای زیادی هم زدند؛ اینکه ثروتمند است و ملاکزاده، در شمال تهران خانه دارد، انحصارطلب است و مخالفان را حذف میکند و البته همسر آلمانی دارد. یکبار برای اینکه این شایعه را تکذیب کند، همسرش را به جبههها برد؛ ظاهرا چند جلسه هم در زینبیه اهواز برای خانمها سخنرانی کرد اما باز هم دامنه شایعهها پایانی نداشت. به تاریخ امروز، 37 سال است که در آن حادثه به شهادت رسیده است، درحالیکه دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود؛ تشکیلاتی که معتقد بود باید معبد او باشد.