روزنامه ایران: شریعتی برای بسیاری از ما نقش پدر فکری را دارد و ما نزد او تلمذ کردهایم و از او اندیشیدن و نگاه نقادانه و عمق فکر را آموختهایم. شریعتی شاید جزو نخستین روشنفکرانی است که در ایران و برای ایران اندیشید و سعی کرد فراتر از قالب فکری خود، قالبی گذارد و با نگاه ترکیبی و خلاقانه به میراث فکری ایران و اسلام و جهان پرداخت و توانست سنتزهای جالبی در زمینههای مختلف عرضه کند. اما همیشه در داستان پدر و پسر قدری عصیان هم هست؛ همان کاری که شریعتی نسبت به نسلهای قبلی و پدران فکری خود کرد و از فرزندان خود نیز این انتظار را داشته است.
فرزندان شریعتی تنها محدود به فرزندان بیولوژیک او نمیشود؛ بلکه شامل همه ما میشود که بتوانیم گفتوگوی نقادانهای را پیش ببریم. شریعتی در الگویی که ارائه داد 50 درصد به «امر اجتماعی» توجه کرده است اما در 50 درصد دیگر از «امر اجتماعی» تا حدی غفلت کرده است. اگر قرار است «گرایش نوشریعتی» وجود داشته باشد طرفداران این گرایش باید توجه خود را به «امر اجتماعی» کامل کنند. منظور از «امر اجتماعی» مناسباتی است که بالفعل و بهطور خاص در ایران وجود دارد و زندگی ما را شکل میدهد. شرایط کنونی ما «استمرار در امر اجتماعی» را میطلبد.
امروزه امر اجتماعی معلق شده است؛ هم از طرف انقلابیون، هم از سوی اپوزیسیون «امر اجتماعی» به حاشیه رفته است که دلایل متعدد دارد. یک دلیلش این است که در سنت مبارزه سیاسی ما تفکیک «امر سیاسی» از «امر اجتماعی» وجود نداشته است. در حالی که اگر مبارزه انجام میدهیم باید در قلمرو «امر سیاسی» باشد نه قلمرو «امر اجتماعی»؛ باید برای «امر اجتماعی» حرمتی قائل شویم و در عین حال مبارزه هم کنیم.
این در حالی است که همیشه مبارزه کردن برای ما به این معنی بوده که کل افق زندگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را دگرگون کنیم و حتی در مواردی تا اعماق وجود افراد برویم تا آن را هم دگرگون کنیم. شاید تنها در سنت ما باشد که انقلاب معانی عجیب و غریبی یافته است. به تعبیری وقتی ما دعوای سیاسی میکنیم در عین حال دعوای اجتماعی و فرهنگی هم میکنیم حتی در لایههای وجودی هم دعوا ایجاد میکنیم و این امر از ناتوانی ما نشأت میگیرد. پس ضرورت دارد از این مرحله عبور کنیم و مبارزه را به «امر سیاسی» محدود کنیم و به نحوی با «امر اجتماعی» هم پیوند برقرار کنیم.
بهنظر میرسد شریعتی در مرحلهای که میخواهد انقلاب را آسیبشناسی کند که «چرا انقلاب لازم است» در این مرحله به «امر اجتماعی» توجه میکند ولی در مرحلهای که میخواهد «استراتژی تغییر» را بگوید به «امر اجتماعی» بیتوجه میشود و استراتژی تغییر را در زمینه انسانشناسی جستوجو میکند! به عبات دیگر، شریعتی مشکلات را «جامعهشناسی» و راهحلها را «انسانشناسی» میبیند از همین رو است که وقتی صحبت از راهحل میکند بیشتر به «انسانها» توجه دارد. در تجربه ایران تعلیق «امر اجتماعی» را میتوان بارها دید. یک راه تعلیق «امر اجتماعی» این است که ایدئولوژی را مطرح کنیم که «غیر تاریخی» باشد. ایدئولوژی که «تاریخی» است دعوای سیاسی را مطرح میکند
و در برابر آن هم برنامههایی برای ارائه دارد. اما ایدئولوژی که «غیر تاریخی» است اساساً به وضع موجود توجهی ندارد و حتی خواهان تغییر وضع موجود هم نیست؛ بیش از اینکه بخواهد وضع موجود را تغییر دهد بهدنبال «اتوپیا» است که آن اتوپی هم از این «وضعیت غیر تاریخی» نشأت گرفته است. وقتی قرار است جامعه مناسبی تحقق یابد که ممکن است مدینه فاضله، امت یا جامعه سوسیالیستی و... باشد؛ به این معنا که قرار نیست در این جامعه خاص که موجود است تغییر خاصی ایجاد شود، بلکه قرار است چیز دیگری در آن تحقق پیدا کند که این امر دعوا را غیرتاریخی میکند. یعنی مثلاً در سال 1350 دعوای رژیم و مردم را تبدیل به دعوای هابیل و قابیل میکند
و این دعوا ممکن است از حرکت روح به معنای هگلی خودش باشد که دارد دگرگونی ایجاد میکند. یعنی بر دعواهای ملموس عناوینی میگذارد که باعث میشود از «امر اجتماعی» فاصله بگیریم؛ یعنی بر مبانی دیگری بایستید تا از آنجا بخواهید جامعه را ببینید. شریعتی «امر اجتماعی» را آنجا به رسمیت میشناسد که میخواهد نقاط اسارت را پیدا کند. جامعهشناسی بهشما کمک میکند نقاط اسارت را پیدا کنید؛ از خودبیگانگی انسان در برابر کار، مذهب، ملیت و هویت. شاه کلید واژه شریعتی «از خودبیگانگی» بود که همه جا آن را جستوجو میکند. جامعهشناسی زندان انسان را به انسان نشان میدهد و نشان میدهد کجا در برابر آنها مقاومت میشود. از نظر شریعتی، جامعهشناسی، بیان مشکل است.
جامعه نجات بخش نیست بلکه اسیرکننده است و این نگاه 50 درصدی شریعتی نسبت به «امر اجتماعی» است؛ موقعی که از «امر اجتماعی» صحبت میکند میگوید این امر اجتماعی چه بد است. اما وقتی میخواهد شما را آزاد کند از انقلاب وجودی و تغییر ذاتی و انقلاب جوهری صحبت میکند؛ اینجا میبینید راهحلهایش بیش از اینکه جامعهشناختی باشد، انسانشناختی است. تعارض بین مشکلات جامعهشناسی و راهحل انسانشناختی چیزهایی است که باید در «نو شریعتی» از آن احتراز کرد. حال که بسیاری از راهحلها میتواند در «شناخت جامعه» باشد بسیاری از روشنفکران ما نمیدانند در کدام جامعه زندگی میکنند؛ هم کسانی که در ایران هستند و هم کسانی که در خارج از کشور زندگی میکنند.
سرنوشت تاریخی ما چنین بوده است که بر اثر سنت فرهنگی عمیق و طولانی که عمدتاً جنبه وجودی داشته است، باعث شده که راهحل مسائل اجتماعی را در «ایجاد انقلاب ذهنی در افراد» میدانیم. در حالی که راهحل مسائل اجتماعی، خودشان باید «اجتماعی» باشند. این تغییر نگرشی است که به آن نیاز داریم تا نسبت به «امر اجتماعی» حس مراقبت پیدا کنیم؛ یعنی مراقب آنچه داریم، باشیم و آن را بهبود ببخشیم. در حالی که بازتاب اجتماعی نگرش مبتنی به «انقلاب ذهنی» در درون وجدان ما «انفجار اجتماعی» است؛ یعنی از دست رفتن همه چیز و باز از صفر شروع کردن. دقیقاً آنچه تاریخ ما بارها آن را تجریه
کرده است.
*گزیدهای از سخنرانی مرحوم دکتر سید محمدامین قانعیراد در همایش «اکنون ما و شریعتی» که 29 خرداد ماه 96 در دانشگاه تربیت مدرس ارائه شد.