روزنامه فرهیختگان: «تیتراژ یکی از سریالهای ماه رمضان سیما با صدای همکار خوانندههای ضدانقلاب و ترانهسرای فتنه ساخته شد!» این تیتری بود که یکی از روزنامهها درباره همکاری روزبه بمانی با سریال «سرّ دلبران» کار کرد. روزبه بمانی کیست؟ یک ترانهسرای حرفهای و مسلط به فرم و محتوا که در سابقه کاریاش همکاری با خوانندگان متعددی دیده میشود که برخی از آنها در ایران مجوز فعالیت ندارند؛ حال شاید این سوال مطرح شود که نسخه تجویزی برخی برای مواجهه با چنین افرادی چیست؟ احتمالا یک جواب سنتی و کلاسیک این است که فارغ از محتوایی که فرد قرار است به شما ارائه دهد نباید کسی به او نزدیک شود، چون حتما فرجام چنین همکاریای بهنفع انقلاب نخواهد بود. برعکس این دستفرمان، اما آهنگ «سرّ دلبران» با نام «خرقه» منتشر شد. روزبه بمانی شعری را سروده بود که به نظر خیلی از اهالی رسانه و فرهنگ بسیار خوش آمد. بمانی در شعرش با لحن هنرمندانهای به ریا و تزویر تاخته بود؛ از آنها که جامه پیامبر را دکان کردهاند، انتقاد کرد و نهیب زد که این لباسها مسئولیت آدم را بیشتر میکند نه ارزش و جایگاه آدمیزاد را. انتشار این قطعه همزمان شد با کلی تعریف و تمجید عوام و خواص؛ حتی در سفری که عوامل فیلم به شهر مقدس قم داشتند، در نشست نقد و بررسی که با حضور اهل فضل و علما برگزار شد، بسیاری از این قطعه تعریف و تمجید کردند و این نحوه برخورد با پدیده ریا و تزویر را بسیار پسندیده و هوشمندانه دانستند. چه کسانی؟ روحانیون؛ کسانی که از قضا شاید احتمال ناراحتشدن و آشفتگیشان از این قطعه میرفت، با آغوش باز استقبال کردند و از این کار تعریف کردند. اعزهای که به «خرقه» لطف داشتند البته شاید نمیدانستند صاحب اثر کیست. آنها «ما قال» را دیده بودند نه «من قال» را. شما، اما فراموش نکنید چه کسی شاعر این اشعار پرتعریف و تمجید بود: روزبه بمانی؛ کسی که پیشتر توسط برخی دلسوزان (هرچند با رفتارشان موافق نیستم، ولی به دلسوزیشان شهادت میدهم) آنطور که ذکرش رفت از خجالتش درآمده بودند! یعنی اگر قرار به آن خلقوخو بود اصلا نباید این قطعه تولید میشد، چه رسد به اینکه منتشر شود و اینقدر مورد استقبال قرار گیرد.
مسعود شجاعی را همه ما میشناسیم؛ بازیکنی که برخی مواضع و رویکردهای چند سال اخیرش مانند بازی با تیم اسرائیلی یا استدلالش درخصوص ساختن عتبات هیچ سنخیتی با تفکر مذهبی و انقلابی ندارد. با چنین فردی چه باید کرد؟ آیا هیچ فرد حزباللهی و ارزشی نباید با او همکلام شود و از دغدغههایش بگوید؟ باید در گفتگو را بست و با ادبیات ناسزا او را نواخت؟ یا میتوان مثل بچههای بسیج خوزستان با او وارد تعامل شد و ضمن حفظ مواضع و دیدگاهها، از دغدغههای مشترک گفت؟
این وسط، اما بروبچههای بسیج دانشگاه چمران اهواز نامه میزنند که آقای شجاعی! شما که دلسوز وضع منطقه هستید بیایید در اردوی جهادی این مناطق همراه ما شوید و شجاعی هم میپذیرد و نهتنها خودش میآید و برای کمک به هموطنانش بشکه آب به دوش میگیرد، بلکه کلی پول هم از بچههای تیمملی جمع میکند که قدمی برای آسایش رنجدیدههای خوزستانی برداشته باشد. اما قدمی عقب بگذارید: شجاعی که بود؟ کسی که متهم به توهین به امامحسین (ع) است؛ و چه کسانی به او نامه محترمانه زدند؟ بچههای بسیجی که خیلی وقتها تندروترین آدمهای روی زمین به حساب میآیند! بله. روی کاغذ نتیجه برخورد این دو فرهنگ باید جنگ، فحاشی و خونریزی بشود، ولی پای احترام که وسط میآید نتیجهاش میشود شکستهشدن تمام این کلیشههای خودساخته ما؛ و شجاعی دستبهدست بچههای بسیج میگذارد و چفیه بر گردن میاندازد و خودخواسته به گلزار شهدای خرمشهر میرود.
«اوج» و بچههای بسیج کار عجیبی نکردند. فقط گفتگو کردند و احترام گذاشتند. آن هم دقیقا در کوران توهین و فریاد و تشویش جماعتی که به معجزه گفتگو باور نداشتند. نتیجه این گفتگو، اما همه آنها را که داشتند فریاد میکشیدند به فکر واداشت. حالا بماند که بعضیها خیال میکنند که مسعود شجاعی الان باید یک پست بگذارد و لابد زیرش بنویسد جانم فدای اصولگرایان و فلان و بهمان؛ یا روزبه بمانی دیگر هیچوقت نباید جواب سلام همکاران سابقش را بدهد، ولی اهل نظر میدانند که اینچنین شعر گفتن بمانی چه معانی فرامتنی دارد یا جهادیشدن شجاعی چه تاثیرات عمیقی میگذارد و آینده این راه میتواند چطور شود.
عقلای دهر میدانند که احترام، زمینهساز تغییر است و گفتگو آغاز راه احترام.
کمی صبر، کمی احترام، کمی لبخند، کمی گفتگو؛ فقط همین.