«قدیما تازه بعد از شام، به شبنشینی میرفتیم و تا پاسی از شب رو خوش میگذروندیم. اصلا کسی حواسش به ساعت نبود. دائما گل میگفتیم و گل میشنفتیم.
به گزارش به نقل از آرمان، به خودمون هم که میاومدیم، میدیدیم؛ای دل غافل نزدیک صبحه» این حرفها را بارها و بارها از بزرگترهایمان شنیدهایم. آنها اگر امکانات نداشتند، دلشان خوش بود. اما حالا چی! نه تنها رفت و آمدهایمان کم شده و همه به نوعی درگیر کار خود هستیم، بلکه تا به خودمان هم میآییم، شهر در خاموشی فرو میرود. شهری که انگار بعد از ساعت 12 شب نبضش نمیزند و هر چه هست صدای سوت و کوری است که فضا را پر میکند.
کابوس رستورانها و کافههای شهر دقیقا از زمانی شروع میشود که آنها مجبورند چشمهایشان را بر هم بگذارند. در واقع اگر بگوییم که شبهای پایتخت به اسارت گرفته شدهاند، بیراه نگفتیم، چرا که شبها میتوانند خاطرهساز باشند، اما هاله سیاهی آنها را فرا میگیرد.