گروه جهاد و مقاومت مشرق - این روزها که اخبار مربوط به راهپیمایی مارش میرا (صلح) در بوسنی و هرزگوین گرم است و تعدادی از جوانان ایرانی به این کشور رفته اند تا ضمن شرکت رد این راهپیمایی 3 روزه، شهیدان تازه تفحص شده بوسنیایی را در قبرستان پوتوچاری به خاک بسپارند، انتشارات شهید کاظمی قم نیز کتاب جدیدی را با این موضوع روانه بازار کرده است.
«نبرد برای سارایوو» را کریم لوچارویچ نوشته که از فرماندهان مقاومت سارایوو در روزهای سخت جنگ در سالهای 1992 تا 1995 بوده است. دقت نظر و قدرت تصمیم گیری در لحظه او تاثیر بسزایی در نتایج و سدنوشت دفاع از شهر داشته است.
درباره بوسنی و کشتار مسلمانان بیشتر بخوانیم:
این کتاب را سعید عابدپور ترجمه و مهدی قزلی، بازنویسی کرده است.
انتشارات شهید کاظمی که سعی دارد کتاب ها را با قیمت ناسب در اختیار مخاطبان قرار دهد، این کتاب را در 208صفحه با قیمت 11000 تومان عرضه کرده است.
در کتاب های مختلفی که اخیرا با این موضوع منتشر شده، رد پای سربرنیتسا و روستای پوتوچاری بیشتر از هر جای دیگری به چشم می خورد اما سارایوو هم از جمله شهرهایی است که قوای مختلف یوگسلاوی و صرب ها به آن حمله کردند تا بابودش کنند اما 1417 روز مقاومت کرد و همچنان صدای اذان از مأذنه هایش به گوش می رسد.
آنچه در ادامه می خوانید، بخش کوتاهی از این کتاب است:
چتنیک ها به سرعت شهر را از همه طرف خمپاره باران کردند. در این زمان داخل شهر روگاتیسو، برخی از افراد شهر و بیشتر مسن ها با چتنیک ها مذاکره می کردند تا در صورت تسلیم از شهر خارج شوند.
توضیحی درباره چتنیک ها: { چتنیک ها تعدادی دزد و ولگرد خیابانی بودند که در زمان پادشاهی اول در یوگسلاوی سابق به صورت ارتشی نامنظم برای کمک به دستگاه حکومت درآمدند. در ششم آوریل 1941 میلادی، شاه فرار کرد و سرکردههای حکومت به قتل رسیدند، ولی ارتش شکست خورده شاه باقی ماند. پس از آن، در کمتر از شش روز تمامی یوگسلاوی به تصرف ارتش نازی آلمان درآمد. در همین زمان، در ازان میخانیلوچ، ارتش شکست خورده شاه را جمعآوری کرد و با بی رحمی به همدستی آلمانها شتافت. از آن زمان، این گروه نام «چتنیکها» را بر خود گذاشتند و غارتگری و کشتار را به نهایت رساندند. }
چتنیک ها فقط به تپه لیون دسترسی نداشتند؛ این تپه در دست نیروهای الویر بود. خمپاره ها، شهر را بی رحمانه درو می کردند و جای امنی برای مخفی شدن نبود. کسی در بین چتنیک ها نبود تا بتوان با او صحبت کرد. همه دیوانه وار رفتار می کردند. مردم روگاتیسو فکر می کردند در جنگل جایشان امن خواهد بود. در عرض یک روز بیش از سه هزار زن و بچه در جنگل مخفی شدند.
فردای آن روز، چتنیک ها با خمپاره جنگل را زیر آتش گرفتند. زنها و بچه ها بدون آن که فکر کنند، به سمت قلب جنگل رفتند.
وقتی چتنیک ها از حمله به جنگل دست کشیدند، دوباره عده ای از روشنفکران و پیران شهر رفتند تا با صربها مذاکره کنند. مذاکره به ساعت ده صبح موکول شد و قبل از آن چتنیک ها، ساعت نه صبح با خمپاره به جنگل حمله کردند. تعداد زخمی ها زیاد بود. مردم فکر می کردند به خاطر مذاکره، چتنیک ها دست از خمپاره باران زن ها و کودکان می کشند؛ اما این هم فریب چتنیک ها بود.
الویر گفت: «این پیرمردها همه چیز می خواهند؛ فقط نمی خواهند از خودشان دفاع کنند. چتنیک ها ما را نمی خواهند. به آنها دستور داده شده همه ما را بکشند و آنها بر این کار اصرار دارند. آنها از هر نوع فرصت گفت وگو و مذاکره برای کشتن ما استفاده می کنند. آنها خیلی قوی تر از ما هستند؛ اگر تسلیم بشویم ما را می کشند؛ ولی اگر با آنها بجنگیم شاید زنده بمانیم. راه دیگری نداریم؛ فقط مبارزه. نباید پیر و با تجربه باشی که چنین فکر کنی.»
برخی «چند دقیقه با کتاب»های مختلف را اینجا بخوانید:
فردا چتنیک ها، با خمپاره مناره مسجد را تخریب کردند. رزمندگان الویر، مواد منفجره زیر مناره تخریب شده قرار دادند. می خواستند از چتنیک ها انتقام بگیرند. هر روز از کنار مسجد یک نفربر زرهی رد می شد. چتنیک ها از داخل نفربر به خانه ها و ساختمان های اطراف شلیک می کردند. وقتی نفربر به سمت مسجد آمد، رزمندگان مواد منفجره را فعال کردند. نفربر با آتش بزرگی شعله ور شد. چتنیک ها خواستند از نفربر بیرون بیایند؛ ولی نیروهای الویر با مسلسل های شان اجازه خروج چتنیک ها را ندادند و آنها همراه نفربر سوختند.
فردای آن روز، نفربر دیگری به سمت مسجد آمد. دیگر مواد منفجرهای در کار نبود. لونگی یک بمب دستی برداشت و به سمت جاده رفت. وقتی به نزدیکی مسجد رسید، خوابید روی زمین و منتظر شد. رزمندگان کناری ایستاده بودند و از رفتار لونگی تعجب کردند.
الویر به او گفت: «شاید خطا کنی، فقط یک بمب داری!»
- بگذار نفربر از روی من رد بشود، من از اینجا نمی روم!
نیروهای الویر رفتند بالای مسجد و بطری های کوکتل مولوتف را آماده کردند. می خواستند اگر لونگی خطا کرد، روی نفربر بیاندازند. اینجوری می توانستند او را نجات بدهند. هرچند نفربر مشتعل می توانست برای لونگی هم خطرناک باشد.
صدای نفربر زرهی آمد. با سرعت زیاد به سمت مسجد می آمد. وقتی راننده نفربر به لونگی نگاه کرد که روی زمین خوابیده، سرعتش را کم کرد و خواست لونگی را نشان بگیرد؛ ولی لونگی توانست با زیرکی موقعیتش را عوض کند و بمب را روی نفربر بیندازد.
بمب خطا نرفت. نفربر در آتش سوخت، چتنیک ها نتوانستند یا نخواستند از نفربر بیرون بیایند.
همان شب، نیروهای الویر بالای تپه لیون دور هم جمع شدند. همه ساکت بودند. احساس می کردند تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده اند!...