آشنایی زن و مرد بیمار در آسایشگاه روانی یک سال پساز ازدواج عاشقانه با جنایتی تلخ پایان یافت. مرد جوان وقتی پساز ازدواج از رازهای پنهانی همسرش با خبر شد او را با ضربات چاقو به قتل رساند، اما ساعاتی بعد از جنایت با پای خود به اداره آگاهی رفت و تسلیم شد.
ساعت 12 ظهر 20 تیر بود که در بوستانی نزدیک دادگاه خانواده اسلامشهر دست به جنایت زد و همسرش را به قتل رساند. بلافاصله فرار کرد، اما پشیمان شد و حالا مقابل بازپرس شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران نشسته تا جزئیات این جنایت را بیان کند.
آشنایی در آسایشگاه روانی
پشیمانی از چهرهاش و اشکهایی که گاه و بیگاه از چشمهایش سرازیر میشود به وضوح مشخص است. 27 سال دارد. دوبار ازدواج کرده و به اتهام قتل همسر دومش که مدعی است عاشقانه دوستش داشته بازداشت شده است.
با بهار چطور آشنا شدی؟
دو سال قبل به خاطر بیماری روانی در آسایشگاه بستری شدم. زمانی که برای هواخوری به حیاط آسایشگاه میرفتم بهار را دیدم او هم یکی از بیماران آنجا بود. از همان لحظه اول عاشق بهار شدم و دل به او بستم. آنقدر که به خاطرش از همسرم جدا شدم.
مگر همسر اولت مشکلی داشت؟
اصلاً، عاشقانه مرا دوست داشت و زمانی هم که دید من مریض هستم مرا به آسایشگاه برد تا بهبود یابم. اما عشق به بهار باعث شد تا دیگر او را نخواهم و طلاقش دهم. وقتی از آسایشگاه ترخیص شدیم ارتباطمان ادامه داشت تا اینکه تصمیم گرفتم همسرم را طلاق دهم و با بهار ازدواج کنم.
همسرت هم موافقت کرد؟
چارهای نداشت، من نمیخواستم با او زندگی کنم. از 315 سکه مهریه 50 سکه به او دادم و طلاق گرفت. بعد از رفتن همسر اولم رابطهام با بهار بیشتر شد و یک سال قبل با او ازدواج کردم.
چرا او را به قتل رساندی؟
هنوز مدتی از زندگیمان نگذشته بود که یکی از دوستان بهار راز بزرگی را از زندگی او برملا کرد. بهار 4 بار ازدواج کرده بود و به من گفته بود که دوبار ازدواج کرده است. از این موضوع خیلی ناراحت شدم و بعد از آن هم رفتارهای عجیب بهار شروع شد. یک هفته یک هفته خانه را بیدلیل ترک میکرد و بعد هم پیام میداد که پشیمان شده و به خانه برمی گشت. من بهار را به قدری دوست داشتم که هر بار او را میبخشیدم. تا اینکه آخرین بار باز هم باهم دعوایمان شد و او از خانه رفت.
آخرین بار کی بود؟
یک هفته قبل از قتل بود. باهم سر همین مسائل درگیر شدیم، او وضع روحی خوبی نداشت. بارها خودزنی و خودکشی کرده بود. حتی شیشه هم مصرف میکرد. آن روز هم چاقو آشپزخانه را برداشت و چند ضربه به خودش زد. بعد هم فرار کرد. برای پیدا کردنش به خیلی جاها سر زدم، ولی اثری از او نبود.
چطوری پیدایش کردی؟
بعد از یک هفته خودش تماس گرفت و گفت: میخواهد طلاق بگیرد. چهارشنبه 20 تیر دادگاه خانواده اسلامشهر محل قرارمان بود. صبح به همراه مادر و دخترم که از همسر اولم است سوار بر خودروی 207ام به آنجا رفتیم. از بهار خبری نبود به او زنگ زدم و گفت: در راه است. اما هنگامی که داشت با من صحبت میکرد صدای مردی را شنیدم که فوراً قطع کرد تا من صدا را نشنوم. بعد از یک ساعت هم که آمد با یک مرد بود، از دور که مرا دید از مرد جوان دور شد و به من گفت که راننده آژانس است.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
قاضی گفت: به دفتر خانه بروید و خواستههای همسرتان را ثبت کنید بعد هم به دادگاه بیایید تا طلاق توافقی انجام شود. بهار زودتر از من از دادگاه بیرون آمد و من و مادرو دخترم باهم از دادگاه بیرون آمدیم. در راه پارکی قرار داشت و از او خواستم که 10 دقیقه با هم صحبت کنیم.
داخل پارک داشتیم صحبت میکردیم که یک دفعه شروع به داد و فریاد کرد و گفت: میخواهد طلاق بگیرد. بعد هم چاقویی که آن روز داخل خانه با آن اقدام به خودزنی کرده بود را از کیفش درآورد و روی گردنش گذاشت. سعی کردم او را از تصمیمی که گرفته منصرف کنم که در همین میان پیرزنی از آنجا رد شد. پیرزن با دیدن صحنه گفت: زمانه عوض شده است و زنها چاقو دستشان میگیرند. این حرف باعث شد تا بهار توجهاش به سمت او جلب شود.
من هم چاقو را از او گرفتم و چند ضربه به بهار زدم. مردم اطرافمان جمع شده بودند و فیلم میگرفتند. من هم سوار ماشینم شدم و از آنجا فرار کردم. در بین راه چاقو را بیرون انداختم و راهی تهران شدم و شب را هم داخل ماشینم خوابیدم. اما عذاب وجدان داشتم به مادرم تلفن کردم او هم گفت: خودت را معرفی کن.
شغلت چیست؟
«من بیکارم. دو سال قبل حکم مهجوریتم را گرفتم و دولت ماهی یک میلیون تومان به من حقوق میدهد. البته مادرم نیز کمک مالی میکند و وضع مالیام بد نیست.» از آنجایی که جنایت در اسلامشهر رخ داده بود بازپرس محسن مدیرروستا پس از بازجویی، قرار عدم صلاحیت صادر کرد و متهم برای ادامه تحقیقات به دادسرای اسلامشهر منتقل شد.
منبع: روزنامه ایران