روز پنجم جشنواره فیلم فجر در سینمای رسانهها با نمایش یک مستند و چهار فیلم داستانی ادامه پیدا کرد. مستند «رییس الوزرا» درباره عملکرد قوامالسلطنه در دوران بحران جدایی آذربایجان از ایران بود و فیلم تلخ و تاریک «بدون تاریخ بدون امضا» از وحید جلیلوند، فیلم هشتاد و هشتی «ماه گرفتگی» ساخته مسعود اطیابی و دوستان، فیلم غریب «انزوا» به کارگردانی مرتضی علی عباس میرزایی و در آخر فیلم زنانه و یکنواخت و آرام «مادری» اولین ساخته رقیه توکلی فیلمهای پنچشنبه بودند.
مساله مرگ کودکان
«بدون تاریخ، بدون امضا» سومین فیلم جشنواره امسال درباره مرگ کودکان است. سینمای ایران یک سال دنبال اختلافات خانوادگی میرود، یک سال خیانت زوجها و مثل اینکه امسال تم جشنواره مرگ کودکان است. که تم چندان جذابی هم نیست!
«بدون تاریخ، بدون امضا» اما برخلاف دو فیلم قبلی با همین تم «ماجان» و «تابستان داغ» فیلم محکمی است. اینجا هم یک زوج تحصیلکرده و احتمالا مرفه داریم که دکترهای پزشک قانونی تهران هستند (چه شغل ناخوشایندی میتواند باشد!) و یک زوج فقیر و احتمالا کمسواد در حاشیه شهر که فرزندشان در همان ابتدای فیلم به خاطر بوتولیسم ناشی از مصرف گوشت فاسد فوت میکند. دکتر پزشکی قانونی اما شب قبل با همین خانواده تصادف کرده و شک دارد شاید علت فوت بچه جابجایی مهره گردن نشی از تصادف باشد. اینجا هم مثل تابستان داغ و جدایی نادر از سیمین رودررویی دو خانواده از طبقه بالا و پایین را داریم اما نکته اصلی فیلم وجدان معذب مرد طبقه بالاست.
در نشست مطبوعاتی فیلم همین موضوع هم پرسیده شد. جلیلوند در جواب اینکه چرا این همه فیلمها و فیلم او درباره مرگ بچهها ساخته شدهاند گفت پدرم یک فرزند مرده داشت و رنج او مشوق من در ساخت این فیلم بود. در این نشست وحید جلیلوند گفت به خاطر این فیلم تحقیقات زیادی در کشتارگاهها داشتند و توصیه میکند مردم اصلا مرغ نخورند. یکی دیگر از نکات موردتوجه در این فیلم این بود که احسان علیخانی مجری برنامه پربیننده ماه عسل تلویزیون تهیهکننده آن بود.
فتنه
حاشیه اصلی روز پنجم جشنواره در سالن و نشست مطبوعاتی فیلم «ماه گرفتگی» بود. فیلمی که درباره وقایع سیاسی سال این چند ساله اخیر ساخته شده است. فیلم البته نسبت به فیلم هایی مثل «پایان نامه» و «قلادههای طلا» برای مسالهدارهای آن سال کمتر برخورنده است اما دوز موذیگریاش حسابی بالاست!
در جلسه بعد از فیلم یکی از خبرنگاران از کارگردان پرسید فکر میکند در کدام شاخه ممکن است سیمرغ بگیرد و وسط پاسخ کارگردان توی حرفش پرید و گفت منظور من این بود که واقعا فکر میکنید چیز خوبی هم در فیلم داشتید؟؟ این شمایی کلی از جو نشست مطبوعاتی فیلم است!
اطیابی درباره فضای زندان اوین در فیلمش گفت:
«آن چیزی که من در زندان نشان دادم سردتر و بدتر از زندان است. فضای واقعی زندان اوین گرمتر و صمیمیتر است. حتی وقتی با رییس زندان اوین صحبت میکردیم من به ایشان گفتم که اتاقهای بازجویی شما شیک است و به درد کار من نمیخورد. پیشنهاد میکنم که همه دوستان یک اجازه کلی بگیرند و بازدیدی از هفت قسمت زندان اوین داشته باشند تا حرف من ثابت شود.»
از کامبیر دیرباز هم دوبار پرسیده شده چرا بازی در این چنین فیلمی را قبول کرده و دیرباز جواب داد:
«صادقانه بگویم که نگرانیهایی بود چون برای چند نفر از همکارانم اتفاقهای خوبی نیفتاد. نمونهاش را در فیلمهایی چون «پایان نامه» و «قلادههای طلا» میتوانید ببینید اما من به این معتقدم که فرق بفرما، بشین و بتمرگ یکی است و مطمئن بودم آقای اطیابی حتی بشین هم نمیگوید و نوع ادبیات ایشان بفرماست. اگر جز آقای اطیابی هرکس دیگری این پیشنهاد را میداد بیشتر تحقیق میکردم. ما در مملکتی زندگی میکنیم که بازیگر نقش شمر را با چوب میزنند اما آن عزیزی که لباس قرمز میپوشد و نقش شمر را بازی میکند نیت دیگری دارد و با همه وجود در آن تعزیه حاضر میشود.»
آیا این جمله به این معناست که کامبیز دیرباز نقشش به عنوان مامور امنیتی مهم تر از سایر نقش هایش میداند؟!
وجود یک دوربین مشکوک هم رو به خبرنگاران بحث و دلخوری زیادی تولید کرد. هرچند بعدا مشخص شد این دوربین، دوربین 360 درجه برنامه کافه آپارات بوده است که از بد حادثه اولین بار در این فیلم مشکوک روی میز قرار گرفته! این هم از شانس آپاراتیها.
انزوا، یک «فیلمبد» به تمام معنا
انزوا واقعا باورنکردنی است. داستان ساده مردی که به خاطر فوت همسرش از زندان مرخصی گرفته و در این مدت باید سرپناهی برای بچههایش پیدا کند را با موسیقی متنی شبیه موسیقی مجموعه فیلمهای بورن همراه میکند و دغدغه کیمیاییوارش را با پرداختی بصری شبیه کارهای زوج کیوان علیمحمدی و امید بنکدار!
تماشای جامپکاتهای فراوان روی دیالوگهای ناصحانه مهران رجبی خیلی دیدنی است. جلوههای صوتی بعد از دیالوگ ساده پسر شش ساله «من ماست میخوام» طوری است که تصور میکنی بعد از این دیالوگ مریخیها به زمین حمله میکنند! یک زی مووی تمام عیار!
«مادری»، فیلم زنانهای آرام
در «مادری» دو خواهر برای زندگی به یزد رفتهاند. یکی از خواهرها شوهرش را دوست ندارد و شوهرش رنج میکشد. یکی دیگر از خواهرها مردی را دوست دارد که در فیلم او را نمیبینیم و مرد دیگر او را دوست ندارد و خواهر رنج میکشد. حضور یزد در فیلم کمرنگ است و فقط مثل تزیینی برای زیبا کردن قابها و لهجههای گاهگاهی گوشنواز عمل میکند. پس فیلمساز چرا به یزد رفته؟ شاید یک دلیل اقتصادی در بین باشد. البته خود رقیه توکلی کارگردان در پاسخ به این ابهام گفته است: «من یزدی هستم و تمام فیلمهای کوتاهم را در شهر یزد ساختم. اگر من در شهرم فیلم نسازم، چه کسی میخواهد فیلم بسازد. در این فیلم درگیر جاذبههای توریستی شهر یزد نشدم و سعی کردم قصه را دنبال کنم.» اما مشخص نیست پس چرا بازیگرهای اصلی تهرانی هستند و حور همهشان در یزد بدون دلیل است.
اما ساخته شدن فیلم در یزد هیچ خوبی که نداشت، حداقل نماینده همیشه ساکت لیست امید در مجلس را به برج میلاد کشاند و چند عکسی گرفته شد. محمدرضا عارف که خودش یزدی است برای دیدن این فیلم به سینمای رسانهها یا همان کاخ جشنواره آمد. ابراهیم حاتمیکیا هم از میهمانان ویژه برای تماشای فیلم «بدون تاریخ بدون امضا» بود و وزیر ارشاد و رییس سازمان سینمایی هم برای «انزوا» به سالن آمدند. اخباری از اینکه فیلم را تا آخر تماشا کردند یا نه در در دست نیست!
Post Views:
214