به گزارش "ورزش سه" در حال و هوای جشن و پایکوبی فرانسوی ها که سرمستانه به استقبال قهرمانانشان می روند، مطبوعات فرانسه شروع به ارزیابی ابعاد مختلف این پیروزی و اثرات آن بر جامعه کرده اند.
*تاثیرات عمیق اجتماعی اولین مقام قهرمانی جهان(12 ژوئیه 1998)
جام جهانی 1998 در یک سرزمین فوتبال برگزار نشد چون در فرانسه به دلایلی که روزنامه لوموند برشمرده و پایین تر به آنها اشاره خواهیم کرد، "فوتبال ورزشی مردمی بود نه ورزش ملی".
تا قبل از این پیروزی، فوتبال مانند پرده ای جامعه مردان را از زنان فرانسه جدا می کرد، خانم ها علاقه ای به این بازی نشان نمی دادند و سهمشان در بین بینندگان مسابقات فوتبال قابل مقایسه با آقایان نبود. ولی صعود آبی ها به قله فوتبال جهان رکوردهای بینندگان تلویزیونی را شکست، حضور زنان در ورزشگاه ها افزایش یافت و دختر بچه ها مستقل از علاقه پدر یا مادر خود خواهان نام نویسی در کلاس های فوتبال شدند. دخترانی که از آنها به عنوان "دختران 12 ژوئیه" یاد می کنند.
همچنین در خصوص مسئله بی نهایت حساس مهاجران در جامعه فرانسه که یکی از موضوعات شکاف برانگیز در این کشور است، پیروزی تیم چند رنگه فرانسه، نمادی معرفی شد برای همزیستی، صلح اجتماعی و همگرایی برای پیشرفت پروژه های ملی. به عنوان نمونه از تاثیرات این پیروزی می توان به موضع گیری عجیب شارل پاسکوا یکی از ضد مهاجر ترین وزیرانی که تاریخ معاصر فرانسه به عنوان وزیر کشور شناخته، اشاره کرد که از دولت جدید خواسته بود "به همه مهاجران غیرقانونی در کشور اجازه اقامت داده شود".
فرانسه سال 1998 برای اولین بار شاهد ورود سیاسیون به فوتبال بود به نحوی که رئیس جمهور شیراک با نخست وزیرش ژوسپن از حزب رقیب برای حضور در رختکن بازیکنان قبل از شروع بازی، مسابقه می دادند. تلاش هایی که مقابل دوربین با پیراهن و شال آبی ها بی ثمر واقع نشد چون شاخص اعتماد عمومی هر دو به شکل ناباورانه ای در نظرسنجی ها بالا رفت. خلاصه کنیم: از آن تاریخ فوتبال دیگر در فرانسه به سادگی، یک ورزش محسوب نمی شود بلکه تبدیل به یک پدیده اجتماعی شده، قهرمانان جهان همه جا هستند، هم در صفحه های نشریه های مردمی و هم روی برچسب های ماست در فروشگاه ها.
اما آیا واقعا می توان گفت که با کسب دومین مقام قهرمانی، فرانسه در سال 2018 تبدیل به سرزمینی فوتبالی شده است؟
*لوموند: "و فرانسه تبدیل به یک سرزمین فوتبال شد".
روزنامه لوموند در تیتر امروزش به سوال ما، جوابی مثبت داده است: "و فرانسه تبدیل به یک سرزمین فوتبال شد". این روزنامه با ذکر خلاصه ای از تاریخ فوتبال فرانسه، نوعی عقده حقارت نسبت به این "بازی انگلیسی" را یادآوری می کند تا جایی که وقتی برای جایگزینی تیم های غایب در جام جهانی 1958 به برزیل دعوت شدند از "ترس شکست های تحقیرآمیز"، دوری راه و نداشتن بودجه کافی را بهانه کردند.
"کشور بارون دو کوبرتن(متولی بازی های المپیک مدرن)، بیشتر دوست داشت سازمان دهنده رقابت های ورزشی باشد، اصول جهان شمول مبارزه های ورزشی را به تصویب برساند، گاهی هم خودش شرکت کند ولی ایده پیروزی به نظرش غیرعاقلانه می رسید. فرانسه همیشه در سازماندهی رقابت ها نقش برجسته ای داشته است، ژول ریمه پایه گذار جام جهانی بود و یوفا جام ملت های اروپا و جام باشگاهی اروپا را نیز مدیون ایده و سازماندهی اولیه فرانسوی هاست".
لوموند از قول پل دیتشی پژوهشگر علوم سیاسی و متخصص فوتبال نوشته است: "فوتبال یک ورزش مردمی بود نه یک ورزش ملی. این را می توان از اسمش فهمید. ما همان اسم انگلیسی اش را حفظ کردیم در صورتی که به عنوان مثال آلمان ها به آن فوسبال و ایتالیایی ها کالچیو می گویند".
تیم ملی فرانسه با دوستاره شدن، خودش را از انگلیس و اسپانیا کَند و پایین تر از برزیل(5)، آلمان(4) و ایتالیا(4) وارد باشگاه دو قهرمانی ها شد و در کنار آرژانتین و اروگوئه قرار گرفت. جواشیم باربیه نویسنده کتاب "این کشور(فرانسه) که فوتبال را دوست ندارد" و به نظر می رسد تغییراتی در مواجهه جامعه فرانسه با فوتبال حس کرده است، بعد از درخشش نسل جدید آبی ها به لوموند گفته است: "برای من جالب است که رسانه های انگلیسی زبان تا این حد به اصلیت بازیکنان ما در این جام جهانی پرداختند. در صورتی که خودمان چنین برخوردی نداشتیم. انگار از نگاه آنها این تیم یک باند بیست و سه نفره است که هر کدامشان داستان فردی خودش را دارد".
لوموند در ادامه نوشته است: "از همه اینها که بگذریم شاید فرانسه تبدیل به یک سرزمین فوتبالی به سبک خودش شده باشد، رها شده از عقده های قدیمی، با حس لذت از لحظه حال مثل تصویر امانوئل مکرون که صادقانه بنجامن مندی و پل پوگبا را در آغوش می گیرد. یک دنیای جدید"
شکی نیست که امروز فرانسوی ها می توانند به خاطر پی ریزی برنامه گسترده آموزشی که از دهه هفتاد میلادی شروع شد به خودشان ببالند. یک سازمان دهی آموزشی که امروز هم با محصولاتی چون پوگبا و امباپه و جمعی از جوانان با استعداد که فرصت دعوت به تیم ملی را پیدا نکردند، کارآمدی خودش را ثابت کرده و موجب شده رویای تکرار قهرمانی در آینده نزدیک بیش از پیش در دسترس جلوه کند. خصوصا با بهره مندی از امباپه "این هیولای زودرس که در سال 2038 به سن 30 سالگی دیدیه دشانی خواهد رسید که به عنوان کاپیتان، اولین جام قهرمانی را بالای سر برد".
*قهر و آشتی های هواداران
با این حال حق داریم نتیجه گیری نهایی لوموند را خوشبینانه و متاثر از اتمسفر داغ قهرمانی تفسیر کنیم چون تصاویر توده های مردمی حاضر در بلوار شانزلیزه و دیگر میادین این کشور، به سختی می توانند این حقیقت را پنهان کنند که آمار متوسط تماشاگران فرانسوی حاضر در روسیه کمتر از 3000 نفر بود.
هنوز از قهر فرانسوی ها با خروس هایشان بعد از شکست در آفریقای جنوبی 2010 و یورو 2012 سال های زیادی نمی گذرد و حتی در روسیه نیز تا قبل از بازی با آرژانتین با وجود دو پیروزی و یک تساوی مقابل دانمارک با ذخیره ها، دیدیه دشان شدیدترین حملات را از سوی مطبوعات، در راس آن همین لوموند(!) و جمع کثیری از هواداران تحمل کرد(مثل امه ژاکه در مرحله گروهی 1998) و تنها پس از این پیروزی در مرحله یک هشتم نهایی مورد اقبال هواداران قرار گرفت.
تجربه نشان داده است بسیج عمومی برای آبی ها همواره بعد از کسب پیروزی های بزرگ شروع شده است. به عبارتی تب فوتبال ملی تنها زمانی به کشور ناپلئون سرایت می کند که آنها در چند قدمی کسب عنوان قهرمانی باشند. در حالی که مردمان سرزمین های فوتبالی چون آرژانتین و اروگوئه اینچنین نیستند، عمیقا با ریتم تیمشان زندگی می کنند که هر شکستی یک درام و هر پیروزی دلیلی برای امید به آینده ای بهتر است.
در بین 5 لیگ بزرگ اروپایی که به Big 5 معروفند، فرانسه تنها کشوری است که پایتختش تنها یک تیم در جدول دارد. آیا بعد از بیست سال فوتبال این کشور با جهش جدیدی روبرو شده و تاثیرات دومین قهرمانی به اندازه ای خواهد بود که از فرانسه، سرزمینی واقعا فوتبالی بسازد؟ جواب صحیح این پرسش را در آینده خواهیم فهمید.
شاهین اشکان
(عکس ها از امیرحسین خیرخواه)