«انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده» کتابی نوشته یووال نوح هراری است که برای اولین بار در سال 2015 منتشر شد و اخیرا نشر نو با ترجمه زهرا عالی آن را منتشر کرده است. کتاب انسان خداگونه در واقع ادامه کتاب پیشین همین نویسنده با نام «انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر» است که در سال 2014 انتشار یافت و به یکی از پرخوانندهترین کتابهای چند سال اخیر تبدیل شد.
هراری همچون کتاب پیشینش روایت تاریخ را با توصیف وقایع و تجربههای فردی انسانها و نیز موضوعات اخلاقی مرتبط با پژوهش تاریخی پیش میبرد. ولی «انسان خداگونه» بیشتر با قابلیتهایی سروکار دارد که انسانها در طول هستی خود کسب کردهاند و نیز تکاملشان به عنوان یک نوع برتر در جهان.
کتاب قابلیتهای کنونی نوع بشر و دستاوردها و تلاشهای او را توصیف میکند تا تصویری از آینده به دست دهد. در این کتاب بسیاری از مباحث فلسفی همچون تجربه انسانی، فردگرایی، عواطف انسانی، و آگاهی به بحث گذاشته شده است.
در قرن گذشته انسان کوشیده بر گرسنگی، طاعون و جنگ غلبه کند. پذیرش این نکته سخت است، ولی آنطور که هراری با سبک تجاریاش توضیح میدهد این موارد دیگر نیروهایی غیرقابل مهار نیستند و تبدیل شدهاند به موضوعات مدیریتپذیر. در نظر او، برای نخستینبار در تاریخ بشر، آدمیان از پرخوری میمیرند تا از کمخوری و کمبود غذا؛ ادعایی که با نگاهی به کشورهای جنوبی جهان و حتی اختلاف درآمدی در خود کشورهای شمالی، چندان معتبر به نظر نمیرسد. ادعای دیگر مناقشهانگیز او این است که برای نخستینبار آدمهای بیشتری در اثر خودکشی میمیرند تا اینکه در جنگ کشته شوند یا تروریستها و جنایتکاران پایان زندگیشان را رقم بزنند.
باز هم مشخص نیست این دعاوی برپایه کدام تحقیق علمی نگاشته شده است. کافی است در افغانستان، یمن، عراق، سوریه و بسیاری کشورهای دیگر به دنیا آمده باشید تا پیش از هرگونه فکرکردن به خودکشی کشته شوید.
پس چه چیزی جایگزین گرسنگی، طاعون و جنگ خواهد شد؟ ما خدایان خودخوانده زمین چه تقدیری برای خود رقم میزنیم و چه تکلیفی به دوش میکشیم؟ «انسان خداگونه» پروژهها، رؤیاها، و کابوسهایی را به تصویر میکشد که شکل و شمایل قرن بیستویکم را مشخص میکند. این کتاب سوالات بنیادی طرح میکند: از اینجا به کجا میرویم؟ و چگونه جهان شکننده را از قوای مخرب خویش در امان میداریم؟ این مرحله بعدی تکامل است: انسان خداگونه.
انسانها در قرن بیستویکم تلاش میکنند مبدل به خدایان شده و به مرگ و پیری غلبه کنند. انسان میکوشد حیوانات، گیاهان و حتی انسانهایی را براساس میل و آرزوهای خودش خلق کند. طبقه «بیخاصیتی» هم به وجود خواهد آمد که شامل میلیاردها انسان خواهد بود. نویسنده در این کتاب نیز کمابیش همان آرایی را پی میگیرد که در کتاب پیشین مطرح کرده است. تاریخ را از منظری کلان مینگرد، دورانهای تاریخی را میکاود و سه انقلاب کلی را در تاریخ بشر مشخص میکند. در دوره نخست، بشر در احاطه ذاتی برتر است که معیار خیر و شر محسوب میشود.
اما این ذات برتر نمیتواند بر بشر حکم براند مگر به واسطه نمایندگانی بر زمین. این نمایندگان بر اساس متون مقدس حیات و ممات آدمی را تفسیر و تعیین میکنند. گناه را تعریف میکنند، معصیت کار را در دنیا عقوبت میدهند و حکم عقوبت او در آخرت را نیز برایش تشریح میکنند. این انقلاب در واقع انقلاب علیه چندخدایی دوره پیشین بود.
با پیدایش اومانیسم، بشر بر آنچه خود بدان سلطنت بخشیده بود میشورد و فرمانروای عالم و فرمانروای خود میشود. البته چنین نیست که مشروعیت آن ذات برتر یکسره و در ذهن همه آدمیان به یکسان منقضی شود. متدینان هرگز سلطنت مطلق انسان را باور نکردند، اما زمانه یکسر تغییر کرده بود.
انسان خود را تعریف کرد، نظام ایستای پیشین را منقضی کرد، باور به خدای یگانه را به حوزه شخصی راند، و نظام نوینی بر اساس محوریت انسان بنا کرد. در این دوران، که کمابیش هنوز بر دوام است سه ایدئولوژی سر برآورد: سرمایهداری، سوسیالیسم و فاشیسم. جریان غالب، اما همواره سرمایهداری لیبرالیستی بود که پس از پایان جنگ جهانی دوم به حرکت ادامه داد و کماکان نگره غالب ذهنیت بشر است.
نویسنده در ادامه کتاب آرای شبههبرانگیزی بدون ادله و توضیح کافی ارائه میدهد. از جمله اینکه مبنای زیست سیاسی در آینده امر متافیزیکی نخواهد بود؛ مبنای فلسفه و سیاست آینده زیستشناسی و اقتصاد خواهد بود؛ مرزهای سیاسی معنای خود را از دست خواهند داد؛ مشاغل شناختهشده از میان میروند و ماشین جای انسان را میگیرد و او ناگزیر خواهد بود به ازای هر شغلی که به ماشین وا مینهد شغلی برای خود ابداع کند و این روند تا غایت آن چنان پیش خواهد رفت که دیگر شغلی برای ابداعکردن نمیماند، کاری نمیماند که بشر بتواند بهتر از ماشین انجام دهد و صرفه در آن است که کار به دست کاردان سپرده شود و کاردان کار را به کف آرد و سپارنده کار را یک گام به عقب راند.
فراگیرشدن هوش مصنوعی میتواند خطری جدی برای جوامع انسانی باشد، اما از نظر نویسنده تصویری که اغلب ما از این خطر داریم بیشتر تحت تأثیر داستانهای علمی تخیلی است. در یک فیلم علمی تخیلی، وقتی یک کامپیوتر هوش مصنوعی خود را پرورش میدهد، همزمان هوشیار هم میشود و بعد از آن یا یک انسان عاشق این کامپیوتر میشود یا این کامپیوتر تلاش میکند که همه آدمها را از بین ببرد.
اما اینها فقط سناریوهایی غیرواقعیاند چراکه هوش و هوشیاری در واقع کاملا دو چیز متفاوت از هم هستند. هوش، توانایی حل مسائل است، اما هوشیاری توانایی احساس و خواستن چیزهایی مثل درد، لذت، عشق و نفرت است. درحالیکه کامپیوترها به اندازه تحسینبرانگیزی باهوش شدهاند، اما هنوز میزان هوشیاری آنها صفر است و هیچ نشانهای هم در دست نیست که ممکن است در آینده به این هوشیاری دست یابند.
در گذشته وقتی صنعتیشدن ماهیت یک کار را عوض میکرد، مردم همیشه میتوانستند از یک شغل که مهارت زیادی نمیخواست به شغل دیگری با همین وضعیت بروند. اما در سال 2040 یک فروشنده یا کارگر کارخانه که شغلش را به یادگیری ماشینی از دست میدهد خیلی نامحتمل است که بتواند بهعنوان مهندس نرمافزار مشغول طراحی برنامههای واقعیت مجازی شود. آنها مهارتهای لازم را ندارند.
به اعتقاد هراری این مشکل بهخصوص در کشورهای درحالتوسعه - که اقتصادشان به اندازه بسیار زیادی به شغلهایی با مهارتهای کم وابسته است - محسوس خواهد بود. تا سال 2040 ما شاهد خلق یک طبقه اجتماعی بسیار بزرگ خواهیم بود: «طبقه بیخاصیت» که نهتنها بیکار هستند بلکه قادر به پیداکردن کار هم نخواهند بود.
ما هیچ مدل اقتصادی برای این وضعیت نداریم. چگونگی روبهروشدن با طبقه بیخاصیت، ممکن است تبدیل به بزرگترین سوال اقتصادی و سیاسی قرن 21 شود. در کنار این مشکل - که الگوریتمها انسانها را از بازار کار بیرون خواهند انداخت – نهتنها ثروت بلکه قدرت سیاسی هم ممکن است فقط در دست عده بسیار محدودی نخبه متمرکز شود که تمام الگوریتمهای قدرتمند را در اختیار دارند. این امر باعث پیدایش یک نابرابری بیسابقه در تاریخ بشریت خواهد شد.
نویسنده در فصل مربوط به اومانیسم به اکثر سوءتفاهمها درخصوص علم و دین و در نتیجه تعاریف غلط از دین میپردازد. به اعتقاد او، بسیار زیاد اتفاق میافتد که مردم دین را با خرافات، معنویت و اعتقاد به نیروهای ماوراءطبیعی، یا اعتقاد به خدایان اشتباه میگیرند. درحالیکه دین هیچکدام از اینها نیست و نمیتواند معادل خرافات فرض شود، زیرا اکثر مردم مایل نیستند باورهای محبوب خود را خرافات بنامند.
ما همیشه به حقیقت اعتقاد داریم و این فقط دیگرانند که به خرافات اعتقاد دارند. به همین شکل، افراد کمی هستند که به نیروهای ماوراءطبیعی باور دارند. شیاطین، برای کسانی که به آنها اعتقاد دارند، نیروهایی ماوراءطبیعی نیستند. آنها جزئی از طبیعت هستند، درست مثل عقرب و میکروب.
پزشکان نوین عامل بیماریها را میکروبهای نامرئی میدانند و کشیشان شیاطین نامرئی را عامل بیماریها میپندارند. هیچچیز ماوراءطبیعی در این نیست: «شما شیطانی را عصبانی میکنید و او هم وارد بدن شما میشود و درد ایجاد میکند. چه چیزی طبیعیتر از این میتواند وجود داشته باشد؟ فقط آنها که به شیاطین اعتقاد ندارند، آنها را جدا از نظم طبیعی چیزها میپندارند».
دین هر آن چیزی است که به ساختارهای اجتماعی انسانی یک مشروعیت فوقبشری بدهد. دین به هنجارها و ارزشهای انسانی، با این استدلال که بازتاب قوانین فوقبشری هستند، مشروعیت میدهد. دین ادعا میکند که انسانها تابع نظامی از قوانین اخلاقی هستند که خودشان ابداع نکردهاند و نمیتوانند آنها را تغییر دهند. یک هندو میتواند بگوید که قوانین توسط برهما، ویشو و شیوا خلق شدهاند و توسط ودا به انسانها وحی شدهاند.
تعریف دین در نظر نویسنده بسیار موسع است. او معتقد است ادیان دیگر، از بودیسم و دائوئیسم گرفته تا نازیسم، کمونیسم و لیبرالیسم، معتقدند که قوانین فوقبشری قوانینی طبیعی هستند. هرکدام طبعا به نوع متفاوتی از قوانین طبیعی باور دارند، که توسط پیامبران و فرهیختگان، از بودا گرفته تا هیتلر و لنین، کشف شده و ظهور یافتهاند.
انقلاب سوم، که نویسنده به واکاوی آن میپردازد انقلابی است که طلیعههای آن را میبینیم. در این انقلاب، به تعبیر خیالورزانه نویسنده، بشر حاکمیت خود را از دست میدهد، حاکمیت را به موجودی میسپارد که خود ساخته است و آن را نمیشناسد، یعنی امکان شناختش را ندارد. این موجود را میتوان «دیتا» نامید، که در ابرموتورهای جستوجوی مجازی میبالد و رفتهرفته بشر را از آن خود میسازد و او را از عرصه بهدر میکند و روباتهای دستساخته بشر جای بشر را میگیرند.
آنچه بدان اطلاق ذهن، ذهن بشری، میکنیم منقضی میشود و ابرذهنی که خود برمیسازیم و شاید مجموعهای از همه ذهنهای ماست در نهایت ساختاری پدید میآورد که نه ما و نه ذهن ما دیگر در آن جایی نخواهد داشت. دو امکان برای انسان متصور است؛ یا با آن نیروی قاهر مشارکت کند، یعنی در هستی خود دست ببرد، از انسان میرا، بهواسطه کشت ژن و تزریق ریزتراشه به جسم خود، به انسان نامیرا تبدیل شود، مرگ را بخرد و راهی به عالم لایتناهی بگشاید، یا امور را یکسر به خدمتکاران برنامهریزیشده وانهد و حکم انقضای خود را امضا کند.